بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

خوش آمدید

_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡̡̡̡͡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید . تصاویر متحرک شباهنگ .عکس متحرک . تصاویر متحرک . تصویر متحرک shabahang Pics - www.shabahang-20.blogfa.com ; shabahang20. or mihanblog. or لیموبلاگ .or ...  .com. ir-_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡;͡͡͡ ;͡  ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_


خواب رویای فراموشی هاست!

خواب را دریابیم،

که در آن دولت خاموشی هاست...

من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید:

گرچه شب تاریک است

"دل قوی دار"

  سحر نزدیک است...

سلام.میدونم که با پای دلتون اومدین،پس اول قربون قدمتون

اجــــــــــــــازه

آرشیو کل خاطرات،البته با سانسور(اینجاست)Reading a Book

معنی لغات و اصطلاحات متن(اینجاست)

تجربیات و دانسته های من از کموتراپی در وبلاگ من و ALL(اینجاست)188820_give_rose.gif



[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 01:36 ب.ظ ] [ بهار ]

[ گل واژه های شما(نظرات)() ]

79-گلبول سفیدای بی تربیت

اون روز وقت گرفتن داروم بود،بعد از بیمارستان طالقانی ما رفتیم بیمارستان بقیه ا...که دارو بزنم،دکتر جون گفته بود قبلش(CBC)بده ونتیجه رو به من بگو.من هم رفتم بخش،یه (CBC)گرفتن،درسا برد آزمایشگاه،وقتی برگشت گفت (WBC:1300 )تاست،با دکتر صحبت کردم،گفت دارو نزنه،بیاین ازش لام بگیرم،ما هم آنژیوکت رو درآوردیم و از اونجا رفتیم مطب دکتر جون.از اینجا بود که دوباره قلب ما تندتند میزد،دکتر از انگشتم (PBS)گرفت و گفت بعید میدونم چیزی باشه،احتمالا عوارض داروها باشه،همه داروها رو هم قطع کرد و گفت:هر هفته (CBC)بده ونتیجه رو هم به من بگیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.





موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ جمعه 23 اسفند 1392 ] [ 09:39 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

78-پیوند...آره یا نه؟؟

شنبه 13 ام مهر بود، ما عصر رفتیم بیمارستان که دکتر (BM)بگیره،بیشتر از اینکه از خود بیوپسی بترسم،نگران نتیجش بودم،آخه نتیجه این آزمایش تعیین میکرد که من پیوند مغز استخوان لازم دارم یا نه؟؟ساعت 4بود که دکتر اومد و ازمن(BM) گرفت.بعد از اون هم اولین دوز از درمان نگهدارنده رو زدن.یعنی همون 2تا وین کریستین. نمونه رو دادیم بردن آزمایشگاه پیوند،واسه انجام آزمایش (MRD)،که توش مقدار باقیمانده بیماری رو بررسی میکردن.جوابش 3-2 روز بعد حاضر شد وما بیستم مهر رفتیم پیش دکتر که جواب رو ببینه.
نتیجه آزمایش منفی بود،یعنی خوب بود و درصد بلاست باقیمانده 0/004%بود.دکتر گفت :طبق آخرین توصیه آسکو(انجمن انکولوژی امریکا) با این نتیجه ،تو نیاز به پیوند نداری،حالا تصمیم با خودته که دنبالش بری یا نه!!
با گروه پیوند هم صحبت کن،ببین نظر اونا چیه؟؟
هفته بعدش یکشنبه صبح ما رفتیم درمانگاه پیوند بیمارستان طالقانی...وای چقد ترسناک بود،همه ی اونایی که پیوند شده بودن واسه معاینه دوره ای اومده بودن انگار میخواستن مواد هسته ای جابه جا کنن،همه با ماسک و دستکش بودن.از نظر ظاهری هم ناله و درب و داغون.Gnome
یه فلوشیپ خون بود که وقتی پرونده منو دید گفت تو (low risk)هستی.چون یه سری فاکتورهای منفی بود،که من هیچکدوم رو نداشتم،ولی گفت:بهتره یه دهنده واسه خودت تعیین کنی،بعد هم واسه من و درسا و برادرام آزمایش (HLA)نوشت،تا ببینن با کدومشون تطابق ژنی دارم.من و درسا رفتیم آزمایشگاه قلهک و برادرام هم فرداش رفتن و این آزمایشو دادن.جوابا 26ام مهر حاضر شد،و از 3نفری که آزمایش دادن،برادر بزرگم با من تطبیق داشت،
این خبر درعین همه استرسی که به من وخانوادم وارد میکرد
Farting،از طرفی هم خوشحال کننده بود.چون امکان پس زدن رو کم میکرد.
من یه جورایی بیخیال پیوند شده بودم،که از بیمارستان طالقانی زنگ زدن تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیدو گفتن بیاین واسه تشکیل پرونده.12آبان بود که ما بازم رفتیم بیمارستان طالقانی،بعد از کلی معطلی تا ظهر گفتن فردا کمیسیون پیونده،بیمار باید بیاد توی جلسه کمیته پیوند شرکت کنه.




موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، آسپیراسیون مغز استخوان،

[ جمعه 23 اسفند 1392 ] [ 07:04 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

77-دانشگاه جدید

سه شنبه نهم مهر بود که من رفتم دانشگاه.البته با داداشم ،چون مامان اینا میترسیدن منو تنها بفرستن(مسیر دانشگاه رو هم بلد نبودم)،با ابروهای مدادی،یه خط چشم مختصر به جای مژه یه هدبند مشکی،البته کلاه گیسم بزرگ بودRed Hair،نمیشد با مقنعه بذارم سرم،نصف بیشتر موهاش میموند بیرون و قرارهم نبود توی این دانشگاه جز پرسنل کسی بفهمه من چرا انتقالی گرفتم.فکر کن توی اون 9-8 ساعتی که اونجا بودم،اگه پستیژ میرفت عقب و میفهمیدن موهام مال خودم نیست،چه فاجعه ای میشد،پس کلا تصمیم گرفتم بدون پستیچ برم!!!
حالا دانشگاهک جدید:دانشگاهی بس بزرگ،شیک،با کلاس،حالا میگم چرا:
دانشگاه کمبریج(ببخشید...)سابقا یه درمانگاه بوده که بعد از منحل شدن دانشگاه ایران تاسیس شد.اولین ورودی هاش هم همون سال 89 گرفته بود.کلا سه طبقه است،اونم با آزمایشگاه های زیرزمینش.سرجمع شاید 10تا کلاس داشته باشه.اساتید با تجربه بسیار زیاد
(اکثرا دهه 60ی)،
فضای سبز در حد علی آباد کتول(2تا باغچه 4X5)و(2تا باغچه دراز باریک جلوی در)

و مجهز به دو دستگاه آلاچیق با صندلی در قسمت حیاطmade by Laie،سایت پر از کامپیوتر های سرعت بالا(10تا دونه)،کتابخونه خیلی بزرگ که هر چیییی بخوای توش پیدا میشه.صندلی های کلاس بسیار خوش نشین،انگار روی راحتی خونه لم دادی(ازین چوبی قدیمی ها بود تو مدرسه موقع امتحان نهایی میذاشتن،کلاس ما یکی در میون ازونا داشت)،کلاسای خییلییی بزرگ و خلوت(40 نفر توی یه کلاس،ودر حدی که حتی یک نفر هم اضافه میشد جا نبود بشینه)،بچه هاش هم همگی بسیاااااار با معرفت در حد تیم ملی(کلا هر اتفاقی میافتاد وهر امتحانی کنسل میشد،من خبر دار نمیشدم و مثل ...میخوندم،بعد میگفتن مگه نمیدونستی،با استاد حرف زدیم کنسل شد،حالا کی؟؟من نمیدونم!!!)مسئولین آموزش هم بسیار خوش برخورد،وقتی واسه گرفتن برگه انتخاب واحد رفته بودم،یکیشون گفت:خدارو شکر رنگ و روت که خوبه(حالا خوب شد با ظاهر ساده رفته بودم،بدون هیییچ گونه آرایش)از صبح ساعت 8:30 کلاس داشتم تا 10:30 بعد بیکار تا 1:30 ،طفلی داداشم میومد دنبالم که برم خونه،چون دانشگاه جایی نداشت که من با اون حال زارم بشینم.این وقفه هم بخاطر درس پرستاری کودکان 2بودکه چون من کودکان 1رو پاس نکرده بودم،ولی بچه های اینجا ترم 4 پاس کرده بودن ،اینو بهم ندادن.بعدش دوباره میومدم دانشگاه تا ساعت 5.اصن یه وضعی هاااااا!!!اولین کلاسمون روان پرستاری بود،استادش موقع آنتراک منو صدا کرد،مثلا واسه احوالپرسی...البته ازقبل همه چیزو میدونست.آخرش هم پرسید ابروهات هم بخاطر همونه؟؟؟گفتم مهم نیست،درمیاد!!!
یعنیییییی دلم میخواست
..
(تو دلم گفتم حیف که استادی)...آخه آدم از کسی که توی علوم پزشکی درس میده،توقع همچین سوال مسخره ای نداره،اونم از استاد روان
!!!

البته میگن یه دانشگاه خوب ساختن،ترم بعد میبرن اونجا!!!




موضوع: دانشگاه جدید،
برچسب ها: /دانشگاه/،

[ جمعه 23 اسفند 1392 ] [ 11:09 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

76-درمان نگهدارنده

دوشنبه هشتم مهر ما رفتیم پیش دکتر جون،چون قرار بود از اون به بعدبشه درمان نگهدارنده و داروهامو سرپایی بگیرم و بستری نشم.داروهام شد 3تا قرص متوتروکسات (MTX)،  مرکاپتوپورین(6MP)و پردنیزولون با دستورای خاص خودشون،و دو تا آمپول وین کریستین ماهی یکبار.اولش نگران بودم،میگفتم مثل اینکه قرار نیست حالا حالاها موهام دربیاد،دردا هنوز ادامه داره ،با این وضع چه جوری برم دانشگاه؟؟از دکتر پرسیدم اینا هم اندازه قبلی ها عوارض داره،گفت:نه،مقدار اینا خیلی کمتر از قبلی هاست،خیالم راحت شد.بعدش هم گفت :شنبه بیا که  مغز استخوان بگیریم.



موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ جمعه 23 اسفند 1392 ] [ 11:07 ق.ظ ] [ بهار ]

[ گل واژه های شما(نظرات)() ]

روز پرستار مبارک

HAPPY NURSES DAYFor You         

ادامه مطلب

[ پنجشنبه 15 اسفند 1392 ] [ 12:07 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

پایان...نقطه ...سرخط

  هر وقت رسیدی آخر خط ،یادت باشه
معلم کلاس اول میگفت:
 نقطه .
سر خط


راستی!!! از این به بعد میشه درمان نگهدارنده و خاطرات دانشگاه...                                                     
                                    


[ دوشنبه 12 اسفند 1392 ] [ 11:13 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیگی خدارو شکر(نظرات)() ]

75-انتظار تموم شد.

شب ساعت 9 بود که دکتر اومد.گفت هم پلاکت هم گلبول سفیدت خوب شده،مشکل خاصی نداری،تنگی نفس،چند تا چیز دیگه و...گفتم نه.
گفتم دکتر این پرستارا هی میان مارو با سونوی شکم لگن میترسونن
،...
دکتر خندید،گفت:مرخصی
.
بعد هم به درسا گفت:مدارک منو بیاره که نامه بده برای پیوند
.،و اینکه 20 روز دیگه دکتر  (BM)میگیره،واسه انجام آزمایش (MRD)که توش میزان باقیمانده بیماری رو بررسی میکردن..
شب رو با آرامش بیشتری خوابیدم،چون میدونستم صبح واسه خون گرفتن بیدارم نمیکنن.اول مهر بود،من یه صبح دیگه رو تو بیمارستان شروع کردم.تفاوتش با بقیه این بود که اون روز مرخص میشدم،تا 8  ام مهر استراحت پزشکی بهم داده بودن،و من بعد از 6روز از بیمارستان مرخص شدم
.خدایا....دوست دارم...خیلی شکر



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ دوشنبه 12 اسفند 1392 ] [ 10:36 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیگی خسته نباشی؟؟(نظرات)() ]

74-انتظار سخته..

بعد اون بیخوابی و درد دیشب ،صبح اصلا نمیخواستم از جام پاشم،ولی صبح با جیغ جیغ یکی از کمک بهیارا پاشدم،که میگفت:همراها پاشن برن بیرون!!!
یکی از پرستارا توصیه کرد تو لگن آب گرم بشینم
.لگن استریل هم برام آوردن،درسا هم چند مدل داروی آنتی هموروئید گرفته بود،ولی اون فاجعه انگار تا دوره ش طی نمیشد،ول کن ما نبود.پرستارا هم توی تمام تحویل شیفت ها میگفتن اگه تب کرد،باید بره سونوی شکم و لگن .عصری که دکتر اومد،بهم گفت:دیشب میدازولام خواسته بودی؟؟
گفتم:آها..همینو میخوام بگم...یه چیزی میخوام بگم 3تاشرط داره!!(خیلی مریض پررویی بودم،نه
؟؟؟)
دکتر جون گفت:بگو.

گفتم1- اول اینکه دعوام نکنید!!دکتر گفت شرط اول قبول نیست.گفتم پس بقیشو نمیگم.
گفت:نه بگو
،گفتم:2-نگید نه!!سر تکون داد..گفتم3- نگید خداحافظ و بذارید بریدHello..گفت باشه..
بعد گفتم توی پرونده من ((PRN):در صورت لزوم)) ،بنویسید هرچی من خواستم بهم بدن
.(توقع زیادی بود)گفت:تو خونه هم میدازولام مصرف میکنی؟؟گفتم نه دکتر ،من خلاف سنگینم آلپرازولام بوده،دیشب هم به پرستارا گفتم پتدین فایده نداره،نه دردم کم شد،نه خوابم برد.گفت:دیازپام مینویسم.همچنان نروپنم ادامه داشت و وضعیت من از نوع آنال داغون ودماغ آویزون بودgirl_cray.gif.و نروپنم و(G-CSF) ادامه داشت.صبح دوباره با خون گرفتن خانم متقیان بیدار شدم،گفتم امروز فرده(آخه دکتر روزای زوج برای من آزمایش گذاشته بود)گفت من نمیدونم،خانم نجفی گذاشته،گفتم باشه.بعد از صبحانه من سرمم رو باز کردم،تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیداز توی اتاق زنگ زدم به  خانم دانش دوست گفتم:بچه(یعنی من)درس داره،میخواد برهReading a Book،جواب (CBC)چی شد؟؟؟.خانم دانش دوست گفت:فقط جواب 3نفر نیومده.جواب روز قبل (WBC:3000)و(PLT:38000)بود،...من همچنان منتظرو...
هیچکس جز دکتر جون نمیتونست این انتظارو تمومش کنه
.



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ دوشنبه 12 اسفند 1392 ] [ 09:58 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات