خوش آمدید

خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابیم،
که در آن دولت خاموشی هاست...
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید:
گرچه شب تاریک است
"دل قوی دار"
سحر نزدیک است...
سلام.میدونم که با پای دلتون اومدین،پس اول قربون قدمتون![]()
اجــــــــــــــازه
آرشیو کل خاطرات،البته با سانسور(اینجاست)![]()
معنی لغات و اصطلاحات متن(اینجاست)![]()
تجربیات و دانسته های من از کموتراپی در وبلاگ من و ALL(اینجاست)
[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 01:36 ب.ظ ] [ بهار ]
و الان یک ساله که از اون روز میگذره و من دارم باهاش میسازم
.سال تحویل 92 که اسم پستش سال تحویل تلخ بود ،رو ما خانوادگی توی بیمارستان بودیم
.اگه عمری باقی بود،پست بعدی میشه سال تحویل شیرین
،که بعد از سال تحویل میذارم.لحظه تحویل سال مارو یادتون نره!!!
،نه برای اینکه عاشق درس و دانشگاهم ،که نیستم!!بخاطر اینکه اگه کسی پرسید بگم ترم 6ام، آخه یک سال بود که میگفتم ترم 5ام
،اما با تغییر سیاست ها از((فرزند کمتر -زندگی بهتر
))به ((آنچه فرزندتان از شما میخواهد یک همبازی است
.درس مبانی کامپیوتر و مهارت های زندگی
.فکر کن،کلاس بری،امتحان بدی،نمره در حد قبولی بگیری،برای صفر واحد و بعد هیچ جا حساب نشه
!!! خلاصه که سرم شلوغه در حد المپیک
!!!دیگه واسه دانشگاه رفتن هدبندم هم برداشتم،چون موهام تقریبا 4 سانت شده بود و میشد هدبند نزنم
داداشم میگفت شبیه سیا ساکتی شدی با این موهات
،تا اینکه رفتیم پیش دکتر جون،گفت:دیگه مقدار دارو رو کم و زیاد نمیکنیم،همینطوری خوبه!و برعکس اون همه فکرای ترسناکی که من کردم
نداشتم چیییییی کار میکردم
!!!
،چون وقتی دارو زدم هوا خیلی سرد بود،هم شبا و هم وقتایی که میخوابیدم انقدر سرفه میکردم
،اسلایدارو یه نگاهی کردم
.!!!پرستاری بهداشت جامعه رو نگو.
..عین امتحان نهایی راهنمایی ..پر از شکل و تصویر.
)
،قشنگ
حس میکردم داره به بدنم فشار میاد،آخه در کمال ناباوری ابروهایی که 3 ماه
بود درومده بودن و هیچیشون نشده بود، موقع امتحانام ریخت
.ولی خیلی خلوت شد. من هرروز دعا میکردم خدا کمک کنه و موقع امتحانا حالم بد نشه،با همه ی سختی ها ،9 بهمن امتحانای ما تموم شد
و طلسم ترم 5 ما که یکسال بود توش گیر کرده بودم،شکسته شد.
.،یعنی دی ماه ..و ما حدودا 16 روز برای امتحانات ترم فرجه داشتیم.،بخاطر اینکه بعد از داروهام حالم بد میشد و هییییچ کاری نمیتونستم بکنم،به دکتر گفتم که امتحان دارم ،میخوام درس بخونم و اگه وین کریستین بزنم ،درسام میمونه،دکترگفت :یک هفته میتونی به تاخیرش بندازی،
!!(اینجور گفتن از 100 تا نه بدتر بود
،رفتم بیمارستان و وین کریستین زدم
،البته به اندازه زمانی که توی بیمارستان بستری میشدم عوارض نداشتن،ولی بازم خیلی آدموضعیف میکردن
ضعف و بیحالی مفرط،طوریکه آستانه تحمل آدم واسه هر کاری نهایتا نیم ساعت بود و آدم حوصله هیییچ بنی بشری رو نداشت
به قول دکتر جون انگار شب تا صبح کوه کندی!!!(این وضعیت چندش
،تازه مصیبت اینجا بود که توی دانشگاه جدید دو تا درس بیخود رو که ما اراک نداشتیم
،ولی
من همچنان روسری سرم بود.شاید باورش سخت باشه ولی توی تمام این مدتی که من
مو نداشتم،همیشه روسری سرم بود،و هیشکی (منظورم بابا و برادرامه)منو بدون
روسری ندید
،حتی درسا و مامان هم ،ظاهر بدون موی منو ندیده بودن
،تا وقتی که اون اتفاقای تلخ افتاد(بعد از دوره چهارم شیمی درمانی) و من کاملا ناتوان شدم و مجبور شدم با کمک اونا حموم کنم
،دیگه
مثل قبلا نمیریخت ،ولی به خاطر داروهام رشدش کند بود،چند وقت یه بار هم
انگار به آدم شوک وارد میشد،یهویی یه عالمه از موهام میریخت
.نمیدونم من زیادی ضعیف میشدم،یا داروها زیادی اثر میکرد
!!!) رو کندم و چسبوندم توی دفتر خاطراتم
ببخشید که عکسش نیست.شما چندتا تار مو فرض کنید.
،درسا هم بهشون گفته بود که خواهر من توی بیمارستان امام خمینی که بوده،خیلی بخاطر بی تجربگی رزیدنتا اذیت شده
(خداییش هم راست میگفت..،،،آخه یکی نبود به دکترای کمیته پیوند بگه خودتون باشین
؟؟؟
.(درواقع دکتر جون لطف کرد و قبول کرد که خودش این کارو انجام بده
.،گلبول سفید،2300 ،هفته بعد2200 ،دیگه حتی دکتر هم داشت شک میکرد و میخواست بخاطر این بالا نیومدن(WBC) ازم (BM)بگیره
،ولی گفت:حالا صبر کنیم
!!من در حد المپیک به دکتر جون خودم اعتماد دارم
،وقتی گفته نیاز نداری،حتما ندارم دیگه
،من
اومدم بیرون،درسا با یکی از دکترا داشت صحبت میکرد،وقتی اومد گفت:خانم
دکتر گفته ما باید دوباره (BM)بگیریم و پانل مولکولی رو بررسی کنیم.دقیقا
نمیدونم چی بود
و
بابا منو رسوند دانشگاه،کلاس زبان داشتم،تمام طول مسیرو گریه کردم،تو
دانشگاه هم همینطور،بعد از یه نیم ساعتی گفتم به جهنم،هرچی میخواد
بشه،بشه...