خوش آمدید

خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابیم،
که در آن دولت خاموشی هاست...
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید:
گرچه شب تاریک است
"دل قوی دار"
  سحر نزدیک است...
سلام.میدونم که با پای دلتون اومدین،پس اول قربون قدمتون
اجــــــــــــــازه
آرشیو کل خاطرات،البته با سانسور(اینجاست)
معنی لغات و اصطلاحات متن(اینجاست)
تجربیات و دانسته های من از کموتراپی در وبلاگ من و ALL(اینجاست)
[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 01:36 ب.ظ ] [ بهار ]
 ،گفتم بهش میگم آب میخوام،وقتی آب آورد سرفه میکنم تا بریزه روی باندهای اطراف صورتم،ومجبور شه عوضشون کنه.اون موقع من میتونم لوله رو جابه جا کنم....بهش گفتم،تشنمه...اونم اومد از توی (NGT)به من آب بده.گفتم اینطوری نه..
،گفتم بهش میگم آب میخوام،وقتی آب آورد سرفه میکنم تا بریزه روی باندهای اطراف صورتم،ومجبور شه عوضشون کنه.اون موقع من میتونم لوله رو جابه جا کنم....بهش گفتم،تشنمه...اونم اومد از توی (NGT)به من آب بده.گفتم اینطوری نه.. بریز توی دهنم.ریخت و من سرفه کردم،یهویی دیدم گفت نمیخواد کار میدی دستمون و تمام نقشه هام نقش برآب شد.(ABG)یه عذاب دیگه بود که فکر کنم یه روز در میون میگرفتن.(گازهای خون شریانی رو بررسی میکردن)از شریان خون میگرفتن،خیلی درد داشت
بریز توی دهنم.ریخت و من سرفه کردم،یهویی دیدم گفت نمیخواد کار میدی دستمون و تمام نقشه هام نقش برآب شد.(ABG)یه عذاب دیگه بود که فکر کنم یه روز در میون میگرفتن.(گازهای خون شریانی رو بررسی میکردن)از شریان خون میگرفتن،خیلی درد داشت .هرکسی هم نمیتونست اونم از من با اون همه ادم و ورم.شب در غیاب آقا یه پرستار دیگه اومد از من(ABG)بگیره.تازه سوزنو کج کرده بود و داشت به یکی از پرسنل اونجا توضیح میداد
.هرکسی هم نمیتونست اونم از من با اون همه ادم و ورم.شب در غیاب آقا یه پرستار دیگه اومد از من(ABG)بگیره.تازه سوزنو کج کرده بود و داشت به یکی از پرسنل اونجا توضیح میداد ،دو بار سوزنو کرد تو دست من ولی نتونست بگیره،منم گفتم نمیخواد بگیری
،دو بار سوزنو کرد تو دست من ولی نتونست بگیره،منم گفتم نمیخواد بگیری .گفت نمیشه که...پرستار خودم رسید و این دفعه  اون تونست بگیره...بعد از چند دیقه کاشف به عمل اومد دستگاه (ABG)خرابه.خونی هم که برای(ABG)میگیرن باید زود بررسی بشه وگرنه ارزش نداره.اون موقع قیافه من دیدنی بود
.گفت نمیشه که...پرستار خودم رسید و این دفعه  اون تونست بگیره...بعد از چند دیقه کاشف به عمل اومد دستگاه (ABG)خرابه.خونی هم که برای(ABG)میگیرن باید زود بررسی بشه وگرنه ارزش نداره.اون موقع قیافه من دیدنی بود
 .تا نصفه شب هم تلویزیون رو با صدای بلند روشن نگه داشته بود تا نتیجه انتخابات رو بفهمه
.تا نصفه شب هم تلویزیون رو با صدای بلند روشن نگه داشته بود تا نتیجه انتخابات رو بفهمه .شب من کار داشتم و بهش گفتم پرده های اطراف منو بکشه،گفت نمیشه!در صورتیکه بقیه پرستارا این کارو میکردن حتی موقعی که تزئینات تولدم نمیذاشت پرده ها کشیده بشه واسم پاراوان(پرده سیار)آوردن.تا صبح من بیداربودم.
.شب من کار داشتم و بهش گفتم پرده های اطراف منو بکشه،گفت نمیشه!در صورتیکه بقیه پرستارا این کارو میکردن حتی موقعی که تزئینات تولدم نمیذاشت پرده ها کشیده بشه واسم پاراوان(پرده سیار)آوردن.تا صبح من بیداربودم. صدای اذان صبح رو شنیدم در حالیکه به شدت تب داشتم وتمام تنم خیس عرق بود.
صدای اذان صبح رو شنیدم در حالیکه به شدت تب داشتم وتمام تنم خیس عرق بود. یه جوری که پتوی روی تختو انداختم پایین .آقا واسه خودش قدم میزد..یکی از پرستارای خانوم اومد پتو رو انداخت روم و گفت آقای...دعوات میکنه ها!!
یه جوری که پتوی روی تختو انداختم پایین .آقا واسه خودش قدم میزد..یکی از پرستارای خانوم اومد پتو رو انداخت روم و گفت آقای...دعوات میکنه ها!!

 
 .و هرچند ثانیه،یک قطره سرم سرد روی صورت من میفتاد
.و هرچند ثانیه،یک قطره سرم سرد روی صورت من میفتاد .ریل سرم از سقف بود من بهش دسترسی نداشتم،تازه دستم جون نداشت
.ریل سرم از سقف بود من بهش دسترسی نداشتم،تازه دستم جون نداشت !!وقتی دیدم این بهم محل نمیده ،به یکی از خدمه که داشت رد میشد گفتم سرم منو جابه جا کنه.خدا خیرش بده(آقای منصوری)خیلی حرفای منو میفهمید،حتی بیشتر از پرستارم.
!!وقتی دیدم این بهم محل نمیده ،به یکی از خدمه که داشت رد میشد گفتم سرم منو جابه جا کنه.خدا خیرش بده(آقای منصوری)خیلی حرفای منو میفهمید،حتی بیشتر از پرستارم. البته شاید ازون پلاکتای معمولی بود ولی نباید اون کارو میکرد!!با اینکه پرستار قبلی بهش گفت پتاسیم 9صبح منو وصل کرده ،یکی دیگه وصل کرد،وقتی خواستم بهش بگم گفت چیه خانوم اومدیم 2تا دارو بدیم دیگه
البته شاید ازون پلاکتای معمولی بود ولی نباید اون کارو میکرد!!با اینکه پرستار قبلی بهش گفت پتاسیم 9صبح منو وصل کرده ،یکی دیگه وصل کرد،وقتی خواستم بهش بگم گفت چیه خانوم اومدیم 2تا دارو بدیم دیگه .فهمیدم که تا فردا صبح که با اینم باید خفه بشم.روزانتخابات ریاست جمهوری بود،و جو اونجا شلوغ بود.دکتر جون صبح اومد واقعا دیدنش تو اون جو نفرت انگیز بهم آرامش میداد.ولی حیف که زود رفت
.فهمیدم که تا فردا صبح که با اینم باید خفه بشم.روزانتخابات ریاست جمهوری بود،و جو اونجا شلوغ بود.دکتر جون صبح اومد واقعا دیدنش تو اون جو نفرت انگیز بهم آرامش میداد.ولی حیف که زود رفت .من موندم و تنهایی.اون پرستاره با اینکه خودش هم رفت ناهار،هم چای هم شام ،هیچی به من نداد بخورم
.من موندم و تنهایی.اون پرستاره با اینکه خودش هم رفت ناهار،هم چای هم شام ،هیچی به من نداد بخورم .تا عصری که خانواده اومدن،اسا جان هم با خودشون آورده بودن و از پشت شیشه بهم نشون میدادن.(اسا جان که من بهش میگم قند عسل یه خرس عروسکیه که درسا سال 86 بهم کادو داده بود
