خوش آمدید

خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابیم،
که در آن دولت خاموشی هاست...
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید:
گرچه شب تاریک است
"دل قوی دار"
سحر نزدیک است...
سلام.میدونم که با پای دلتون اومدین،پس اول قربون قدمتون![]()
اجــــــــــــــازه
آرشیو کل خاطرات،البته با سانسور(اینجاست)![]()
معنی لغات و اصطلاحات متن(اینجاست)![]()
تجربیات و دانسته های من از کموتراپی در وبلاگ من و ALL(اینجاست)
[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 01:36 ب.ظ ] [ بهار ]
.لباسامو عوض کردم .فقط (CBC) گرفتن.درسا هم رفت واسم سوزن پورت گرفت.شب با اینکه چراغا خاموش بود هیشکی نخوابیده بود
.نه من نه مامان نه خانوم 86ساله تخت کناری!!!آخر شب خانم شمس گفت اگه دوست داری بیا پیش ما
.فکر کنم تا 2شب اونجا بودم.برگشتم سر جای خودم،ولی اصلا خوابم نمیومد.با اینکه شب خیلی دیر خوابم برده بود ولی از 5صبح بیدار بودم.پرستارا توی تحویل شیفت گفتن سوزن (LP)شماره22 حاضر باشه.مامان به من گفت:مگه تو سوزن پورت نگرفتی
!!!)من هم بعد کشیدن ابروهام
دکتر ساعت 11:30 با یکی از پرستارا اومد..بهش گفتم من پورت دارم،نمیتونم برم (MRI).دکتر گفت اون آهن نیست.تیتانیومه.گفتم سوزنش چی؟؟داغ میشه.میسوزم.!
؟؟؟!!(با خودم گفتم آره خب.
واسه شما که درد نداره.درمیاری،دوباره میزنی
، خاطره بنویسه
،چـــــــــــــــــــی میدونن از اینکه این مدت چی به من و خانوادم گذشته؟؟؟
.البته شاید کمتر از نیم سانت بود.اما این دوره که (MTX)کوفتی رو گرفتم،تمام موهام دوباره ریخت
،گفت این سری که بستری شدی (MRI)میگیریم
ودوباره دکتر جون روزی 2بار هپارین زیر جلدی برای من گذاشت.!!!
.گفت یکی دو روز دیگه کمتر میشه خطرناکه.حاضر شو بریم بیمارستان
.منم مجبور شدم برگردم اورژانس
.فکر کنم ساعت 11 بود که(P.C)حاضر شد و رفتنش هم تا 4 صبح طول کشید،وقتی رسیدیم خونه اذان صبح بود،نماز خوندم و خوابیدم
.)20 ام ماه رمضان بود که سردردام غیر قابل تحمل شد
.فقط با غذام بازی میکردم
.گفتم حتما بازم کم خون شدم .رفتیم بیمارستان.یه پرستار خانوم تو اورژانس 2بار رگ گرفت.ولی به درد نمیخورد
..رفت یکی از همکارای آقارو صدا کرد
.که اون بعد کلی تلاش از مچ دستم یه رگ گرفت
،بعد هم خون فرستادن آزمایشگاه.دوتا آنژیوکت تو دستام بود.که جواب آزمایش اومد.(Hb): 9/8)بود.که با این همو گلوبین گفتن خون لازم نداری.زنگ زدیم به دکتر جون،گفت:از سرت سی تی اسکن یا(MRI)بگیرین.دکتر اورژانس هم گفت:(ALL)طبیعیه که سردرد داشته باشه
دل درد هم گرفته بودم شدید،بس که به خودم تلقین کردم،همش میگفتم چرا بقیه دارن ولی من ندارم.به درسا میگفتم پشت کتفامو ماساژ بده،منو تکون بده ،خیلی شبا تلخ میگذشت،از درد خوابم نمیبرد،مامان هم تو آشپزخونه سحری درست میکرد،دلم نمیومد جلوی مامان نک و ناله کنم،آخه انگار اونم باهام درد میکشید
،به درسا میگفتم اگه من مردم غصه نخورید ها
!!!بگید راحت شد.
.همیشه ظرف غذام میموند و دیر پسش میدادم(بنده خدا خانوم یعقوبی و خانوم حسین زاده که زحمت غذارو میکشیدن ،به این وضع من عادت کرده بودن
)تو این مدت خیلی ازین هله هوله ها خوردم .فردا صبحش من رفتم حموم
که برق رفت چقد با حال بود
.سپیده هم پیشم بود.دکتر بهش گفت اومدی همدردی؟؟سپیده گفت اومدم پیش دوستم
.
.ولی خیلی سیاه بود،اصلا بهم نمیومد
که دکترجون اومد گفت مرخصی
.منم کم کم حاضر شدم وبابا اومد دنبالمون.
.ولی از همون لحظه ای که وسایلو جمع کردم سر درد خیلی شدیدی گرفتم.
.گفتم بگین،نه من نه شما
؟؟گفت :نه دکتر خودش فهمید
)
.(دکتر جون ببخشید!!!
)دکتر گفت(WBC)پایینه،ولی داروهاتو میزنیم.رفتی خونه حتما (G-CSF)بزن.از فردا صبحش داروهام شروع شد.وطبق معمول دوره های زوج هر 6ساعت باید (U/A)میدادم
.تا 24 ساعت اول (MTX)وصل بود .قبل هر دارو یه کیتریل میزدن واسه جلوگیری از تهوع.این دوره چون از داروهای دوره قبلیم مونده بود دیگه داروی جدید نگرفتم.من هیچوقت داروی ایرانی نگرفتم .متاسفانه کیتریل 2تا داشتم ولی 4تا لازم داشتم که از همون کیتریل های ایرانی تو بخش استفاده کردن
.
.گفتم با اینا میرن مشهد نه حیاط.خلاصه که یه چادر دادن و مارفتیم حیاط
.رفتیم رو یه نیمکت گوشه حیاط که هیشکی نبود
بابا اینا واسم یه گوسفند قربونی کردن
.خیلیییییی بی اشتها شده بودم
.درد گوش،کلیه،...همیشه چند روز بعد کموتراپی تو خونه(G-CSF)میزدم.ولی این سری نزدم.وهمش خداخدا میکردم دوره آخر باشه که میرم بیمارستان..البته این یه تصور غلط من بود که فکر میکردم اگه بره تو فاز رمیشن،دیگه داروهام قطع میشه
....واسه همین هم پورت نمیذاشتم.میگفتم لازم نیست.