مدتی هست که دیگه فرصت نکردم اینجا چیزی بنویسم. قبلاً از این موضوع ناراحت می‌شدم که حرف‌هام رو نمی‌تونستم اینجا بزنم و یادم می‌رفت اما این‌بار قضیه فرق داره و من گرچه دلم برای دوستانم تنگ شده اما ناراحت نیستم که فرصت کم شده و وقت بروز کردن وبلاگم رو ندارم!
مدتی هست که تونستم یه کار جدید پیدا کنم و گرچه زمینه‌ی شغلیم رو دوست ندارم اما قرار نیست همه چیز طبق علاقه‌ی ما باشه! در عوض همکاران خوبی دارم و از محیط کاریم راضیم حتی با اینکه بیش از 12 ساعت باید در محل کارم حاضر باشم و تمام وقتم رو می‌گیره اما خیلی خدا رو شکر می‌کنم که این کار رو برام مهیا کرد و و قبل از اون خدا رو شکر می‌کنم که همسر خوبی بهم داده که حمایتم کرد. راستش چون از زمینه‌ی کاریم خوشم نیومده بود روز شروع و معرفی تقریباً از رفتن منصرف شده بودم اما اینقدر باهام صحبت کرد که متقاعد شدم و حالا اتفاقاً خوشحالم که خوب شد منصرف نشدم و رفتم!! چون حالا دیگه کارم رو دوست دارم.
خدایا چجوری بگم مخلصتم نوکرتم؟! 

پ.ن : دوستای گلم ببخشید که به وبلاگتون سر نمی‌زنم واقعاً فرصتش نیست...
پ.ن 2 : راستی من این ترم تونستم درس سنگین تجزیه و تحلیل سیگنال‌ها و سیستم‌ها رو به صورت خودخوان پاس کنم   احسنت به خودم  (برا خودم نوشابه باز کنم  )