.تا عصری که خانواده اومدن،اسا جان هم با خودشون آورده بودن و از پشت شیشه بهم نشون میدادن.(اسا جان که من بهش میگم قند عسل یه خرس عروسکیه که درسا سال 86 بهم کادو داده بود ،خیلی دوسش دارم واگه شبا پیشم نباشه نمیخوابم)
،خیلی دوسش دارم واگه شبا پیشم نباشه نمیخوابم) .(انگار بچمه)
.(انگار بچمه)
 .من هم که از دیدن مامان اینا خوشحال بودم خیلی تکون خوردم و لوله جابه جا شد و انگار رفت پایینتر.بهش گفتم ولی گوش نداد،گفت هر وقت خواستم ساکشن کنم اگه اشکالی داشت درستش میکنم.ساکشن یه مصیبت دیگه بود که روزی چند بار تکرار میشد برای اینکه توی لوله تنفسی رو پاک کنند واقعا عین غرق شدن بود
.من هم که از دیدن مامان اینا خوشحال بودم خیلی تکون خوردم و لوله جابه جا شد و انگار رفت پایینتر.بهش گفتم ولی گوش نداد،گفت هر وقت خواستم ساکشن کنم اگه اشکالی داشت درستش میکنم.ساکشن یه مصیبت دیگه بود که روزی چند بار تکرار میشد برای اینکه توی لوله تنفسی رو پاک کنند واقعا عین غرق شدن بود  و یکی از بدترین لحظه های عمرم بود
و یکی از بدترین لحظه های عمرم بود .بعضی هاشون انگار نمیفهمیدن من نمیتونم نفس بکشم و اصلا فرصت استراحت به آدم نمیدادن ،من واقعا اشکم درمیومد
.بعضی هاشون انگار نمیفهمیدن من نمیتونم نفس بکشم و اصلا فرصت استراحت به آدم نمیدادن ،من واقعا اشکم درمیومد  )رفت خوردنی هاش رو خورد ،اومد منو ساکشن کنه،خیلی با خشونت این کارو میکرد
)رفت خوردنی هاش رو خورد ،اومد منو ساکشن کنه،خیلی با خشونت این کارو میکرد ،اصلا هم لوله رو درست نکرد،دوس داشتم خودمو بزنم به خواب نیاد منو ساکشن کنه.
،اصلا هم لوله رو درست نکرد،دوس داشتم خودمو بزنم به خواب نیاد منو ساکشن کنه. ولی...
ولی... با اون همه توهمی که من داشتم وقتی خواهرم اومد پیشم ،اسم پسرعموم رو رو کاغذ نوشتم و گفتم مرد؟؟
با اون همه توهمی که من داشتم وقتی خواهرم اومد پیشم ،اسم پسرعموم رو رو کاغذ نوشتم و گفتم مرد؟؟ آبجیم گفت :نه برا چی بمیره؟تازه از دیدن بابام پشت شیشه هم تعجب میکردم ،چون میگفتم باید الان بره شهرستان ،مجلس ختم.
آبجیم گفت :نه برا چی بمیره؟تازه از دیدن بابام پشت شیشه هم تعجب میکردم ،چون میگفتم باید الان بره شهرستان ،مجلس ختم. آخه من توی توهمام دیده بودم که پسر عموم مرده وخانومش رو کنار من بستری کردن ولی نمیدونم چرا هما صداش میکنن.؟؟بعدها فهمیدم هما یه خانومی بود که چند تا تخت اون طرف تر بستری بود
آخه من توی توهمام دیده بودم که پسر عموم مرده وخانومش رو کنار من بستری کردن ولی نمیدونم چرا هما صداش میکنن.؟؟بعدها فهمیدم هما یه خانومی بود که چند تا تخت اون طرف تر بستری بود .هی هم رو کاغذ مینوشتم حموم.حموم.کیفم کجاست،گوشیم کجاست؟؟درسا گفت همه وسایلت خونست.
