خوش آمدید

خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابیم،
که در آن دولت خاموشی هاست...
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید:
گرچه شب تاریک است
"دل قوی دار"
سحر نزدیک است...
سلام.میدونم که با پای دلتون اومدین،پس اول قربون قدمتون![]()
اجــــــــــــــازه
آرشیو کل خاطرات،البته با سانسور(اینجاست)![]()
معنی لغات و اصطلاحات متن(اینجاست)![]()
تجربیات و دانسته های من از کموتراپی در وبلاگ من و ALL(اینجاست)
[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 01:36 ب.ظ ] [ بهار ]
.خیلی خانم مهربونی بود،بدون هییییچ اخم و ناراحتی،با خوشرویی همه کارا رو انجام میداد

.دکتر فرمند هم اومد.گفت هم تولدت مبارک هم اکس تیوب شدنت.اون روز واسم ناهار آوردن (فرنی با سوپ)خانوم محمدی فرنی رو داد خوردم ولی سوپش بد مزه بود.
. .شیفت بعدی آقای نتاج پرستارم بود.بهش گفتم کی لوله رو در میارین؟؟گفت باید صبر کنی تا دکتر بیهوشی بیاد
...همه صلوات فرستادن .....وااااااااااای چقد خوب بود.احساس میکردم بال درآوردم
.پرسنل اونجا همه بادکنک ها و وسایل دیگه رو وصل کردن.یه (HAPPY BEARTH DAY)خیلی بزرگ هم که تقریبا 3متر میشد و از هر حرفش یکی از شخصیت های کارتونی آویزون بود از بالای سرم رد کردن.
(فکر کنم خوشگلترین وسیله تزئینی بود.)مامان-بابا-درسا ودوستام اومده بودن.به درسا گفته بودم کلاه گیسمو بیاره،
.تازه شمع رو هم که یه علامت((؟))بود، نتونستم فوت کنم با دست خاموش کردم
.
.منم به خانوم محمدی گفتم به درسا زنگ بزنه بگه همه میدونن امروز تولد منه،منتظر نمونه تا لوله ها رو باز کنن
،مثل اینکه تا چند روز دیگه قرار نیست این اتفاق بیفته
.یه خانوم دکتر هم اومد گوشمو دید،گفت مشکلی نیست.دردش عوارض داروهاست.آقای اردلان(کمک بهیار)رفت مشهد گفت واست خیلی دعا میکنم..فکر کنم نزدیکای ظهر بود،خانم ابولقاسمی(کمک بهیار)اومد گفت:میخوای بری حموم؟؟گفتم آره..ولی چه جوری با ونتیلاتور؟؟گفت توی حموم دستگاه داریم.بعدش منو با یه تخت دیگه که دورش میله داشت بردن حموم.همینجوری دراز کشیده منو شستن تمام مدت هم داشتم اکسیژن میگرفتم
.کادوی خیلی قشنگی بود
آخه یکی از کمک بهیارا وقتی که میخواستن ملافه ها ولباسامو عوض کنن خیلی اذیت شد وکلی غرزد.منم خیلی ناراحت شدم و اشکم درومد.همینطوری که با عصبانیت نگاش میکردم گفت:چته؟؟تمیزت کردیم،حالا طلبکاری؟؟هر چیزی که اون دور و بر بود میکوبید به هم.منم خیلی ناراحت شدم و برای پرستارم نوشتم نمیخوام هیچ کاری واسه من بکنید،من پرستار خصوصی میگیرم،
.من فکر میکردم قراره لوله ها رو باز کنن و خوشحال بودم،
الان هم که بهش فکر میکنم میگم حقوق بیمار به جهنم،حقوق بشر چی میشه!!!
به این پرستار جدید(خدارو شکر اسمشو نمیدونم!!) نوشتم لوله تنفسم جا به جا شده
!!((اثر مورفین ها هنوز نرفته بود و من فکر میکردم میتونم از تخت بیام پایین و برم (WC)فقط دمپایی ندارم
و گفت:بخواب بابا
.موقع ساکشن و تعویض باندا خودم خواستم درستش کنم که هی دستمو میاورد پایین ومن هم اصرار داشتم لوله رو درست کنم
.البته نه با من با همکاراش.
از سر بخش به ته بخش تلگراف میزد.من همچنان هیچی نخورده بودم درحالیکه ظهر شده بود و شیفت دوباره عوض شد.الان حساب کردم،دیدم اون موقع 30ساعت میشد که من هیچی نخورده بودم و شیفت عوض شد
نمیدونستم پرستار بعدی کیه؟؟!!
.واسش نوشتم یه استاد آناتومی داشتیم میخواست بگه غذا بخوریم میگفت یه نون بندازیم ته حلقمون،الان بیشتر از یه روزه من نون نخوردم!!سریع از همون پودرا(تیپیس) درست کرد....
بهش گفتم گوشم درد میکنه.فکر کنم عوارض آنتی بیوتیکا باشه!!!دستام باز بود،ولی باندای دور دستم یه گره کور داشت،که من با اون دستای بی جون نمیتونستم بازش کنم، قیچی آورد،باندا رو قیچی کرد،وقتی دید تب دارم
،ازش عذرخواهی و تشکر کردم،گفت وظیفمه...
بهش گفتم من هوس قیمه ی مامانمو کردم
،همه رو با دقت میخوند و سوالامو جواب میداد.

.ولی عصری اومد.پرستارم بهش گفت :گوشم درد میکنه!
.شب دوباره باید ازم (ABG)میگرفتن
،تو دلم گفتم وااای تا از من با این همه ورم (ABG) بگیره ،جونم درمیاد،چشمامو بستم،بعد چند لحظه گفت:
ببخشید(ABG)بود،وگرنه از ورید میگرفتم،دیدم سرنگ خون دستشه،گفتم ااااااااا گرفتین؟؟
،من هیچی نفهمیدم
اسپری لیدوکایین زد توی گلوم، یه کم بهتر شدم و خوابم برد