بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

خوش آمدید

_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡̡̡̡͡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید . تصاویر متحرک شباهنگ .عکس متحرک . تصاویر متحرک . تصویر متحرک shabahang Pics - www.shabahang-20.blogfa.com ; shabahang20. or mihanblog. or لیموبلاگ .or ...  .com. ir-_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡;͡͡͡ ;͡  ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_


خواب رویای فراموشی هاست!

خواب را دریابیم،

که در آن دولت خاموشی هاست...

من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید:

گرچه شب تاریک است

"دل قوی دار"

  سحر نزدیک است...

سلام.میدونم که با پای دلتون اومدین،پس اول قربون قدمتون

اجــــــــــــــازه

آرشیو کل خاطرات،البته با سانسور(اینجاست)Reading a Book

معنی لغات و اصطلاحات متن(اینجاست)

تجربیات و دانسته های من از کموتراپی در وبلاگ من و ALL(اینجاست)188820_give_rose.gif



[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 01:36 ب.ظ ] [ بهار ]

[ گل واژه های شما(نظرات)() ]

57-دوره هفتم کموتراپی

 23مرداد من برای دوره 7ام کموتراپی بستری شدم.52 کیلو بودم.لباسامو عوض کردم .فقط (CBC) گرفتن.درسا هم رفت واسم سوزن پورت گرفت.شب با اینکه چراغا خاموش بود هیشکی نخوابیده بود.نه من نه مامان نه خانوم 86ساله تخت کناری!!!آخر شب خانم شمس گفت اگه دوست داری بیا پیش ما هم من رفتم تو استیشن،نشستم پیش پرستاراخانم شمس و نجفی و خانی.فکر کنم تا 2شب اونجا بودم.برگشتم سر جای خودم،ولی اصلا خوابم نمیومد.با اینکه شب خیلی دیر خوابم برده بود ولی از 5صبح بیدار بودم.پرستارا توی تحویل شیفت گفتن سوزن (LP)شماره22 حاضر باشه.مامان به من گفت:مگه تو سوزن پورت نگرفتی؟؟گفتم:چرا!منظورشون همون بود.به زور ماست مالی کردم.(آخه من هیچوقت راجع به(ITیا LP)چیزی بهش نگفته بودم،چون میدونستم ناراحت میشهconnie_wimperingbaby.gif!!!)من هم بعد کشیدن ابروهام لپ تاپمو آوردم.یه عالمه آهنگ جدید ریخته بودم ، و منتظر نشستم..هنوز سوزن پورتمو نزده بودن. قرار بود این دوره بخاطر سردردام برم (MRI)دکتر ساعت 11:30 با یکی از پرستارا اومد..بهش گفتم من پورت دارم،نمیتونم برم (MRI).دکتر گفت اون آهن نیست.تیتانیومه.گفتم سوزنش چی؟؟داغ میشه.میسوزم.!پرستاره گفت :مگه باطری قلبه که نشه باش بری؟خب سوزنتو در میارن.نگاش کردم ،گفتم در بیارن،بعد دوباره بزنن؟؟؟!!(با خودم گفتم آره خب.girl_impossible.gifواسه شما که درد نداره.درمیاری،دوباره میزنیSagittarius)دکتر گفت با تزریقه؟گفتم نه!
رفتن ومن همچنان منتظر بودم یکی بیاد سوزن پورتمو وصل کنه.




موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /متاستاز/، کموتراپی، شیمی درمانی/،

[ یکشنبه 4 اسفند 1392 ] [ 06:20 ب.ظ ] [ بهار ]

[ شما چی میگی خوشگله؟(نظرات)() ]

درست فکر کنیم نه درشت!!!

تو این مدت بارها  این جمله((روحیه ت خوبه))رو شنیدم ولی هیچوقت از شنیدنش خوشحال نشدم، .به نظر میاد جمله ی خوبیه!!ولی همیشه به من دوتا معنی منفی رو القا میکرد!!!
1.یا درد منو باور نداشتن.

2.یا اینکه واسشون عجیب بود یه آدمی که همچین بیماری داره،بخنده
،آرایش کنه،تو اوج مریضیش تولد بگیره، خاطره بنویسه،یا هر رفتار دیگه من که ازش تعجب میکردن.smiley1807.gif

انگار با این جمله بهم میگفتن تو چرا نقد الکی خوشی؟؟تو داری... 
        .
توقع دارن یه آدم با این بیماری صبح تاشب گریه کنه!!
ولی واقعا آدمایی که انقد راحت این حرفو میزنن
تعجب،چـــــــــــــــــــی میدونن از اینکه این مدت چی به من و خانوادم گذشته؟؟؟

 گفتن این که( شیطون و شری) خیلی خوشحالترم می کرد ،نسبت به این که بگن( روحیه ت خوبه)!!!
امیدوارم روزی این فقر فرهنگی درست بشه واز روی ظاهر کسی قضاوت نکنیم،
وفکر نکنیم اگه کسی بیمار شد داره تاوان گناهی رو پس میده!!!



