منوی اصلی
آریــــــــــــوداد
آریوداد در ایران باستان به معنای داده و فرزند ایران بوده است
  • این روزها زندگی ماشینی ما آدم‌ها دیگر رنگ و بوی ناب گذشته را ندارد... حتی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های این دوره و زمانه‌ای که زمانه نیست و آخرت دنیاست هم دیگر صفا و صمیمت و عشق پدربزرگ و مادربزرگ‌های گذشته را در خود ندارند چرا که آنها هم در این زمانه زندگی می‌کنند و زمانه آنها را هم به گرداب ماشینی شدن کشانده...! نوه‌ها هم که دیگر گفتن ندارد! کودک که بودم هیچ لذتی برای من بالاتر از خرید یک کیک و نوشابه یا یک پفک نادی نبود که پدربزرگم برای من می‌خرید. اما این روزها این چیزها هیچ نوه‌ای را شاد نمی‌کند.

    این روزها طوری زندگی می‌کنیم که انگار قرار است تا همیشه ما باشیم و این مال دنیا... یادمان رفته که هیچ چیز، حتی ثروت و رفاه مالی کامل نمی‌تواند جای صفا و صمیمیت و محبت و عشق را برای ما پر کند چرا که ما آدم هستیم! ماشین نیستیم! از یک مشت آهن و پیچ و مهره آفریده نشده‌ایم. آنچه که در دل داریم قلب است و تشنه‌ی محبت کردن و مورد محبت واقع شدن. اما این روزها آنقدر ماشینی شده‌ایم که همه چیز را ۰ و ۱ می‌بینیم. حتی ازدواج و فرزندآوری هم برای ما ۰ و ۱ شده است. اگر هورمون‌های جنسی‌مان با مردی یا زنی تحریک شد، ۱ ! پس ازدواج می‌کنیم و دو روز بعد که میزان تحریک‌پذیری پایین آمد یا این هورمون‌ها با فرد دیگری تحریک شد ۰! طلاق! بدون هیچ تلاشی برای هم‌پوشانی کاستی‌هایمان در زندگی.

    زندگی سخت شده، خیلی هم سخت شده و بازوی فشارش بر گردن همه‌ی ما سنگینی می‌کند. اما حس داشتن فرزند حس نابی است که تا نداشته باشید حتی در خواب هم نمی‌توانید چنین حس و عشقی را تصور و درک کنید. فرزند داشتن هزینه دارد، درست و صحیح و با معیارهای مسئولیت‌پذیری و خانواده‌محور تربیت کردن فرزند هزینه دارد اما لذتی که از کنارش بودن در زندگی خواهید برد لذتی است که هرگز جایش را نمی‌توانید به هیچ چیز دیگری بدهید حتی به سگ داشتن!! سگ؟ آخر سگ؟ چرا؟ سگ با وفا است حرفی نیست ولی بدون در نظر گرفتن عواقب حرفم و بی رو دربایستی باید بگویم آنکه تصور می‌کند سگ برایش جای فرزند را می‌گیرد سطحش از انسان بودن خیــــــــــــلی پایین‌تر است! در حد همان سگ خودش را پایین آورده!

    به حرف‌های این هرزه‌های خود فروخته‌ای که در برنامه‌های مختلف تلویزیون‌های ماهواره‌ای شما را به سگ آوری بجای فرزندآوری(!) دعوت می‌کنند گوش ندهید! خودتان تصمیم بگیرید! فرزند شما از وجود شماست اما سگ چطور؟ با کدام عاطفه و احساس می‌توانی سگت را هم تراز و حتی بالاتر فرزند تصور کنی؟؟؟

    هیچ لذتی در زندگی بالاتر از این نیست که انسان فرزندی داشته باشد و برایش زحمت بکشد، چون شمع به پایش قطره قطره آب شود اما از دیدن ذره ذره بزرگ شدنش به خود ببالد.

    پسران خوب! دختران خوب!

    ازدواج کنید!

    نه با هر کسی که از راه رسید. با اهلش. اگر پولدار نبود اگر خیلی خوش‌تیپ و قواره نبود عیبی ندارد. اینها صفت‌های ماندنی‌ای نیستند. فقط یادمان باشد که اگر پولدار نبود با جنم باشد! اگر خوش تیپ نبود خوشدل باشد. کمی پول و کمی قیافه را همه دارند!! آنچه ماندنی است عشق است و بس.

    یادمان باشد که پول آدم پولدار و یا قیافه‌ی آدم خوش‌تیپ فقط برای ما نخواهند ماند!

    یادمان باشد که از کودکی از هر کداممان که می‌پرسیدند کدام ستاره، ستاره‌ی توست بی‌درنگ می‌گفتیم آن که از همه پر نور تر است!! آنکه از همه خوش‌تیپ‌تر و پولدار تر است فقط برای تو نخواهد ماند! همه او را می خواهند!! درست انتخاب کنیم، ازدواج کنیم، فرزندی بیاوریم و از بزرگ کردنش لذت ببریم.


