خوش آمدید

خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابیم،
که در آن دولت خاموشی هاست...
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید:
گرچه شب تاریک است
"دل قوی دار"
سحر نزدیک است...
سلام.میدونم که با پای دلتون اومدین،پس اول قربون قدمتون![]()
اجــــــــــــــازه
آرشیو کل خاطرات،البته با سانسور(اینجاست)![]()
معنی لغات و اصطلاحات متن(اینجاست)![]()
تجربیات و دانسته های من از کموتراپی در وبلاگ من و ALL(اینجاست)
[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 01:36 ب.ظ ] [ بهار ]
.بعد هم اومدم سرتختم
تزئیناتو چسبوند به دیوار
.ظرفا وخوراکی ها هم حاضر کردن،لپ تاپم هم روشن بود با یه آهنگ تولد(گفتم تولدم نیست،ولی من انگار از اول به دنیا اومدم،پس کسی گیر نده ها!!!
،خلاصه بعد ازپذیرایی، گرفتن عکس و فیلم و...
.شب داشتیم (TV)نگاه میکردیم
،گفتم نهایتا (PH)میشه 9.
..ولی فکر کنم اگه میفهمیدن ،دیگه به هیچکدوم از آزمایشای من اطمینان نمیکردن
جوابش یه ساعت بعد اومد،اتفاقا (PH:9)بود،بسی شاد شدیم
،زنگ زد آزمایشگاه،گفت وقتی نمیشه،نباید به هر قیمتی از مریض خون بگیرید
.شب احساس کردم صدام تغییر کرده،گلوم درد میکرد،آبریزش بینی هم داشتم
.گفتم وااااااااای بازم سرما خوردم
.خانوم حیدرزاده(پرستار)بهم قرص ویتامین ث داد
،فردا بگیر،گفتم اگه بخوایم کیک سفارش بدیم واسه فردا صبح حاضر نمیشه
.گفت:خب شما هم با ما بیاین دار آباد
!!.منم گفتم خیلی راحت نیستم.قرار شد جای کیک شیرینی بگیریم
.فیلم تولدم هم به خانم زند ودانش دوست نشون دادم
. کارت هم آورده بود.منم یه متن قشنگ از اینترنت پیدا کردم وتو همه کارتا نوشتم
.کارت بخش رو بردم چسبوندم رو برد استیشن.
،آخه آخریش بود.صبح از بخش پرسیده بودیم که تخت خالی دارن یا نه؟؟وقتی رفتیم اسم منو از قبل روی برد بخش نوشته بودن
.گفتم صبر کنید برسم،بعد!!با لباسای بیرونم 53کیلو بودم
گفتن یعنی چی؟گفتم یعنی(Good Bye Party)
،به من گفتن مشکلت چیه؟؟گفتم کم خونی.گفتن خیلی شدیده؟؟دیدم حوصله سوال جواب ندارم.همون موقع خانوم سبحانی اومد میخواست سوزن پورتمو وصل کنه،منم گفتم بریم اتاق پانسمان،وصل کن.خلاصه که در رفتیم
.جواب آزمایش من اومد(WBC)پایین بود.دکتر جون تلفنی گفته بود (G-CSF)بزنن.این دوره بازم (MTX)و هر 6ساعت(U/A)اصلا همه پرستارا میدونستن
..واقعا دلم میخواست خفش میکردم
.خدا میدونه من هیچ وقت سر (IT)و(BM)گریه نکردم
ولی واقعا سر این 2سی سی خون اشکم درومد
میفرستین خون بگیرن؟دست منو ببینید
استخون درد و بی اشتهایی هم مثل همیشه ادامه داشت.درسا خیلی اصرار کرد که طی دوره (CBC)بدم ولی اصلا آزمایش ندادم و میگفتم مهم نیست
.دوره
های فرد خون لازم نمیشه.رفته بودیم پیش دکتر که دستور بستری
بگیریم،درسا قبلش رفت جواب (MRI)وسیتولوژی رو گرفت.گفت:من نگاه کردم
.تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر.دکتر جوابارو نگاه کرد.خدارو 1000000مرتبه شکر،همه چی روبه راه بود،هییییییچ خبری هم از هیچ سلول بی تربیتی توی (CSF)ومغز ما نبود
.من خیلی خوشحال شدم
،اومدن داروهامو بردن که حاضر کنن.آخرین داروم هم ریتوکسی مب بود،قبلش سایمتیدین زدن،دیفن هیدرامین هم خوردم
.آقای مرادی آورد وصلش کرد.باید 3ساعته میرفت.ماهم همین جوری نشسته بودیم ،(LUXOR)بازی میکردیم
.دکتر ظهر اومد،ساعت 1بود.خانم حیدرزاده وسایل آورد،گفت:وسایل رو میزو جمع کن،گفتم:نه،
.دکتر (IT)منو زد.وقتی میخواستم برگردم سر جام هردوتا پام بی حس شده بود
بخاطر لیدوکائینی بود که موقع (IT)زدن.دلم میخواست پامو بذارم روی یخ.تمام طول مسیر خونه رو خواب بودم.
(MRI).گفتم همینم مونده.ملافه بندازم رو خودم،یه چادر پوشیدم،گفتم ویلچر هم نمیخوام.خودم میام.خیلی اعصابم به هم ریخته بود
.دستگاه هم صدا میده،نترس.بعدش رفتم تو اون تونل
.با صداهای عجیب غریب که شاید هر 20ثانیه ریتمش عوض میشد
.از ترس جرات نمیکردم چشامو باز کنم واین کار هم نکردم.هرچند خیلی دوس داشتم ببینم اون تو چه شکلیه
.