 پیش از آن که درباره ی زندگی ، گذشته و شخصیت من قضاوت کنی ...
خودت را جای من بگذار                                                                                                                   
از مسیری که من گذشته ام عبور کن ،
با غصه ها ، تردیدها ، ترس ها ، دردها و خنده هایم زندگی کن ....
یادت باشد...                                                                               

هر کسی سرگذشتی دارد .
هرگاه به جای من زندگی کردی
آنگاه می توانی درباره ی من قضاوت کنی .
[تصویر:  29.8784.medium.aspx]



موضوع: ***دلنوشته های من،
برچسب ها: /دلنوشته/،

[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:17 ب.ظ ] [ بهار ]

[ شما چی میگی خوشگله؟(نظرات)() ]

56-ریزش دوباره ی موهای من

 دوره قبل که بعد از 40 روز دوباره کموتراپی شروع شد،موهای تازه درومده من بازم کم پشت شد.البته شاید کمتر از نیم سانت بود.اما این دوره که (MTX)کوفتی رو گرفتم،تمام موهام دوباره ریخت و اون کورسوی امید مارو برای بلند شدن دوباره موهام از بین برد.رفته بودیم پیش دکتر که دستور بستری بگیریم،بهش گفتم خیلی سردرد داشتم،گفت این سری که بستری شدی (MRI)میگیریم.وقتی دستورو نوشت ،گفتم هپارین نوشتین.گفت :نه دیگه.گفتی ننویس،منم نمینویسم.گفتم نه.هر جور دوست دارین.بنویسین.(آخه این سری انقد افقی زندگی میکردم،واقعا ترسیدم که خونم لخته بشه!!)اینجوری بود که شادی من از حذف هپارین طول زیادی نکشیدgirl_cray.gif ودوباره دکتر جون روزی 2بار هپارین  زیر جلدی برای من گذاشت.!!! connie_wimperingbaby.gif



موضوع: ریزش و رویش موهای خوشگلم،

[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:16 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا() ]

55-دوباره خون لازم شد

 فردای روز عید فطر بود که درسا میخواست بره سر کار،ازم خون گرفت.زنگ زد گفت(Hb:6/6) حاضر شو بریم!!!
گفتم حالم خوبه
.گفت یکی دو روز دیگه کمتر میشه خطرناکه.حاضر شو بریم بیمارستان.من سوزن پورت نداشتم.تعطیل هم بود و نمیشد سوزن تهیه کرد،از بخش پرسیدیم گفتن میشه اسکالپ(سوزن سرم)رو کج کرد وبه جای سوزن پورت استفاده کرد.Helloساعت 9شب بود که مارفتیم بیمارستان.تو اورژانس کسی نبود که بتونه از پورت من استفاده کنه!!ما اومدیم بخش.البته با یکی از پرستارای اورژانس(آقای ابراهیمی).خانوم سبحانی سوزن رو وصل کرد،گفتم اینجا بمونم،گفتن نه..نمیشه تو مریض اورژانسیمشغول تلفن.منم مجبور شدم برگردم اورژانس.فکر کنم ساعت 11 بود که(P.C)حاضر شد و رفتنش هم تا 4 صبح طول کشید،وقتی رسیدیم خونه اذان صبح بود،نماز خوندم و خوابیدم Night



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:16 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

54-تبعات دوره 6ام کموتراپی

 اون سردردی که از توی بخش شروع شده بود همچنان ادامه داشت یه جوری که کلا افقی زندگی میکردم.و فقط برای کارای خیلییییی واجب از جام پا میشدم...روزی 5-4 بار بالا میاوردم (گلاب به روتون)(.فکر کنم به خاطر همون کیتریل های بی خاصیت ایرانی بود.)20 ام ماه رمضان بود که سردردام غیر قابل تحمل شد.و معدم هیچ چیزی رو تحمل نمیکرد و هنوز از گلوم پایین نرفته بود میومد بالا.فقط با غذام بازی میکردم.گفتم حتما بازم کم  خون شدم .رفتیم بیمارستان.یه پرستار خانوم تو اورژانس 2بار رگ گرفت.ولی به درد نمیخوردهی هم یه ذره خون میکشید،میزد سر جاش.تا2هفته دستم کبود شده بودوقت تمام..رفت یکی از همکارای آقارو صدا کردبازنده.که اون بعد کلی تلاش از مچ دستم یه رگ گرفتgirl_cray2.gif،بعد هم خون فرستادن آزمایشگاه.دوتا آنژیوکت تو دستام بود.که جواب آزمایش اومد.(Hb):  9/8)بود.که با این همو گلوبین گفتن خون لازم نداری.زنگ زدیم به دکتر جون،گفت:از سرت سی تی اسکن یا(MRI)بگیرین.دکتر اورژانس هم گفت:(ALL)طبیعیه که سردرد داشته باشه.اگه میخواین میگیریم ولی حداقل 2روز طول میکشه جوابش بیادمنم که فقط دنبال جایی بودم که دراز بکشم،گفتم نمیخوام.هردو تا آنژیوکت هم در آوردم.یه آمپول اندانسترون هم واسه تهوعم زدن،قرصش هم دادن ولی همچنان هیچ تغییری نکردم.اصلا این دوره کلا به سردرد و تهوع گذشت.تازه روزای آخر آنال*ودهنم به شدت زخم شده بود.واین غیر قابل تحمل ترین وبدترین عارضه دارو ها بود دل درد هم گرفته بودم شدید،بس که به خودم تلقین کردم،همش میگفتم چرا بقیه دارن ولی من ندارم.به درسا میگفتم پشت کتفامو ماساژ بده،منو تکون بده ،خیلی شبا تلخ میگذشت،از درد خوابم نمیبرد،مامان هم تو آشپزخونه سحری درست میکرد،دلم نمیومد جلوی مامان نک و ناله کنم،آخه انگار اونم باهام درد میکشیدconnie_rockingbaby.gif،به درسا میگفتم اگه من مردم غصه نخورید هاgirl_to_take_umbrage2.gif!!!بگید راحت شد.girl_cray.gif



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،
برچسب ها: شیمی درمانی،

[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:15 ب.ظ ] [ بهار ]

[ شما چی میگی خوشگله؟(نظرات)() ]

53-دوره 6 ام ادامه داره

.تنها چیزایی که برای خوردنش اشتها نمیخواستم چیپس و پفک بود.همیشه ظرف غذام میموند و دیر پسش میدادم(بنده خدا خانوم یعقوبی و خانوم حسین زاده که زحمت غذارو میکشیدن ،به این وضع من عادت کرده بودن)تو این مدت خیلی ازین هله هوله ها خوردم .فردا صبحش من رفتم حموم که برق رفت چقد با حال بود.خیلی تاریک بود.هیچی دیده نمیشد.بعدش خانوم متقیان اومد داروهامو برد که حاضر کنن..این سری با یه خانومی(سپیده) آشنا شدم،اونم مریض دکتر جون بود(AML)داشت.دکتر اومد.میخواست (IT)مارو بزنهاسترس.سپیده  هم پیشم بود.دکتر بهش گفت اومدی همدردی؟؟سپیده گفت اومدم پیش دوستمGemini.هیچوقت از درد دیگران خوشحال نمیشدم، حضور سپیده این مفهوم رو واسه من داشت که خیلیای دیگه هستن که شرایطی کم و بیش مثل من دارن ومن تنها نیستم.
.دکتر این سری قبل(IT)لیدوکائین زد و خدارو شکر من هیچی نفهمیدمYah. گفت تا شب سر پا وانیسا.سردرد میگیری.بعد اون هم آقای مرادی (سیتارابین)رو وصل کرد.کمرم درد میکرد.مامان سپیده میگفت دخترش بعد کموتراپی دل درد میگیره،ولی من اینجوری نبودم.Begging
یه خانومی هم که واسه کنسر برست شیمی درمانی میشد به من گفت :یعنی تو بعد داروت دل درد نداری؟؟؟،گفتم نه!!!گفت:خوش بحالت!!!
درسا برام چند تا کتاب خریده بود که سرگرم بشم،اشعار پروین اعتصامی،قدرت فکر،ویژگیهای +O ،

عصری داداشم زنگ زد،گفت یه پستیژ برات خریدم،میارم ببینی.آورد، موهاش کوتاه بود.منم دلم نیومد بهش بگم دوستش ندارم.گفتم خوبه.ولی خیلی سیاه بود،اصلا بهم نمیومدHairdo.فرداش جواب آزمایش سطح (MTX)اومد.جواب خوب بود.آخرین دارومکه (ریتوکسی مب)بود رو ظهر وصل کردن.قبلش سایمتیدین زدن و دیفن هیدرامین هم دادن خوردم.داروهام تموم شد.داشتم بازی میکردم که دکترجون اومد گفت مرخصی.منم کم کم حاضر شدم وبابا اومد دنبالمون..ولی از همون لحظه ای که وسایلو جمع کردم سر درد خیلی شدیدی گرفتم.



موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،

[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:14 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

52-دوره 6ام کموتراپی

 یکم مرداد بود که من برای دوره 6ام کموتراپی بستری شدم.51 کیلو بودمLibra.پرستارا داروهامو چک کردن.من خودم گفتم دکتر یادش رفته هپارین بنویسه.یکیشون گفت:شماها لازم دارین.من به دکتر میگمقهر.گفتم بگین،نه من نه شمامشغول تلفن.گفت حالا برو سر تختت بیایم سوزن پورتتو بزنیم.گفتم لیدوکائین یادتون نره.گفت نداریم.ولی وقتی اومد آورد.بالاخره بعد از سه بار سوراخ شدن،سوزنو زدن سر جای مورد نظرSagittarius.و بیکربنات رو وصل کردن که ادرار قلیایی بشه.شب که دکتر جون اومد یکی از پرستارا هم باهاش اومد.دکتر خندید گفت:اگه گفتی چی یادم رفته؟منم یه نگا به خانوم کردم گفتم شما گفتین؟؟گفت :نه دکتر خودش فهمید. (گفتم آره جون ...متفکر)
دکتر گفت:نه خودم عمدا نذاشتم.چون هم تمایل نداشتی وهم خیلی لازم نداری
.اینجا بود که بالاخره بعد از 3ماه اختلاف نظر منو دکترسر هپارین و اناکساپارین با عقب نشینی دکتر جون به اتمام رسید.(دکتر جون ببخشید!!!)دکتر گفت(WBC)پایینه،ولی داروهاتو میزنیم.رفتی خونه حتما (G-CSF)بزن.از فردا صبحش داروهام شروع شد.وطبق معمول دوره های زوج هر 6ساعت باید (U/A)میدادمناراحت.تا 24 ساعت اول (MTX)وصل بود .قبل هر دارو یه کیتریل میزدن واسه جلوگیری از تهوع.این دوره چون از داروهای دوره قبلیم مونده بود دیگه داروی جدید نگرفتم.من هیچوقت داروی ایرانی نگرفتم .متاسفانه کیتریل 2تا داشتم ولی 4تا لازم داشتم که از همون کیتریل های ایرانی تو بخش استفاده کردن.
وبعد ازتموم شدن (MTX) برای اینکه اثرات مضرش خنثی بشه (ریبوفولین وصل میکردن).تا اینکه سطح (MTX)به کمتر از5%برسه.به نظرم یه جور مکمل بود که توش فولیک اسید داشت.عصری که تموم شد، درسا میخواست بره کارت همراه بگیره.گفتم منم میام.داشتم میرفتم،به خانوم سبحانی گفتم ماداریم میریم
Hello!گفت دیگه اجازه هم نمیگیره!!.مشغول تلفنحداقل چادر سرت کن.گفتم ندارم.گفت از چادر رنگی های نمازخونه بردار.گفتم با اینا میرن مشهد نه حیاط.خلاصه که یه چادر دادن و مارفتیم حیاطArabic Veil.ماه رمضان بود.گفتم بستنی میخوام.درسا رفت واسم خرید.حالا نمیدونستم کجا بخورم کسی نبینه.رفتیم رو یه نیمکت گوشه حیاط که هیشکی نبود.من بعد از گرفتن اولین داروم به شدت بی اشتها میشدم حتی صورتم قرمز میشد و چشام سوز میزد



موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی، شیمی درمانی/،

[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:04 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

51-تبعات دوره 5ام

دستم درد میکرد،منم که با کمک دستم از جام بلند میشدم،تا چند روز واقعا محدودیت داشتم.آخه بعد از اون اتفاقا و بستری نه چندان کوتاه توی (ICU) به شدت ضعیف شده بودم و پاهام جون نداشت .مثل همه دوره ها هم بدن درد داشتم.چند روز گذشت ومن تونستم بدون اینکه دستمو به جایی بگیرم بلند شم و راه برم بابا اینا واسم یه گوسفند قربونی کردن،خیلی دوست داشتم برم ببینمش،ولی نمیتونستم از پله های خونمون برم پایین،به داداشم گفتم ازش عکس بگیر،حداقل من عکسشو ببینم .اوایل ماه رمضان بود.خیلیییییی بی اشتها شده بودم.به زور بهم غذا میدادن.connie_feedbaby.gif.درد گوش،کلیه،...همیشه چند روز بعد کموتراپی تو خونه(G-CSF)میزدم.ولی این سری نزدم.وهمش خداخدا میکردم دوره آخر باشه که میرم بیمارستان..البته این یه تصور غلط من بود که فکر میکردم اگه بره تو فاز رمیشن،دیگه داروهام قطع میشهHappy Dance....واسه همین هم پورت نمیذاشتم.میگفتم لازم نیست.
اما بعدا دکتر گفت اگه بره ما 8دوره دارو میدیم.اگه نره که  دوره هابیشتر میشه.
girl_cray2.gif



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ پنجشنبه 1 اسفند 1392 ] [ 06:05 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات