عواقب خطرناك مهاجرت كشاورزان به شهرها
امیرمؤمنان علیه السلام مىگوید، زمین نباید خالى از كِشت باشد. « كافى ج 5، ص 75. متن روایت چنین است:
- كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَضْرِبُ بِالْمَرِّ وَ یَسْتَخْرِجُ الْأَرَضِینَ ... ما زمینهاى مستعدى كه در آن اكنون كشت نمىشود، خیلى داریم و همینطور آبهایى كه هرز مىروند، امّا كشاورزان این زمینها را به حرص آن خانههاى بزرگ كه در مناطق خوش آب و هوا و سالم واقع شدهاند، رها كردند، و به طمع پول، به شهرهاى بزرگ آمدند. هم خودشان را به دردسر انداختند و هم اهالى آن محل را به دردسر انداختند. این یقینى است كه تراكم موجب فساد است. در این بخشها پدران این كشاورزان مهاجر، قبل از نماز صبح بیدار مىشدند و مىآمدند لب چشم كنار باغ و یا كنار خانه وضو مىگرفتند، و نماز شبى مىخواندند و اشكى مىریختند. بعد كه نماز صبح مىخواندند، به داخل طویلههایى كه در داخل همان خانهها بود، مىرفتند و به گاو، گوسفند و مركبشان رسیدگى مىكردند. بعد از آن هم بیل، تیشه و خورجینى برمىداشتند و سرِ زمین مىرفتند و باغ و بذر تولید مىكردند و بعد آن را به نزدیكترین شهر مىبردند و مىفروختند و با پول آنها هزینههاى یك سال زندگى خود را در مىآورند. این كشاورزان با چنین روشى، هشتاد، یا نود و صد سال با بدن بر پا و بر جا زندگى مىكردند و با حال خوشى هم از دنیا مىرفتند و مىرفتند به بهشت. ا
ما نسلهاى فعلى آنها، سر زمینها و كنار چشمهها و رودهاى خود نمىمانند. ولى آنها مسئول زمینهاى خود هستند. اگر زمینداران و آنهایى كه نزدیك زمینهاى كشاورزى بودند، به سخن امیرمؤمنان علیه السلام را گوش مىكردند و آن جا مىماندند، در شهرها تراكم ایجاد نمىشد و كار به آن جا نمىرسید كه به جوانى بگویند، چرا ازدواج نمىكنى، و او بگوید، در این روزگار، ازدواج، حداقل یك خانه، یك ماشین و یك خرجى براى زن و بچه مىخواهد كه در همان ابتدا، فراهم كردن اینها با صد میلیون هم درست نمىشود. شاید تنها تعداد كمى از آنها هستند كه بتوانند خود را نگه دارند و بگویند ما از قیامت مىترسیم، ولى هزار تاى دیگر آنها رابطه نامشروع برقرار مىكنند. در به وجود آمدن این گناهان، همه سهم دارد. دولت در این گناهان سهم دارد. آنهایى كه به طمع پول به شهرهاى بزرگ آمدند، در گناهان سهم دارند. ثروتمندان حرفهاى در این گناهان سهم دارند. مافیاى خطرناك و بدتر از گرگ كه زمین را به مترى سه و چهار میلیون تومان رسانده، هم سهم دارند. خیلىها با خیال راحت مىروند در خانههاىشان مىخوابند، امّا فرداى قیامت، آنها را مىآورند و به آنها مىگویند، شما در گناه بیست میلیون دختر و پسر جوان و بالاتر از جوان شریك هستید؛ به این دلیل كه شما به صورت نامریى با زمین كارى كردید كه نسل جوان نتواند خانه بخرد؛ براى این كه شما نامریى كارى كردید كه سنتها و عادتها از نظر مالى خیلى رشد كنند؛ شما عروسىاى صد میلیون تومانى بر پا كردید كه چشم هم چشمى ایجاد كرد. الآن اگر یك جوان بخواهد زن بگیرد، دو میلیون هم ندارد. سى جا مىرود و دختر را مىبیند و مىپسند. شرایط را كه به او ارایه مىكنند، فرار مىكند.
. همه این امور با همدیگر جمع شده و سفره انواع گناهان را باز كرده است، و الا، هر خانوادهاى مىتوانست به راحتى دو پسر خود را زن بدهد، و به راحتى هم مىتوانست دو دختر خود را شوهر بدهد. با این ازدواجهاى آسان و راحت چقدر مىشد بار گناه را كم كرد. جوان نوزده و بیست سالهاى كه زن دارد، و دختر خوبىِ هم نصیبش شده، بیمار نیست كه به دنبال رابط نامشروع برود. امیرمؤمنان علیه السلام مىگوید، این فرد با همسرش، دو تایى قانع مىشوند و از شهوت سیر مىشوند و دیگر، چشم به حرام شهوت ندارند، و اگر دوباره آتش شهوتشان شعلهور شد، باز آنها پیش هم مىروند. «1» امّا الآن آتش همه بر افروخته شده و عامل خاموشى ندارد. به ناچار باید این آتش همه را بسوزاند.
حضرت على علیه السلام كل صد هزار نخل خرما را وقف كرد. نگاه به دیگران، و به ناس، كار افراد دیندار است. به خدا سوگند، ما در بىدینان، نمىتوانیم نمون چنین كسانى را پیدا كنیم. بىدینها به دنبال بىدینى، بىحیایى، هرزگى و فساد خود هستند. البته، بىدینى اقتضاى این كارها را دارد؛ چنانكه دیندارى هم اقتضاى آن كارها را دارد.
ماجراى عفت ورزیدن یك جوان در برابر پیشنهاد زنى زیبارو
در یكى از آن كتابهایى كه در آن كتابخانه خواندم، داستان خیلى جالبى را نقل كرده بود. داستان چنین بود: خانم زیباچهرهاى كه به جوانى دل بسته بود، به او پیشنهاد گناه مىدهد. در پاسخ به این پیشنهاد، این جوان جواب خیلى زیبایى داد. او به این خانم گفت: من جوان هستم و در اوج غریز جنسى قرار دارم، و تو هم زن جوان و زیبایى هستى، و فكر مىكنى من باید سریع به خواستهات پاسخ مثبت بدهم و بىدرنگ آن را قبول كنم. امّا با ارزیابىاى كه من دارم، اگر بدنم قطعه قطعه شود، من نمىتوانم دعوتت را قبول كنم. آن زن گفت: مگر تو چه ارزیابى دارى؟ آن جوان گفت: قرآن در آى صد و سى و سه سور آلعمران مىگوید:
وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ. « بشتابید به سوى مغفرت خدا و بهشتى كه پهناى آن، پهناى تمام آسمانها و زمین است.
حالا اگر مترى بیاوریم و انداز طول و عرض قد و پنهاى تو را بگیریم، بر ما محدود بودن آنها معلوم خواهد شد. حالا من بیایم خود را براى چنین حجمى از زیبایى، خود را از آن بهشت با آن وسعت و پهنا محروم كنم و آن را از دست بدهم؛ چون خدا گفته، زنا شما را از بوى بهشت محروم مىكند « اشاره به روایتى از امام باقر علیه السلام از پیامبر گرامى اسلام صلّى الله علیه و آله و سلّم دركتاب كافى، ج 2، ص 349، حدیث 6. و من به جاى آن بیایم تو انسان سى كیلویى را كه صد و چهل پنجاه سانت قد، و پنجاه سانت عرض دارد، بگیرم و به قیمت كنار تو بودن، بهشت به پهناى آسمانها و زمین را كه خدا وعده داده، رها كنم؟ اى خانم زیبارو! چقدر دچار حماقت شدهاى كه مرا به چنین معامله خسارتبارى دعوت مىكنى!
این ماجرا، متعلّق به عفتپیشگى پسر جوانى دیندار بود.
ماجراى عفت ورزیدن زن یتیمدار در برابر پیشنهاد مغازهدار ثروتمند
حالا هم داستان عفتپیشگى خانمى دیندار را بیان مىكنم. هر دو داستان را مىگویم تا خانمها هم بدانند چقدر پاكدامنى آنها هم داراى ارزش است.
خانمى با سه بچه یتیم، به شخصى كه خانواده اش را مىشناخت، مراجعه كرد، و به او گفت: این بچههاى یتیم را نگاه كن و ببین این بچهها از امشب گرسنهاند، و تو هم خیلى ثروتمندى، و خدا هم در قرآن گفته:
وَ فى أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ. « ذاریات: 19: و در اموالشان حقّى براى سایل تهىدست و محروم از معیشت بود.»
براى فقیران و محتاجان، در پول افراد ثروتمند، حقى است.
پس حقى كه خدا براى یتیمان قرار داده، به بچههاى یتیم بده. آن شخص گفت: فردا بدون این بچههایى كه گفتى، به فلان آدرس بیا كه من پول خوبى را به تو مىدهم. آن خانم گفت: براى چه من باید به آن جا تنها بیایم؟ مرد گفت: چون آن خانه خلوت است و مىتوانیم ساعتى كنار هم باشیم. آن خانم گفت: واقعاً آن خانه خلوت است. مرد ثروتمند گفت: بله. آن خانم گفت: جدى جدى آن جا خلوت است؟ مرد باز هم تأكید كرد و گفت: بله. زن با دلهره پرسید: آیا خانمت و یا بچهات با آن خانه كارى ندارند كه بیایند در بزنند و ما را ببینند و آبروریزى بشود. مرد ثروتمند گفت: مطمئن باش. كسى به آن جا رفت و آمد نمىكند. زن گفت: باشد من مىآیم. مرد گفت: پس زیباترین لباسهایى را كه دارى بپوش و بیا. خانم هم فردا خیلى سرحال آمد و در را زد. مرد آمد و درب را باز كرد. آن خانم از اول حیاط منقلب شد و شروع به گریه كردن كرد. مرد گفت: تو چرا دارى گریه مىكنى؟ زن گفت: براى این كه توآدم بدقولى هستى. تو به من گفتى، این خانه خلوت است. پس این پنج كس الان در این جا چه كار مىكنند؟ مرد گفت: خانم! مگر تو دیوانه شدهایى. این جا كه كسى نیست. زن گفت: چرا آنها این جا هستند، و من دارم آنها را مىبینم. یكى از آنها خدا است، و چهار تاى دیگر، آن فرشتگانى هستند كه در قرآن مجید از آنها سخن به میان آمده است « اشاره به آى هجدهم، سور ق: ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ. همچنین از این فرشتگان در آیات دیگر قرآن سخن به میان آمده است: وَ إِنَّ عَلَیْكُمْ لَحافِظینَ* كِراماً كاتِبینَ* یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (انفطار 12- 10).
إِنَّ رُسُلَنا یَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ (یونس: 21).
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَكْتُبُونَ (زخرف: 80).»؛ دو فرشتهاى كه پروند من را دارند مىنویسد، و دو فرشتهاى كه دارند پروند تو را مىنویسند. من این جا مىایستم تا تو این پنج كس را از این جا بیرون كنى، و بعد ما بتوانیم با هم زنا بكنیم. در این وضعیت من خجالت مىكشم؛ چون این پنج نفر دارند من را مىبینند. مرد گفت: خانم! به درب مغازه برویم كه تو مرا بیدار كردى. زن گفت: براى چه به درب مغازه بیایم؟ مرد ثروتمند گفت: به آن جا بیا؛ چون من مىخواهم نصف ثروت خدادادىام را به اسم تو و بچههایت كنم. تو من را بیدار كردى.
با دقت در این داستانها، مىبینیم دیندار، تصفیهكنند فرد و جامعه است، و بىدین هم آلودهكنند فرد و جامعه است.