شب و روزت همه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کوره ره شاید ها.
شاید ای دل
که مسیحا نفست
آمد و رفت،
باختی هستی خود
بر سر می آید ها
زندهیاد حسین پناهی
شب و روزت همه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کوره ره شاید ها.
شاید ای دل
که مسیحا نفست
آمد و رفت،
باختی هستی خود
بر سر می آید ها
زندهیاد حسین پناهی
من خیلی دل نازکم ...
گاهی خیلی زود اشکم در میاد ...
مثل الان ...
مثل الان که وبلاگ میرا رو خوندم ...
میرایی که بعد مرگ برادرش 10 سال سکوت کرد و حتی یک کلمه هم حرف نزد و وقتی زبانش رو باز کرد که مادرش رو از دست داده بود ...
کاش زندگی اینقدر سخت نبود ...
یادم هست که می گفتند شکستنی است ... شکستنی باید بشکند !
حال اما ...
دل است دیگر ...
گاهی دلم میگیرد ...
دل برای گرفتن است ...
برای خسته شدن ...
برای شکستن است ...
مشاعره ی بزرگان اهل ادب و شعر پارسی که بسیار زیبا به اصطلاح به " کَل کَلِ شاعرانه " تبدیل شد !
سیمین بهبهانی :
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
*************************************
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی
*************************************
جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :
گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم
*************************************
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:
دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را
*************************************
جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :
صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
*************************************
و جواب خانم مریم اکبری به سیمین بهبهانی
یارب مرا یاری بده تا یکدل و یارش شوم
هجر و فراق او را بده تا من وفادارش شوم
گر جمله ی این مردمان او را برانند از جهان
خروارها نازش بده تا من خریدارش شوم
گر که رخ خود را زمن پوشاند آن دلدار من
او را جمال گل بده باشد که من خارش شوم
(از خنده های دلنشین وز بوسه های اتشین)
بی تاب ومحرومم بساز تا من گرفتارش شوم
هر چه بگوید آن کنم هر چه بخواهد آن شوم
ور خود نبازد دل به من عاشق زارش شوم
با غیر نوشد جام می اغیار گیرد دست وی
راند مرا از پیش خود من غرق افکارش شوم
با آن دو چشم وابروان که هستند چون تیر وکمان
تیری زند بر قلب من تا زار وبیمارش شوم
هر چند آزارم کند با دست خود خاکم کند
روزی نیاید کز دلم راضی به آزارش شوم
باشد که آن دلدار من روزی بگردد یارمن
گوید که دلدارم بشو ان وقت من یارش شوم
از غیر پوشد روی خویش من را بخواند سوی خویش
گوید که دلدارت منم من نیز دلدارش شوم
مستانه آید سوی من بوسه زند بر روی من
سازد مرا عاشقترم سرمست کردارش شوم
دل را بسازم رام او بر لب برانم نام او
خورشید تابانم شود ماه شب تارش شوم
با من وفاداری کند از دل نگهداری کند
نازد به عشق چون منی شرمنده کارش شوم
منزل کند در کوی من شانه کشد گیسوی من
گوید بر من حرف دل محرم بر اسرارش شوم
با ناز بیمارم کند با بوسه تیمارم کند
از عشق تبدارم شود من هم پرستارش شوم
یارب مرا یاری بده مونس وغمخواری بده
تا باشد او امید من من نیز عیارش شوم
*************************************