جمعه 28 اسفند 1394 08:27
نظرات ()
از آخرین پستی که اینجا گذاشتم خاطرم نیست که چند وقت میگذره! این پست کاندیدای آخرین پست من در سال ۹۴ میتونه باشه! سالی که گذشت پر از فراز و نشیب برای من بود اما اگر در انتها SUM بگیرم نتیجه نهایی حتماً مثبت خواهد بود! سال نوی امسال به لحاظ مالی کمی سخت برای من شروع شد و در دومین ماه با شروع روند محیاسازی بساط عروسی سختتر هم شد اما این سختی لذت خاصی رو هم به همراه داشت مثل لذت از نوشیدن فنجانی قهوهی تلخ! شیرین کنندهی این قهوه خریدن خونهی نقلیمون بود که با کمک خانوادههامون و وام مسکن یه واحد ۸-۳۷ متری توی محلهی جلیلی خریدیم! بعدتر اما فشار سختیها رو بیشتر روی شونههام حس کردم! جوری که واقعاً شب قبل از عروسیم دیگه اشکم داشت در میومد!
و اما صبح روز عروسی!
در چند سال گذشته با توجه به اینکه کلاً از بانک رفاه خوشم نمیومد هرگز از دستگاههای ATMاش هم استفاده نمیکردم اما اون روز با توجه به اینکه نیاز به پول نقد داشتم و همهی ATMهای محلمون هم بطور خودجوش از کار افتاده بودند تا یک مراسم آشتیکنان بین من و بانک رفاه راه بندازن ، مجبور به استفاده و آشتی با این بانک و ATMاش شدم! اما چشمتون روز بد نبینه! فکر کن...! صبح زود روز جمعست و همینطور روز عروسیت! قرار آرایشگاه داری و ماشین گل زدن و...! کارت رو وارد دستگاه کوفتی بانک رفاه کردم پیغامی اومد که رمز رو بزنم... رمز رو وارد کردم و چند دقیقه دستگاه بدون اینکه واکنشی از خودش نشون بده در همون حالت موند و بعد...
و اما صبح روز عروسی!
در چند سال گذشته با توجه به اینکه کلاً از بانک رفاه خوشم نمیومد هرگز از دستگاههای ATMاش هم استفاده نمیکردم اما اون روز با توجه به اینکه نیاز به پول نقد داشتم و همهی ATMهای محلمون هم بطور خودجوش از کار افتاده بودند تا یک مراسم آشتیکنان بین من و بانک رفاه راه بندازن ، مجبور به استفاده و آشتی با این بانک و ATMاش شدم! اما چشمتون روز بد نبینه! فکر کن...! صبح زود روز جمعست و همینطور روز عروسیت! قرار آرایشگاه داری و ماشین گل زدن و...! کارت رو وارد دستگاه کوفتی بانک رفاه کردم پیغامی اومد که رمز رو بزنم... رمز رو وارد کردم و چند دقیقه دستگاه بدون اینکه واکنشی از خودش نشون بده در همون حالت موند و بعد...
متأسفانه در حال حاضر قادر به ارائهی سرویس نمیباشیم!
و کارت من رو بلعید!!
من از اون دسته آدمهایی هستم که معتقدم نباید همهی پولها یک جا باشه! بخش اعظمی از پولهام توی همون کارتی بود که بلعیده شد! اما مبلغی هم توی یک کارت دیگه داشتم که میتونستم یه جوری روزم رو به شب برسونم بدون اینکه برنامههام به هم بریزه ولی در کل فکر کن اون همه استرس روز عروسی رو داشته باشی و این اتفاق هم بیفته برات! البته امیدوارم این اتفاق برای کسی نیفته!
و اما غروب روز عروسی!
آقا چشمت روز بد نبینه! رفتیم باغ و عمارت و عکس و فیلم ... و بعد هم رفتیم آتلیه و عکسهامون رو گرفتیم و دیگه آماده بودیم برای رفتن به سمت تالارمون! ماشین گفت من روشن نمیشم که نمیشم!! آقا مگه داریم؟! مگه میشه؟! تا الان خوب بودی تو رو خدا روشن شو!! دیگه کار به جایی رسید که یکی از اعضای گروه فیلمبرداری که آقا بود چند نفر رو صدا کرد و ماشین رو هل دادن!! فکر کن عروس و دوماد تو ماشین نشستن و عدهای هم دارن هل میدن ماشینو! هیچی دیگه ماشین روشن شد و یک متر اون طرفتر خاموش شد! اصلا یه وضعی!! دیگه کسبه و اهل محل اومدن و هرکی یه سوییچ داد گفت بیا با ماشین من برو! دمشون گرم چقدر مرد بودن اهالی شهر ری! ( آتلیه اونجا بود ) اما خب به هر زور و زری بود ماشین رو روشن کردیم و دیگه رفتیم تالار...
زندگی مشترک
زندگی مشترک ما شکر خدا خوب بوده و هست. اما بعد از عروسی افتادیم توی سراشیبی سقوط! یک ماه بعد از عروسیم بیکار شدم! حدود دو - سه ماه بیکار بودم و بدنبال کار و در عین حال تلاشم رو هم میکردم که برگردم سر کار قبلیم. تلاشهام جواب داد و خدا خواست و بالاخره برگشتم به کارم. اما مدتی که بیکار بودم خیلی به ما سخت گذشت.
شکر خدا حالا کَم-کَمَک داریم روی غلطک میفتیم! این روزها و هفتههای پایانی سال اصلا زمانی برای سر خاروندن نداشتم چه رسد به وبلاگنویسی! الان دغدغهام دانشگاهمه که تو این مدت بدجوری ازش غافل شدم. یعنی اصلا فرصت نکردم برم کلاس یا حتی تو خونه خودم بخونم. سال که دیگه لحظههای آخرشه. از خدا میخوام که این ساعتهای پایانی به خوبی سپری بشه و سال نو سالی سرشار از سلامتی و شادابی برای هممون باشه و بتونم به درس و دانشگاهم هم برسم.
خدایا تو خیلی مهربونی و خیلی در تمام این سالها دستم رو گرفتی و از لبهی پرتگاهها نجاتم دادی که تنها منجی تو هستی و من چه بد بندهای هستم که هرگز اونقدر و اونجور که باید شکرانهی سلامتیم و داشتههام و دادههاتو به جا نیاوردم.
خدایا شکرت که خوبم.
خدایا شکرت که من و همسرم خوبیم.
خدایا شکرت که دلهامون شاده.
خدایا شکرت بخاطر همهی چیزهایی که بهمون دادی و همهی چیزهایی که ازمون گرفتی چون به صلاحمون بود.
خدایا از مال دنیا هم بینصیبمون نذار اما قبلش جنبهاش رو هم به ما بده که اگه روزی دستمون به دهنمون رسید دستگیر هم باشیم.
خدایا دوستت دارم و ازت میخوام سال ۱۳۹۵ سال خوب و خوش و پر از سلامتی برای من و همسرم و خانوادههامون و تمام دوستان حقیقی و مجازیم باشه.
یا حق...
تهران - جلیلی - خونهی نقلیمون!
۹۴... تمام...
من از اون دسته آدمهایی هستم که معتقدم نباید همهی پولها یک جا باشه! بخش اعظمی از پولهام توی همون کارتی بود که بلعیده شد! اما مبلغی هم توی یک کارت دیگه داشتم که میتونستم یه جوری روزم رو به شب برسونم بدون اینکه برنامههام به هم بریزه ولی در کل فکر کن اون همه استرس روز عروسی رو داشته باشی و این اتفاق هم بیفته برات! البته امیدوارم این اتفاق برای کسی نیفته!
و اما غروب روز عروسی!
آقا چشمت روز بد نبینه! رفتیم باغ و عمارت و عکس و فیلم ... و بعد هم رفتیم آتلیه و عکسهامون رو گرفتیم و دیگه آماده بودیم برای رفتن به سمت تالارمون! ماشین گفت من روشن نمیشم که نمیشم!! آقا مگه داریم؟! مگه میشه؟! تا الان خوب بودی تو رو خدا روشن شو!! دیگه کار به جایی رسید که یکی از اعضای گروه فیلمبرداری که آقا بود چند نفر رو صدا کرد و ماشین رو هل دادن!! فکر کن عروس و دوماد تو ماشین نشستن و عدهای هم دارن هل میدن ماشینو! هیچی دیگه ماشین روشن شد و یک متر اون طرفتر خاموش شد! اصلا یه وضعی!! دیگه کسبه و اهل محل اومدن و هرکی یه سوییچ داد گفت بیا با ماشین من برو! دمشون گرم چقدر مرد بودن اهالی شهر ری! ( آتلیه اونجا بود ) اما خب به هر زور و زری بود ماشین رو روشن کردیم و دیگه رفتیم تالار...
زندگی مشترک
زندگی مشترک ما شکر خدا خوب بوده و هست. اما بعد از عروسی افتادیم توی سراشیبی سقوط! یک ماه بعد از عروسیم بیکار شدم! حدود دو - سه ماه بیکار بودم و بدنبال کار و در عین حال تلاشم رو هم میکردم که برگردم سر کار قبلیم. تلاشهام جواب داد و خدا خواست و بالاخره برگشتم به کارم. اما مدتی که بیکار بودم خیلی به ما سخت گذشت.
شکر خدا حالا کَم-کَمَک داریم روی غلطک میفتیم! این روزها و هفتههای پایانی سال اصلا زمانی برای سر خاروندن نداشتم چه رسد به وبلاگنویسی! الان دغدغهام دانشگاهمه که تو این مدت بدجوری ازش غافل شدم. یعنی اصلا فرصت نکردم برم کلاس یا حتی تو خونه خودم بخونم. سال که دیگه لحظههای آخرشه. از خدا میخوام که این ساعتهای پایانی به خوبی سپری بشه و سال نو سالی سرشار از سلامتی و شادابی برای هممون باشه و بتونم به درس و دانشگاهم هم برسم.
خدایا تو خیلی مهربونی و خیلی در تمام این سالها دستم رو گرفتی و از لبهی پرتگاهها نجاتم دادی که تنها منجی تو هستی و من چه بد بندهای هستم که هرگز اونقدر و اونجور که باید شکرانهی سلامتیم و داشتههام و دادههاتو به جا نیاوردم.
خدایا شکرت که خوبم.
خدایا شکرت که من و همسرم خوبیم.
خدایا شکرت که دلهامون شاده.
خدایا شکرت بخاطر همهی چیزهایی که بهمون دادی و همهی چیزهایی که ازمون گرفتی چون به صلاحمون بود.
خدایا از مال دنیا هم بینصیبمون نذار اما قبلش جنبهاش رو هم به ما بده که اگه روزی دستمون به دهنمون رسید دستگیر هم باشیم.
خدایا دوستت دارم و ازت میخوام سال ۱۳۹۵ سال خوب و خوش و پر از سلامتی برای من و همسرم و خانوادههامون و تمام دوستان حقیقی و مجازیم باشه.
یا حق...
تهران - جلیلی - خونهی نقلیمون!
۹۴... تمام...