.هی هم رو کاغذ مینوشتم حموم.حموم.کیفم کجاست،گوشیم کجاست؟؟درسا گفت همه وسایلت خونست. من هم که احساس میکردم درسا هیچکدوم از حرفای من نمیفهمه،عصبانی شدم و بهش گفتم اصن برووو
من هم که احساس میکردم درسا هیچکدوم از حرفای من نمیفهمه،عصبانی شدم و بهش گفتم اصن برووو .تازه فهمیدم که پرستار دیشبیم راست میگفت.پرستارم عوض شد و یه خانوم به جاش اومد.(خانوم ...)پرستار خوبی بود.همه چیزو واسم توضیح میداد،شبیه مجری برنامه کودک بود،ولی متاسفانه هرجا که میخواست بره دست منو میبست به میله تخت
.تازه فهمیدم که پرستار دیشبیم راست میگفت.پرستارم عوض شد و یه خانوم به جاش اومد.(خانوم ...)پرستار خوبی بود.همه چیزو واسم توضیح میداد،شبیه مجری برنامه کودک بود،ولی متاسفانه هرجا که میخواست بره دست منو میبست به میله تخت .واقعا واسه من با اون همه وسیله که بهم وصل بود،بستن دستام غوز بالا غوز بود و هییییییییییچ جوری نمیتونستم تکون بخورم
.واقعا واسه من با اون همه وسیله که بهم وصل بود،بستن دستام غوز بالا غوز بود و هییییییییییچ جوری نمیتونستم تکون بخورم .البته تنها کسی بود که بهم گفت با اینکه اینتوبه هستم میتونم از دهن آب بخورم و واقعا تشنم بود اون شبی که با اون بودم چندین بار آب خوردم.
.البته تنها کسی بود که بهم گفت با اینکه اینتوبه هستم میتونم از دهن آب بخورم و واقعا تشنم بود اون شبی که با اون بودم چندین بار آب خوردم. البته همش هم خودش میریخت تو دهنم ..،از شب تا صبح هم با اون گذشت.بهش گفتم پرستار بعدی من کیه؟؟؟همکارش خانوم عباسی گفت یه پسر خوب(آقای؟؟؟)وقتی اومد دیدم پسر خوب تبدیل شد به یه آقایی که سنشو نمیدونم ولی فکر کنم مدتها از پسر بودنش گذشته بود!!
البته همش هم خودش میریخت تو دهنم ..،از شب تا صبح هم با اون گذشت.بهش گفتم پرستار بعدی من کیه؟؟؟همکارش خانوم عباسی گفت یه پسر خوب(آقای؟؟؟)وقتی اومد دیدم پسر خوب تبدیل شد به یه آقایی که سنشو نمیدونم ولی فکر کنم مدتها از پسر بودنش گذشته بود!! ،تا بهم خودکارو کاغذ بده.یه عالمه صدای اعصاب خرد کن آلارم دستگاه
،تا بهم خودکارو کاغذ بده.یه عالمه صدای اعصاب خرد کن آلارم دستگاه غذای من هم یه مقدار پودر مخصوص بود(بهش میگفتن تیپیس) که تو آب حل میکردن ونهایتا میشد 50سی سی.
غذای من هم یه مقدار پودر مخصوص بود(بهش میگفتن تیپیس) که تو آب حل میکردن ونهایتا میشد 50سی سی. وبعدش هم میریختنش تو سرنگ گاواژو از اون لوله رد میشد،بعدش هم دوبار اون سرنگ رو پرآب میکردن که مسیر لوله تمیز بشه،تازه همون غذای مختصر هم بعضی پرستارا یادشون میرفت بدن و میرفت تا شیفت بعدی،منم از اونجایی که قد و مغروربودم بهشون نمیگفتم که به من غذا ندادن
وبعدش هم میریختنش تو سرنگ گاواژو از اون لوله رد میشد،بعدش هم دوبار اون سرنگ رو پرآب میکردن که مسیر لوله تمیز بشه،تازه همون غذای مختصر هم بعضی پرستارا یادشون میرفت بدن و میرفت تا شیفت بعدی،منم از اونجایی که قد و مغروربودم بهشون نمیگفتم که به من غذا ندادن .البته ناتوانی من برای (WC)رفتن هم مزید بر علت شده بود.یه رفتار بسیار بد دیگه ای هم که با من میشد این بود که دستام رو به میله های تخت میبستن چون میترسیدن من لوله رو از دهنم بکشم
.البته ناتوانی من برای (WC)رفتن هم مزید بر علت شده بود.یه رفتار بسیار بد دیگه ای هم که با من میشد این بود که دستام رو به میله های تخت میبستن چون میترسیدن من لوله رو از دهنم بکشم ،وقتی اونجا بودم،یکی از دوستام میگفت:عین پیرزنا شده بودی،آخه آدم وقتی هیچ مویی به تنش نیست،سنش خیلیییی بالا میزنه
،وقتی اونجا بودم،یکی از دوستام میگفت:عین پیرزنا شده بودی،آخه آدم وقتی هیچ مویی به تنش نیست،سنش خیلیییی بالا میزنه ،حتی درسا وقتی برای اولین بار اومده بود،پرسیده بود خواهر منو کدوم تخت خوابوندین؟؟،گفتن تخت 1...
،حتی درسا وقتی برای اولین بار اومده بود،پرسیده بود خواهر منو کدوم تخت خوابوندین؟؟،گفتن تخت 1...
 ،
، و گذاشتن موهای مصنوعیم میکردم
و گذاشتن موهای مصنوعیم میکردم ،اونم بخاطر خانوادم،واینکه هر کسی نتونه بادیدن ظاهرم مشکل منو تشخیص بده،اما اونجا دیگه ازین خبرا نبود
،اونم بخاطر خانوادم،واینکه هر کسی نتونه بادیدن ظاهرم مشکل منو تشخیص بده،اما اونجا دیگه ازین خبرا نبود ))
)) ،ملاقات خواهرم یه ربع در روز و سر زدن دکتر جون به من بودالبته آقای گرایلی(از پرسنل بانک خون)هم یه چهره آشنای دیگه بود که دیدنش خوشحالم میکرد و با رفتنشون من واقعا احساس غریبی میکردم
،ملاقات خواهرم یه ربع در روز و سر زدن دکتر جون به من بودالبته آقای گرایلی(از پرسنل بانک خون)هم یه چهره آشنای دیگه بود که دیدنش خوشحالم میکرد و با رفتنشون من واقعا احساس غریبی میکردم .بعد ازاین که بهوش اومده بودم دیگه خوابم نمیبرد
.بعد ازاین که بهوش اومده بودم دیگه خوابم نمیبرد از صبح که آفتاب نزده بود،نظافت شروع میشد
از صبح که آفتاب نزده بود،نظافت شروع میشد ،اصلا نمیدونم چرا این سیستم (ICU)انقد مسخره ست،مریض از خودش داغونه،با اون کارا ریتم خوابش هم به هم میزنن،اونجا 10 تا تخت بود،چند نفری هوشیار بودن،منم یکیشون بودم.اون موقع که خوابم نمیبرد،صدای همه دستگاهها رو مرور میکردم،میگفتم اگه هممون با هم ریتمیک بزنیم،میتونیم  آهنگ پت و مت رو اجرا کنیم
،اصلا نمیدونم چرا این سیستم (ICU)انقد مسخره ست،مریض از خودش داغونه،با اون کارا ریتم خوابش هم به هم میزنن،اونجا 10 تا تخت بود،چند نفری هوشیار بودن،منم یکیشون بودم.اون موقع که خوابم نمیبرد،صدای همه دستگاهها رو مرور میکردم،میگفتم اگه هممون با هم ریتمیک بزنیم،میتونیم  آهنگ پت و مت رو اجرا کنیم
 .من که حرف نمیتونستم 
بزنم،مینوشتم، چون یه هفته بود که هیچ فعالیتی نکرده بودم،دستم جون 
نداشت،خودکار همش از دستم میفتاد،دوباره میداد دستم
.من که حرف نمیتونستم 
بزنم،مینوشتم، چون یه هفته بود که هیچ فعالیتی نکرده بودم،دستم جون 
نداشت،خودکار همش از دستم میفتاد،دوباره میداد دستم .تازه اصلا معلوم نبود 
چی مینویسم.فقط خط خطی میکردم.  بهش نشون دادم،گفت: خودت میفهمی چی 
نوشتی؟؟
.تازه اصلا معلوم نبود 
چی مینویسم.فقط خط خطی میکردم.  بهش نشون دادم،گفت: خودت میفهمی چی 
نوشتی؟؟

 ،بهش میگفتم
،بهش میگفتم
 ،گفت:تو که نمیتونی حرف بزنی،گفتم (sms)که میتونم بدم
،گفت:تو که نمیتونی حرف بزنی،گفتم (sms)که میتونم بدم گفت:بخاطر خودت میگم،برات خوب نیست
گفت:بخاطر خودت میگم،برات خوب نیست
 آخرش به آقای حسین زاده 
گفت:ولش کن بابا این بیهوش بوده،توهم داره
آخرش به آقای حسین زاده 
گفت:ولش کن بابا این بیهوش بوده،توهم داره ،ولی راست 
میگفت
،ولی راست 
میگفت
 ،البته درسا 
میگفت شاید خواست خدا بوده که هوشیار نباشی،چون نمیتونستی اون شرایط رو 
تحمل کنی!!
،البته درسا 
میگفت شاید خواست خدا بوده که هوشیار نباشی،چون نمیتونستی اون شرایط رو 
تحمل کنی!! 
 . چون هنوز جواب کشت خونش معلوم نبود فول آنتی بیوتیک می گرفت. روزانه 20 واحد پلاکت معمولی و دو واحد (P.C) می گرفت. ولی همش بلافاصله مصرف می شد و افت می کرد ، چون هماچوری *،خونریزی داخلی و عفونت داشت .5  بار هم براش پلاکت (single donor) تهیه کردیم
. چون هنوز جواب کشت خونش معلوم نبود فول آنتی بیوتیک می گرفت. روزانه 20 واحد پلاکت معمولی و دو واحد (P.C) می گرفت. ولی همش بلافاصله مصرف می شد و افت می کرد ، چون هماچوری *،خونریزی داخلی و عفونت داشت .5  بار هم براش پلاکت (single donor) تهیه کردیم  ، برادر دوستش مریم و چند نفر دیگه این پلاکتها رو اهدا کردند.
، برادر دوستش مریم و چند نفر دیگه این پلاکتها رو اهدا کردند.
 گفتم : آره حتی اگر یادش نمونه الان هم می شنوه هم می فهمه که یه صدای آشنا داره باهاش حرف می زنه...
 گفتم : آره حتی اگر یادش نمونه الان هم می شنوه هم می فهمه که یه صدای آشنا داره باهاش حرف می زنه... 
 و پرسنل محترم بانک خون. بخصوص آقای گرایلی که همیشه به خانوادم امیدواری میداد.
 و پرسنل محترم بانک خون. بخصوص آقای گرایلی که همیشه به خانوادم امیدواری میداد. 
  .
.  یه عفونت بیمارستانی خطرناک که خوشبختانه نوع مقاومش نبود.
یه عفونت بیمارستانی خطرناک که خوشبختانه نوع مقاومش نبود. . کم کم اوضاع رو به بهبودی رفت .
. کم کم اوضاع رو به بهبودی رفت .
 . وای که چه لحظه ای بود وقتی با اون چشمای قرمز و خسته ش نگامون کرد
. وای که چه لحظه ای بود وقتی با اون چشمای قرمز و خسته ش نگامون کرد .
. 

 تماس گرفتم گفت من شیفت نیستم بده بچه ها درستش می کنن. رفتم اونجا از بدشانسی 
هیچکدوم از همکارای آشنا شیفت نبودن
تماس گرفتم گفت من شیفت نیستم بده بچه ها درستش می کنن. رفتم اونجا از بدشانسی 
هیچکدوم از همکارای آشنا شیفت نبودن  . رفتم دفتر پرستاری دو تا سوپروایزر از نوع سختگیرش شیفت بودن که 
باهاشون میونه ای نداشتم وقتی قضیه رو در میون گذاشتم خیلی خواسته منو متوجه نشدن ، گفتن باید اول تشکیل 
پرونده بدی. گفتم طول می کشه بعدشم مگه میشه  یه مریض همزمان دو تا بیمارستان پرونده 
داشته باشه؟! گفتن : پس رئیس بیمارستان باید اجازه بده.
گفتم یک ماه پیش (Donor) این آزمایشات رو داده  OK بوده هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته فقط برای سیر قانونی میخوان (پلاکت مثل گلبول قرمز آنتی ژن نداره واسه انتقال بیماری.) زنگ زدن دکتر الف (رئیس بیمارستان)
که اونم چون تلفنی متوجه قضیه نشد گفت باشه  شنبه رسیدگی می کنم. گفتم شنبه؟ واسه یه امضا!!
. رفتم دفتر پرستاری دو تا سوپروایزر از نوع سختگیرش شیفت بودن که 
باهاشون میونه ای نداشتم وقتی قضیه رو در میون گذاشتم خیلی خواسته منو متوجه نشدن ، گفتن باید اول تشکیل 
پرونده بدی. گفتم طول می کشه بعدشم مگه میشه  یه مریض همزمان دو تا بیمارستان پرونده 
داشته باشه؟! گفتن : پس رئیس بیمارستان باید اجازه بده.
گفتم یک ماه پیش (Donor) این آزمایشات رو داده  OK بوده هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته فقط برای سیر قانونی میخوان (پلاکت مثل گلبول قرمز آنتی ژن نداره واسه انتقال بیماری.) زنگ زدن دکتر الف (رئیس بیمارستان)
که اونم چون تلفنی متوجه قضیه نشد گفت باشه  شنبه رسیدگی می کنم. گفتم شنبه؟ واسه یه امضا!!  ....
.... .
.  بین راه دوستم بهم خبر 
داد که رییس بیمارستان هرچی بهت زنگ می زنه گوشیت 
خاموشه . به ما گفته برش گردونید هر کاری میخواد انجام بده مسئولیتش با من ، گفتم بگو الان دیگه دیره !!
بین راه دوستم بهم خبر 
داد که رییس بیمارستان هرچی بهت زنگ می زنه گوشیت 
خاموشه . به ما گفته برش گردونید هر کاری میخواد انجام بده مسئولیتش با من ، گفتم بگو الان دیگه دیره !! 
 

 . به آقای دکتر قدیانی گفتم چه کاری از دست من برمیاد : گفت پلاکت (Single donor) تهیه کنید ،با عفونت شدیدی که داره ریه ش خونریزی نکنه.
. به آقای دکتر قدیانی گفتم چه کاری از دست من برمیاد : گفت پلاکت (Single donor) تهیه کنید ،با عفونت شدیدی که داره ریه ش خونریزی نکنه. اومدن، من و برادرم گروه خونمون (+O) بود ولی کسی می تونست پلاکت بده که در طول 4 ماه گذشته اهدا داشته باشه
 اومدن، من و برادرم گروه خونمون (+O) بود ولی کسی می تونست پلاکت بده که در طول 4 ماه گذشته اهدا داشته باشه نگهبان گفت من میدم
 نگهبان گفت من میدم ولی حیف 7روز از زمانش گذشته بود. خانم دکتر نظامی لیست دونورهای اون دوره رو برداشت و به تک تکشون زنگ زد
 ولی حیف 7روز از زمانش گذشته بود. خانم دکتر نظامی لیست دونورهای اون دوره رو برداشت و به تک تکشون زنگ زد یه  پسر  حدودا 20 ساله به نام علی قبول کرده بود. داشت با اضطراب به دوستاش میگفت می خوان وصلم کنن به دستگاه
 یه  پسر  حدودا 20 ساله به نام علی قبول کرده بود. داشت با اضطراب به دوستاش میگفت می خوان وصلم کنن به دستگاه 