ای ایران ای مرز پر گوهر
ای خاکت سرچشمه ی هنر
دور از تو اندیشه ی بدان
پاینده مانی و جاودان ...
این ابیاتی بود که با صدایی رسا و یک دست از سوی تماشاگران فیلم سینمایی اخراجی های 2 در سالن ناخود آگاه بر لبها جاری می شد ...
اخراجی های 3 که آمد سیاسی بود و سیاسی با آن و سازنده اش برخورد شد. کمتر کسی فهمید که چه گفته ؟ حرف حسابش چیست؟ آنها که سبز بودند آن را تمسخر انقلاب رنگیشان می دانستند و آنها که سبزی نبودند انگ های دیگر چسباندند...
اما مهم اینجاست که جدا از همه ی شوخی های فیلم هایش حرفی خاص دارد ... او ... مسعود ده نمکی ... و قبل از او ابراهیم حاتمی کیا ...
حاتمی کیا را وقتی بچه بودم شناختم ... وقتی معلم پرورشی مدسه مان ما را به تماشای " بوی پیراهن یوسف " برد ... و یا وقتی اعتراض های نابینای جـــــــــــــــانبازش را در " از کرخه تا راین " فریاد زد ...
حاتمی کیا و ده نمکی جا مانده از نسلی هستند که حرفی برای گفتن دارند ... حرفی واحد با زبان مختلف ! یکی تلخ و خشک و دیگری تلخی نهفته در پشت لبخندها ...
اساساً نمی نویسم که ستایششان کرده باشم و یا اینکه منتقد سینمایی شده باشم و ادای منتقدان را در بیاورم ... نه ...
من خوشحالم ...
خوشحالم که در دوره ای زندگی می کنم که هنوز هم کسی هست حرفهایی برای گفتن داشته باشد ... حرفهایی از سر دل و نه از سفره ی فیلم های درجه چندمی غربی ... خوشحالم که قهرمان فیلم هایشان آزاده ها و رزمنده های این مرز و بوم هستند ... نه زیبا رویانِ ...
این روزها درگیرم ... ذهنم درگیر است و روح و دلم خدشه دار ... می ترسم ... می ترسم از آینده ی مملکتی که مجلس و دولتش نه برنامه دارند و نه سواد و نه ادب ! می ترسم از دولتی که روزی سقط جنین را باب می کند تا جلوی رشد جمعیت را بگیرد و روزی دیگر مجلسش قانون می گذارد برای ممنوعیت سقط جنین ! اینقدر خانواده ایرانی سخیف و بی ارزش شده که از بیرون برای فرزند آوردنش تصمیم می گیرند! یک روز می گویند نزا و روزی دیگر چند قلو می خواهند!!
مملکتی را از شاه ستمگر و فاسد گرفتیم و به درستی انقلاب کردیم تا فاحشه خانه هایش جمع شوند و خدا به خانه ها و دل های مردم باز گردد ...
این روزها اما دوباره برگشته اند ... روسپی ها را می گویم ... با قدرت تر و بی حیا تر ... آن موقع اگر برای خود جایی معین داشتند امروز اما نه در نهان که در آشکارِ این شهر، روزها و شبها اطراف ما پرسه می زنند ..!!
تویی که می گویی دوران این حرف ها گذشته ... تویی که به فیلم ها و عقایدشان می خندی ... تویی که دم از آزادی می زنی ... تو بدان ... حرف جنگ حرف حساب است ... من هم مثل تو جنگ را نه دیده ام و نه دوست دارم که ببینم ... اما همه با هم ببینیم که برای چه فرزندان و برادران و خواهران ما شهید شدند ؟ اگر قرار بر این بود ای کاش دست هایمان را از همان اول بالا می بردیم ...!! کاش کُشته نمیدادیم ...
من هر روزی که مسیر خانه تا دانشگاه و یا خانه تا محل کارم را طی میکنم بیشتر از گذشته می ترسم ... فحشا مثل سیل شده ! چون سیلاب که همه چیز را می شوید و نم نمک به پایین دست می رسد فحشا از بالای شهر نم نمک به سمت پایین شهر سرازیر می شود ... کم کمک ساپورت پوشان بیشتر می شوند ... کم کمک رنگ های ساپورتهایشان از مشکی ای که فقط طرح اندامشان را نمایان می کرد به رنگ پایی در آمده که اصلا معلوم نیست چیزی به پا دارند یا نه !! کم کمک مانتو های رنگ و وارنگشان جای خود را به پیراهن هایی داده اند که دیگر دکمه ای ندارند!!! و حتی گاهی نافشان را هم بیرون می گذارند تا شاید بشود از آنجا تشخیص داد " بچه ی ناف خراب آباد "-َند !!
ما خیلی عقبیم ...
روزی که سی دی فقر و فحشا را بخاطر جذبه ی اسم و آوازه اش خریدم و هیچ چیز از آن نفهمیدم (!) ندانستم که پیش بینی امروز بود!! کم کم آمار زنانی که به شوهرانشان خیانت می کنند رو به فزونی است ! این فحشا اما نه از فقر مادی که از فقر فرهنگی است ...
کم کمک سن دختران باکره کم می شود ... 25 ... 22 ... 18 ...
ما فقط به سینما می رویم که بخندیم یا هورا بکشیم و یا هـــــــــو کنیم ... و باز هم بیشتر اوقات بدون اینکه چیزی به داناییمان اضافه شود بر میگردیم ...
یک بار هم که شده به حرف هایشان گوش کنیم و دقیق شویم ... شاید فهمیدیم اشکال کارمان از کجاست ...
کار ما اشکال دارد ...
شک نکن ...
من نه می دانم و نه میخوانم ... کاش لااقل اگر کسی حرف هایش را به تصویر کشید چشم ها و گوش هایم باز باشد ...
کسانی مثل ده نمکی و حاتمی کیا ... کسانی مثل چمران و آوینی و شریعتی که عکس هایشان را بیشتر از گفته هایشان می شناسم ...!
****
پانویس : دلم گرفته بود از شنیدن خبر خیانت زنی به شوهرش ... رابطه ی نامشروع و حضور شوهر در هنگام ارتکاب ... این دومین خبر در محلمان بود ... کاش کسی بر سر قانون گذار فریاد می زد که قانونش را عوض کند ... که حداقل چنین مردی مجبور نباشد برای تحمل نکردن این لکه ی ننگ و کثافت بخاطر عدم توانایی مالی در پرداخت مهریه پشت میله ها روزهایش را شب کند یا مثل یک جا کلیدی مجبور به وصله شدن با او باشد ...! زنی که خیانت می کند و مهریه هم طلبکار است !! اگر دیدی تلخ نوشتم برای همین بود ... شتابان نتیجه نگیر که این پسرک یا سپاهی است یا بسیجی ! برای عذاب کشیدن از شنیدن این خبر فقط باید " آدم " باشی تا دلت آتش بگیرد ...
کاش یک نفر هم پیدا می شد داستان زندگی این مرد ها را به نمایش می کشید که کمتر از رزمندگان کار نکرده اند !! آنان اگر یک دشمن واحد داشتند که توپ و تفنگ داشت ، مردهای امروز ( آنهایی که واقعا مرد هستند! ) در چند جبهه مبارزه میکنند ... هم باید با اقتصاد ضعیف مبارزه کنند هم باید برای حفاظت از بنیان خانواده تلاش کنند و هم باید پدر باشند تا کشور جوان باشد و هم بدون حمایت مسئولان برای فرزندشان کوه باشند و هم برای زنانشان کافی ...!!
همین و بس ...