    پی‌نوشت:

    تیتر این پست تنها طعنه‌ای بود به جمله‌ای معروف که در کودکی حتی در مدارس به ما القا میشد «فرزند کمتر،زندگی بهتر!»

    به هیچ عنوان منظور این پست این نبود که هر کداممان ۴-۵ بچه داشته باشیم! نه! هدف درد دلی بود از باب اینکه فرزندتان را با سگ مقایسه نکنید.


    آخرین ویرایش: یکشنبه 12 شهریور 1396 00:16

    ارسال دیدگاه
  • برای آدم‌های مختلف خبر خوب معانی مختلفی داره. برای یکی خبر خوب به معنی برنده شدن تو یه مناقصه است و برای یکی برنده شدن یه جایزه بانکی. برای یکی بهبودی بیمارش و برای یکی تولد نوه‌اش. و امروز برای من خبر خوب این بود:
    مه‌سو و مستر اچ ظاهراً به جاهای خوبی برای شروع زندگی مشترک میرسن. این خبر رو که تو وبلاگ مه‌سو خوندم صبح جمعه‌ی منو زیباتر کرد. چه خبری میتونه دل یه آدمو بیشتر از این شاد کنه که دو تا عاشق بعد از اون همه سختی دارن به یکی شدن نزدیک میشن...؟

    براشون آرزوی کنار گذاشته شدن هر چه زودتر باقی مشکلات و رسیدنی مانا و جاودان می‌کنم...

    Love Pics - Boy & Girl


    آخرین ویرایش: جمعه 16 تیر 1396 10:24

    ارسال دیدگاه
  • از آخرین پستی که اینجا گذاشتم خاطرم نیست که چند وقت میگذره!  این پست کاندیدای آخرین پست من در سال ۹۴ میتونه باشه! سالی که گذشت پر از فراز و نشیب برای من بود اما اگر در انتها SUM بگیرم نتیجه نهایی حتماً مثبت خواهد بود! سال نوی امسال به لحاظ مالی کمی سخت برای من شروع شد و در دومین ماه با شروع روند محیاسازی بساط عروسی سخت‌تر هم شد اما این سختی لذت خاصی رو هم به همراه داشت مثل لذت از نوشیدن فنجانی قهوه‌ی تلخ! شیرین کننده‌ی این قهوه خریدن خونه‌ی نقلیمون بود که با کمک خانواده‌هامون و وام مسکن یه واحد ۸-۳۷ متری توی محله‌ی جلیلی خریدیم! بعدتر اما فشار سختی‌ها رو بیشتر روی شونه‌هام حس کردم! جوری که واقعاً شب قبل از عروسیم دیگه اشکم داشت در میومد!

    و اما صبح روز عروسی!

    در چند سال گذشته با توجه به اینکه کلاً از بانک رفاه خوشم نمیومد هرگز از دستگاه‌های  ATMاش هم استفاده نمی‌کردم اما اون روز با توجه به اینکه نیاز به پول نقد داشتم و همه‌ی  ATMهای محلمون هم بطور خودجوش از کار افتاده بودند تا یک مراسم آشتی‌کنان بین من و بانک رفاه راه بندازن ، مجبور به استفاده و آشتی با این بانک و ATMاش شدم! اما چشمتون روز بد نبینه! فکر کن...! صبح زود روز جمعست و همین‌طور روز عروسیت! قرار آرایشگاه داری و ماشین گل زدن و...! کارت رو وارد دستگاه کوفتی بانک رفاه کردم پیغامی اومد که رمز رو بزنم... رمز رو وارد کردم و چند دقیقه دستگاه بدون اینکه واکنشی از خودش نشون بده در همون حالت موند و بعد...
    متأسفانه در حال حاضر قادر به ارائه‌ی سرویس نمی‌باشیم!
    و کارت من رو بلعید!!
    من از اون دسته آدمهایی هستم که معتقدم نباید همه‌ی پول‌ها یک جا باشه! بخش اعظمی از پول‌هام توی همون کارتی بود که بلعیده شد! اما مبلغی هم توی یک کارت دیگه داشتم که میتونستم یه جوری روزم رو به شب برسونم بدون اینکه برنامه‌هام به هم بریزه ولی در کل فکر کن اون همه استرس روز عروسی رو داشته باشی و این اتفاق هم بیفته برات! البته امیدوارم این اتفاق برای کسی نیفته!

    و اما غروب روز عروسی!

    آقا چشمت روز بد نبینه! رفتیم باغ و عمارت و عکس و فیلم ... و بعد هم رفتیم آتلیه و عکس‌هامون رو گرفتیم و دیگه آماده بودیم برای رفتن به سمت تالارمون! ماشین گفت من روشن نمی‌شم که نمی‌شم!! آقا مگه داریم؟! مگه میشه؟! تا الان خوب بودی تو رو خدا روشن شو!! دیگه کار به جایی رسید که یکی از اعضای گروه فیلمبرداری که آقا بود چند نفر رو صدا کرد و ماشین رو هل دادن!! فکر کن عروس و دوماد تو ماشین نشستن و عده‌ای هم دارن هل میدن ماشینو! هیچی دیگه ماشین روشن شد و یک متر اون طرف‌تر خاموش شد! اصلا یه وضعی!! دیگه کسبه و اهل محل اومدن و هرکی یه سوییچ داد گفت بیا با ماشین من برو! دمشون گرم چقدر مرد بودن اهالی شهر ری! ( آتلیه اونجا بود ) اما خب به هر زور و زری بود ماشین رو روشن کردیم و دیگه رفتیم تالار...

    زندگی مشترک

    زندگی مشترک ما شکر خدا خوب بوده و هست. اما بعد از عروسی افتادیم توی سراشیبی سقوط! یک ماه بعد از عروسیم بی‌کار شدم! حدود دو - سه ماه بی‌کار بودم و بدنبال کار و در عین حال تلاشم رو هم میکردم که برگردم سر کار قبلیم. تلاش‌هام جواب داد و خدا خواست و بالاخره برگشتم به کارم. اما مدتی که بی‌کار بودم خیلی به ما سخت گذشت.
    شکر خدا حالا کَم-کَمَک داریم روی غلطک میفتیم! این روزها و هفته‌های پایانی سال اصلا زمانی برای سر خاروندن نداشتم چه رسد به وبلاگ‌نویسی! الان دغدغه‌ام دانشگاهمه که تو این مدت بدجوری ازش غافل شدم. یعنی اصلا فرصت نکردم برم کلاس یا حتی تو خونه خودم بخونم. سال که دیگه لحظه‌های آخرشه. از خدا می‌خوام که این ساعت‌های پایانی به خوبی سپری بشه و سال نو سالی سرشار از سلامتی و شادابی برای هممون باشه و بتونم به درس و دانشگاهم هم برسم.

    خدایا تو خیلی مهربونی و خیلی در تمام این سالها دستم رو گرفتی و از لبه‌ی پرتگاه‌ها نجاتم دادی که تنها منجی تو هستی و من چه بد بنده‌ای هستم که هرگز اونقدر و اونجور که باید شکرانه‌ی سلامتیم و داشته‌هام و داده‌هاتو به جا نیاوردم.
    خدایا شکرت که خوبم.
    خدایا شکرت که من و همسرم خوبیم.
    خدایا شکرت که دل‌هامون شاده.
    خدایا شکرت بخاطر همه‌ی چیزهایی که بهمون دادی و همه‌ی چیزهایی که ازمون گرفتی چون به صلاحمون بود.
    خدایا از مال دنیا هم بی‌نصیبمون نذار اما قبلش جنبه‌اش رو هم به ما بده که اگه روزی دستمون به دهنمون رسید دست‌گیر هم باشیم.

    خدایا دوستت دارم و ازت میخوام سال ۱۳۹۵ سال خوب و خوش و پر از سلامتی برای من و همسرم و خانواده‌هامون و تمام دوستان حقیقی و مجازیم باشه.
    یا حق...

    تهران - جلیلی - خونه‌ی نقلیمون!
    ۹۴... تمام...


    آخرین ویرایش: جمعه 28 اسفند 1394 09:12

    ارسال دیدگاه
  • امروز سالروز عقد من و همسرمه

    شروع ۴اُمین سال زندگی از زمان عقدمون مبارک.

    دوستت دارم بیشتر از دیروز...
    کمتر از فردا...


    آخرین ویرایش: سه شنبه 27 بهمن 1394 23:45

    ارسال دیدگاه
  • وضعیت زرد ـ آریوداد

    این روزها وضعیت کارم در حالت زرد قرار داره! یعنی مشخص نیست که برای کار دعوت به همکاری مجدد میشم یا نه؟! این وضعیت بلاتکلیفی خیلی بده. صبح‌ها از ساعت ۸ میزنم بیرون از خونه به دنبال حل مشکلاتم برای برگشت به کار و شب‌ها حدودای ۸ و ۹ شب بر میگردم. البته امیدم به خداست ولی این بنده‌های خدا خیلی دارن اذیتم می‌کنن...
    خدا ازشون نگذره...
    بعضی از دوستان من هم همین مشکل منو دارن براشون دعا کنین...
    و برای منم دعا کنید که برگردیم سر کارمون و زندگیمون مختل نشه. با این وضعیت امنیت شغلی توی جامعه همه رو دعوت به ازدواج و فرزند‌آوری هم می‌کنند..!!


    آخرین ویرایش: جمعه 29 آبان 1394 01:46

    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 5 1 2 3 4 5
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات