1. قال الامام الكاظم - علیه السّلام - : اِنَّ خَواتیمَ أعمالِكُم قَضاءُ حَوائجِ إخوانِكُم والإحسانِ إلیهِمْ ما قَدَرْتُم و الاّ لَمْ یُقْبَلْ مِنْكُم عَمَلٌ.
«بحار الانوار، ج 75، ص 379»
امام كاظم - علیه السّلام - فرمود: همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیكی كردن به آنان در حد توانتان است و الا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود.
امام جواد(ع) ـ الگوی دانشمندان جوان
آن گرامی در سال 203 قمری و در سن هفت سالگی بعد از شهادت پدر بزرگوارش این مسؤولیت را پذیرفته و عملاً به هدایت و ارشاد مردم پرداخت.
در آن هنگام برخی این سؤال را مطرح می کردند که آیا می توان رهبری جامعه را به یک کودک هفت ساله سپرد؟ آیا یک کودک هفت ساله مدیریت، دوراندیشی و درایت یک مرد کامل را دارد؟
از منظر باورهای شیعه که موضوع امامت را یک موهبت الهی می داند، پاسخ این پرسش روشن است، چرا که از این دیدگاه خداوند متعال هر کسی را که شایسته این مقام بداند، به منصب پیشوایی امت بر می گزیند؛ حتی اگر در سنین کودکی باشد. مقیاس سن بالا، گرچه در میان مردم مقیاسی برای رسیدن به کمال محسوب می شود، اما در بینش وحیانی قرآن ممکن است یک فرد در سن کودکی فضائل و کمالات و شرائط رهبری جامعه را دارا باشد و امتیازات ویژه ای را که لازمه رهبری و امامت و نبوت است در او موجود باشد و خداوند متعال موهبت رسالت و امامت را به او عنایت کند و اطاعت از وی را بر مردم واجب و لازم گرداند.
حضرت امام موسى بن جعفر(علیه السلام)، معروف به كاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یكشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مكّه و مدینه، متولّد گردید.
نام مادر آن حضرت، حمیده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید.
ولادت، کنیه و القاب
هفتمین امام شیعیان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در هفتم ماه صفر سال 128 هجری قمری در ابواء متولد گردید.
پدر بزرگوارش حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و مادر گرامیش حمیده است.
میلادش برای امام صادق علیه السلام چنان شادیبخش بود که آن حضرت بههمین مناسبت سه روز جشن گرفت و مردم مدینه را اطعام نمود.
نام مبارکش موسی و القاب و کنیه هایش متعدد است؛ مشهورترین لقبش کاظم و صابر و معروفترین کنیهاش ابوالحسن است. نقش نگین انگشتریاش جمله حسبی الله بوده است.
حضرت امام موسى كاظم(علیه السلام) عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخىترین و كریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب مىگذشت نمازهاى نافله را به جا مىآورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه مىداد و هنگامى كه وقت نماز صبح فرا مىرسید، بعد از نماز شروع به دعا مىكرد و از ترس خدا آن چنان گریه مىكرد كه تمام محاسن شریفش به اشك آمیخته مىشد و هر گاه قرآن مىخواند مردم پیرامونش جمع مىشدند و از صداى خوش او لذّت مىبردند.آن حضرت، صابر، صالح، امین و كاظم لقب یافته بود و به عبد صالح شناخته مىشد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به كاظم مشهور گردید.مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود كه او را مىآزرد و على(علیه السلام) را دشنام مىداد.برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بكشیم، ولى حضرت به شدّت از این كار نهى كرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود.روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به كار زراعت مشغول است.حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مكن، ولى امام به حركت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار.
فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم.امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید كه نشسته است. وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند مىداند كه رسالتش را در كجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو كه تا حال خلاف این را مىگفتى. او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود كه قصد كشتن او را داشتند فرمود: آیا كارى كه شما مىخواستید بكنید بهتر بود یا كارى كه من با این مبلغ كردم؟و بسیارى از این گونه روایات، كه به اخلاق والا و سخاوت و شكیبایى آن حضرت بر سختیها و چشمپوشى ایشان از مال دنیا اشارت مىكند، نشانگر كمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.
بعد از شهادت
سندى بن شاهك، به دستور هارون الرّشید، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(علیه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مباركش كارگر افتاد و بیش از سه روز مهلتش نداد.وقتى امام به شهادت رسید، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ایشان گفت: به او نگاه كنید، آیا در وى اثرى از ضربه شمشیر یا اصابت نیزه مىبینید؟گفتند: ما از این آثار چیزى نمىبینیم و از آنها خواست كه بر مرگ طبیعى او شهادت دهند و آنها نیز شهادت دادند!آن گاه جسد شریف آن حضرت را بیرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد كه ندا دهند: این موسى بن جعفر است كه مرده است، نگاه كنید. عابران به او نگاه مىكردند و اثرى از چیزى كه نشان دهنده كشتن او باشد، نمىدیدند.یعقوبى در تاریخش مىگوید: پس از آن كه امام كاظم(علیه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاریك هارون الرّشید گذراند، به ایشان گفته شد: چطور است كه به فلان كس نامه اى بنویسى تا درباره تو با رشید صحبت كند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حدیثم كرده: «خداوند به داود(علیه السلام) سفارش كرده كه هر گاه بنده اى، به یكى از بندگان من امید بست، همه درهاى آسمان به رویش بسته مىشود و زمین زیر پایش خالى مىگردد.»در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفى وجود دارد.آن حضرت، چهار سال یا هفت سال یا ده سال یا به قولى چهارده سال در زندان به سر برده است.حضرت امام موسى كاظم، سى و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاى گذارده كه والاترینشان حضرت على بن موسى الرّضا(علیه السلام) مىباشد.از میان كلمات و سخنان ارزنده حضرت امام موسى كاظم(علیه السلام)، چهل حدیث را برگزیدم كه هر یك با نورانیّت ویژه اش، روشنگر دلهاى اهل ایمان و پاكباختگان وادى حقیقت و عرفان است.
ولادت حضرت امام موسی كاظم (ع)
ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) امام هفتم از ائمه اثنی عشر (ع) ونهمین معصوم از چهارده معصوم (ع) تولد آن حضرت در ابواء (محلی میان مكه و مدینه) به روز یكشنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 ق واقع شد.
به جهت كثرت زهد و عبادتش معروف به (العبد الصالح) و به جهت علم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به (الكاظم) گردید. آن حضرت به كنیه های ابو ابراهیم و ابو علی نیز معروف بوده است. مادر آن حضرت حمیده كنیزی از اهل مغرب یا اندلس (اسپانیا) بوده است و نام پدر حمیده را صاعد مغربی (بربری) گفته اند ..... برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج بوده اند. امام موسی الكاظم (ع) هنوز كودك بود كه فقهای مشهور مثل ابوحنیفه از او مسئله می پرسیدند و كسب علم می كردند بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق (ع) (148 ق) در بیست سالگی به امامت رسید و 35 سال رهبری و ولایت شیعیان را برعهده داشت....
چگونگی به امامت رسیدن آن حضرت:
در زمان حیات امام صادق (ع) كسانی از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اما اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولی كسانی مرگ او را باور نكردند و او را همچنان امام دانستند پس از وفات حضرت صادق (ع) عده ای چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام می دانند و همینطور به ترتیب و به تفضیلی كه در كتب اسماعیلیه مذكور است. ـ پس از وفات حضرت صادق (ع) بزرگترین فرزند ایشان عبدالله نام داشت كه بعضی او را عبدالله افطحمی دانند این عبدالله مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق (ع) را نداشت و به قول شیخ مفید در�ارشاد� متهم بود كه در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعای امامت كرد و برخی نیز از او پیروی كردند اما چون ضعف دعوی و دانش او را دیدند روی از او برتافتند و فقط عده قلیلی از او پیروی كردند كه فطحیه موسوم هستند.
-برادر دیگر امام موسی كاظم (ع) اسحق كه برادر تنی آن حضرت بود به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود اما برادرش موسی كاظم (ع) را قبول داشت و حتی از پدرش روایت می كرد كه او تصریح بر امامت آن حضرت كرده است.
ـ برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردی سخی و شجاع بود و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مامون در خراسان وفات یافت اماجلالت قدر و علو شأن و مكارم اخلاق و دانش وسیع امام موسی كاظم (ع) بقدری بارز و روشن بود كه اكثریت شیعه پس از وفات امام صادق (ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیاری از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق (ع) مانند مفضل ابن عمر جعفی و معاذین كثیر و صغوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت امام موسی الكاظم (ع) را از امام صادق (ع) روایت كردند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اكثریت شیعه مسجل گردید.
- شخصیت اخلاقی:
او در علم و تواضع و مكارم اخلاق و كثرت صدقات و سخاوت و
بخشندگی ضرب المثل بود. بران و بداندیشان را با عفو و احسان
بیكران خویش تربیت می فرمود.
شبها بطور ناشناس در كوچه های مدینه می گشت و به مستمندان كمك می كرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در كیسه ها می گذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت می كرد. صرار (كیسه ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگر به كسی صره ای می رسید بی نیاز می گشت معذلك در اطاقی كه نماز می گذارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود.
ـ برخورد حاكمان سیاسی معاصر با امام:
مهدی خلیفه عباسی امام را در بغداد بازداشت كرد اما بر اثر خوابی كه دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهی كرد و به مدینه اش بازگرداند گویند كه مهدی از امام تعهد گرفت كه بر او و فرزندانش قیام نكند این روایت نشان می دهد كه امام كاظم (ع) قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمی دانسته است و با آنكه از جهت كثرت عبادت و زهد به (العبد الصالح) معروف بوده است بقدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشته است كه او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز می دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدی به حبس او فرمان داده است.
- زمخشری در (ربیع الابرار) آورده است كه هارون فرزند مهدی در یكی از ملاقاتها به امام پیشنهاد نمود فدك را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت وقتی اصرار زیاد كرد فرمود می پذیرم به شرط آن كه تمام آن ملك را با حدودی كه تعیین می كنم به من واگذاری، هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یك حد آن به عدن است حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه (آفریقا) و حد چهارمش كناره دریای خزر است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس برای ما چه چیز باقی می ماند؟ امام فرمود:
می دانستم اگر حدود فدك را تعیین كنم آن را به مامسترد نخواهی كرد (یعنی خلافت و اداره سراسر كشور اسلام حق منست) از آن روز هارون كمر به قتل موسی بن جعفر (ع) بست. در سفر هارون به مدینه هنگام زیارت قبر رسول الله (ص) در حضور سران قریش و روسای قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام علیك یا رسول الله، السلام علیك یا بن عم و این را از روی فخر فروشی به دیگران گفت. امام كاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیك یا رسول الله، السلام علیك یا ابت (یعنی سلام بر تو ای پدر من)می گویند هارون دگرگون شد و خشم از چهره اش نمودار گردید.
زندان نمودن امام و چگونگی شهادت:
درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت می كند كه علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن بر مك بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یكی از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث كه مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت كه اگر خلافت به امین برسد جعفربن محمد را همه كاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و بر مكیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی (ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام می داشت. سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی كند. گویند امام هنگام حركت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار كرد و از او خواست كه از این سفر منصرف شود. و اگر ناچار می خواهد برود از او سعایت نكند. علی قبول نكرد و نزد یحیی رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالك اسلامی مال به او می دهند تا آنجا كه ملكی را توانست به هزار دینار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول (ص) گفت یا رسول الله از تو پوزش می خواهم كه می خواهم موسی بن جعفر را به زندان افكنم زیرا او می خواهد امت ترا برهم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزدوالی آن عیسی بن جعفربن منصور بردند.
عیسی پس از مدتی نامه ای به هارون نوشت وگفت كه موسی بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز كاری ندارد یا كسی بفرست كه او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم كرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست كه امام را آزاری برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمكی سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخر الامر یحیی امام را به سندی بن شاهك سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم كرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت سندی جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد كه ببیند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن كردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگی گفته اند.
نجمه همسر امام:
نجمه , مادر بزرگوار امام رضا(ع ) و از زنان مومنه , پارسا, نجیب و پاكیزه بود.حمیده ، همسر امام صادق (ع )، او را كه كنیزى از اهالى مغرب بود، خرید و به منزل برد.
نجمه در خانه امام صادق (ع )، حمیده خاتون را بسیار احترام مى كرد و به خاطر جلال و عظمت او، هیچ گاه نزدش نمى نشست !روزى حمیده در عالم رویا، رسول گرامى اسلام (ص )را دید كه به او فرمودند:اى حمیده ! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خودموسى درآور زیرا از او فرزندى به دنیا خواهد آمد كه بهترین فرد روى زمین باشد.پس از این پیام ، حمیده به فرزندش امام كاظم (ع ) فرمود: پسرم !.نـجـمـه بانویى است كه من هرگز بهتر از او را ندیده ام ، زیرا در زیركى و محاسن اخلاق ، مانندى ندارد.من او را به تو مى بخشم ، تو نیز در حق او نیكى كن .ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر(ع ) و نجمه ، نورى شد كه در شكم مادر به تسبیح و تهلیل مـشـغـول بـود و مـادر از آن ، احـسـاس سنگینى نمى كرد وچون به دنیا آمد، دست ها را بر زمین گذاشت ، سر را به سوى آسمان بلندكرد و لب هاى مباركش را به حركت درآورد: گویا با خدایش رازو نیازمى كرد.پس از تولد امام هشتم (ع )، این بانوى مكرمه با تربیت گوهرى تابناك ، ارزشى فراتر یافت .
فرزندان امام:
بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسی كاظم (ع) سی و هفت فرزند پسر و دختر داشت كه هیجده تن از آنها پسر بودند و علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم افضل ایشان بود از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسی و محمد بن موسی و ابراهیم بن موسی بودند. یكی از دختران آن حضرت فاطمه معروف معصومه سلام الله علیها است كه قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را كمتر و بیشتر نیز گفته اند.
تأثیر علمی آن بزرگوار:
امام هفتم (ع) با جمع روایات و احادیث و احكام و احیای سنن پدر گرامی و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را كه با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد (ع) نظم و استحكام یافته بود حفظ و تقویت كرد و علی رغم موانع بسیار در راه انجام وظایف الهی تا آنجا پایداری كرد كه جان خود را فدا ساخت.
سخنان برگزیده
* امام رضاعلیه السلام: زیارَةُ قَبرِ أبی مِثلُ زِیارَةِ قَبِر الحُسَینِ؛
زیارت قبر پدرم، موسى بن جعفرعلیه السلام، مانند زیارت قبر حسینعلیه السلام است.
* روایت شده است: أنّهُ (الكاظِم َعلیه السلام) كانَ یَبِكی مِن خَشیَةِ اللَّهِ حَتّى تَخضَلَّ لِحیَتُهُ بِالدُّمُوعِ؛
امام كاظم همواره از بیم خدا مىگریست، چندان كه محاسنش از اشك تر مىشد.
* امام كاظم علیه السلام: ثَلاثٌ مُوبِقاتٌ: نَكثُ الصَّفَقَةِ و تَركُ السُّنَّةِ و فِراقُ الجَماعَةِ؛
سه چیز تباهى مىآورد: پیمان شكنى، رها كردن سنّت و جدا شدن از جماعت.
* امام كاظم علیه السلام: عَونُكَ لِلضَّعیفِ أفضَلُ الصَّدَقَةِ؛
كمك كردن تو به ناتوان، بهترین صدقه است.
* امام كاظم علیه السلام: لَو كانَ فِیكُم عِدَّةُ أهلِ بَدرٍ لَقامَ قائمُنا؛
اگر به تعداد اهل بدر (مؤمن كامل) در میان شما بود، قائم ما قیام مىكرد.
* امام كاظم علیه السلام: لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فی كُلِّ یَومٍ؛
كسى كه هر روز خود را ارزیابى نكند، از ما نیست.
* امام كاظم علیه السلام: ما مِن شَىءٍ تَراهُ عَیناكَ إلّا و فیهِ مَوعِظَةٌ؛
در هر چیزى كه چشمانت مىبیند، موعظهاى است.
* امام كاظم علیه السلام: مَن كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَف َّ اللَّهُ عَنهُ عَذابَ یَومِ القِیامَة؛
هر كس خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب خود را در روز قیامت از او باز مىدارد.
* امام كاظم علیه السلام: إذا كانَ ثَلاثَةٌ فی بَیتٍ فَلا یَتَناجى إثنانِ دونَ صاحِبِهِما فَإنَّ ذلِكَ مِمّایَغُمُّهُ؛
هر گاه سه نفر در خانه اى بودند، دو نفرشان با هم نجوا نكنند؛ زیرا نجوا كردن، نفر سوم را ناراحت مىكند.
* امام كاظم علیه السلام: إیّاكَ أن تَمنَعَ فی طاعَةِ اللَّهِ فَتُنفِقُ مِثلَیهِ فی مَعصِیَةِ اللَّهِ؛
مبادا از خرج كردن در راه طاعت خدا خوددارى كنى، و آنگاه دو برابرش را در معصیت خدا خرج كنى.
* امام كاظم علیه السلام: لاتُذهِبِ الحِشمَةَ بَینَكَ و بَینَ أخیكَ وَأبْقِ مِنها فَإنَّ ذَهابَها ذَهابُ الحَیاءِ؛
مبادا حریم میان خود و برادرت را (یكسره) از میان ببرى؛ چیزى از آن باقى بگذار؛ زیرا از میان رفتن آن، از میان رفتن شرم و حیا است.
* امام كاظم علیه السلام: أبلِغ خَیراً و قُل خَیراً ولا تَكُن أمُّعَةً؛
خیر برسان و سخن نیك بگو و سست رأى و فرمانبرِ هر كس مباش.
* امام كاظم علیه السلام: المُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ و لِلجازِعِ اثنَتانِ؛
مصیبت براى شكیبا یكى است و براى ناشكیبا دوتا.
* امام كاظم علیه السلام: الصَّبرُ عَلَى العافِیَةِ أعظَمُ مِنَ الصَّبرِ عَلَى البَلاءِ؛
شكیبایى در عافیت بزرگتر است از شكیبایى در بلا.
رسول گرامى اسلام در طول 23 سال رسالت پر ثمر خود ، حقایق قرآن و نحوه عمل به آن را به مردم تعلیم داد . در این مسیر امیرمؤمنان على (علیه السلام) بیش از همه مسلمین ، از این سرچشمه كمال فیض و دریاى بى ساحل علماً و عملاً بهره مند شد(1) ; و به خاطر علم ، عمل ، معرفت و دانشش ، از طرف خداى بزرگ
1 ـ امیرمؤمنان (علیه السلام) در خطبه 192 نهج البلاغه به این دوران حساس اشاره كرده و مى فرماید :
وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعى مِنْ رَسُولِ اللهِ بِالْقِرابَةِ الْقَریْبةِ وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِیصَةِ ، وَضَعَنى فى حِجْرِهِ وَاَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنى اِلى صَدْرِهِ وَیَكْنُفُنىِ فى فِراشِهِ وَیُمِسُّنى جَسَدَهُ وَیُشِمُّنى عَرْفَهُ وَكانَ یَمْضَعُ الشَّىءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ وَما وَجَدَ لى كَذْبَةً فى قَوْل وَلا خَطْلَةً فى فِعْلٌ . . .وَلَقَدْ كُنْتُ اَتَّبِعُهُ اِتِّباعَ الْفَصِیلِ اَثَرَ اُمِّهِ ، یَرْفَعُ لى فى كُلِّ یَوْم مِنْ اَخْلاقِهِ عِلْماً وَیَأْمُرُنى بِالاْقتِداء ِبِهِ . « شما به خوبى موقعیّت مرا از نظر خویشاوندى و قرابت و منزلت و مقام ویژه نسبت به رسول خدا مى دانید ، او مرا در دامن خویش پرورش داد . من كودك بودم و او مرا در آغوش خویش مى فشرد و در استراحتگاه مخصوص خود جاى مى داد ، مرا به سینه مى چسبانید و من بوى پاكیزه او را استشمام مى كردم ، غذا را مى جوید و در دهان من مى گذاشت ، هرگز دروغى در گفتارم نیافت و اشتباهى در كردارم پیدا ننمود . من مانند بچه شترى كه مادرش را دنبال مى كند ، شبانه روز به دنبال آن حضرت حركت مى كردم ، و او هر روز نكته تازه اى از اخلاق نیك را براى من آشكار مى نمود و مرا فرمان مى داد تا به او اقتدا كنم . . . » .« ابن ابى الحدید » كه از عالمان مشهور علماى سنى است در شرح نهج البلاغه ج 20 ، ص 316 آورده است كه حضرت فرمود :وَلاََقُولَنَّ ما لَمْ اَقُلْهُ لاَِحَد قَبْلَ هذا الْیَوْمِ : هم اینك مطلبى را مى گویم كه تا بحال به كسى نگفته ام :سَأَلْتُهُ مَرَّةً اَنْ یَدْعُوَ لِى بِالْمَغْفِرَةِ فَقال : اَفْعَلُ ، ثُمَّ قامَ فَصَلىّ ، فَلَمّا رَفَعَ یَدَهُ بِالدُّعاءِ اِسْتَمَعْتُ اِلَیْهِ فَاِذاً هُوَ قائِلٌ : « اللّهُمَّ بِحَقِّ عَلِىٍّ عِنْدَكَ اِغْفِرْ لِعَلَىٍّ » . فقُلْتُ : یا رسول الله ! ما هذا الدُّعاءُ ؟ فَقالَ « اَوَ أَحَدٌ اَكْرَمُ مِنْكَ عَلَیْهِ فاسْتَشْفِعَ بِهِ اِلَیْهِ .یك بار از رسول خدا خواستم تا از خدا برایم طلب مغفرت كند . فرمود : چنین خواهم كرد . پس برخاست و نماز گزارد ، آنگاه دست هایش را به دعا گشود و برایم دعا كرد . من به دعاى حضرتش گوش مى دادم شنیدم كه فرمود : « پروردگارا ! تو را به مقام و قرب و منزلت « على » سوگند مى دهم كه على را مشمول عفو و غفران خود قرار دهى » .گفتم : اى رسول خدا ! این چه دعایى است ؟ فرمود : مگر كسى گرامى تر از تو در پیشگاه الهى هست تا او را شفیع درگاهش قرار دهم ؟ » .براى رهبرى امت ، پس از پیامبر انتخاب گردید . پس از على (علیه السلام)یازده فرزند او به دستور خدا و اعلام پیامبر ، به رهبرى امّت انتخاب شدند و قرآن مجید به حكم آیه شریفه :( أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ ) . پیروى از امامان معصوم را واجب شمرد .امامان بزرگوار در طول امامت خود ، به حكم خداى بزرگ ، همان وظیفه رسول گرامى اسلام را كه سرپرستى جامعه ، و هدایت آنان به سوى رشد و كمال بود ، دنبال كردند و در این راه ، به خاطر موانعى كه دشمنان خدا ایجاد كردند به انواع مصایب و آلام دچار شدند .1 ـ « از خدا اطاعت كنید و [ نیز ] از پیامبر و صاحبان امر خودتان [ كه امامان از اهل بیت و هم چون پیامبر داراى مقام عصمت اند ] اطاعت كنید » [ نساء (4) : 59 ] .رنج امامان ، پس از رحلت پیامبر شروع و تا غیبت امام دوازدهم (عج) ادامه یافت ; ولى پیشوایان امّت ، لحظه اى از مسئولیت عظیمى كه بر عهده داشتند ، چشم نپوشیده و براى برگرداندن حق به مسیر خودش ، كوشش فراوانى كردند و در این راه نصیبى جز زجر ، تبعید ، زندان و شهادت نداشتند(1) .1 ـ ماجراى غدیر و انتخاب جانشینى امیرمؤمنان (علیه السلام) در روز 18 ذى حجه سال دهم هجرى به دستور خداى متعال صورت گرفت . در این مراسم 120 هزار نفر بیعت كردند و این واقعه در حالى صورت گرفت كه تنها 69 روز به پایان زندگانى رسول گرامى اسلام باقى مانده بود . پس از رحلت جانسوز نبى گرامى اسلام ، مشتى دنیاپرست پلید تمام غیرت و مردانگى خود را در كاسه اى از شراب دنیاپرستى سركشیدند و در سقیفه بنى ساعده كردند آنچه كردند .سردمداران سقیفه خانه وحى را مورد هجوم قرار دادند و حرمت ام الائمه فاطمه زهرا سلام الله علیها را شكستند . محسنش را سقط كردند و خانه اش را به آتش كشیدند . امیرمؤمنان (علیه السلام)را دست بستند و بیعت خود را زیر پا لگدمال كردند ، این ماجراى شوم به پشتیبانى سكوت مردم تقویت یافت و غاصبان خلافت بر مسند امامت جا خوش كردند . قریب به 25 سال امام على (علیه السلام) را از حكومت ظاهرى محروم ساختند و سرانجام با بالا بردن پیراهن عثمان زمینه شهادتش را فراهم نمودند . امیرمؤمنان (علیه السلام) در مدت حكومت الهى خود همواره با مشكلات و معضلات منافقان و دنیاپرستان روبرو بود ، و در این مدت كوتاه جز سركوب كردن فتنه ها و اصلاح فرهنگ غریب مردم كه آثار و پى آمدهاى فرهنگ غلط غاصبان خلافت بود مشغولیتى نداشت . پس از شهادت امام على (علیه السلام) ، امام مجتبى (علیه السلام) بر مسند امامت نشست ; اما دیرى نپایید كه بر اثر عدم همكارى و یارى مردم ، حضرت را به صلح كشاندند و خانه نشینى حضرتش را به تماشا نشستند . هنوز خون فرق مبارك امیرمؤمنان (علیه السلام)و جگر پاره پاره امام مجتبى (علیه السلام) خشك نشده بود كه همین مردم كمر به قتل جگر گوشه مصطفى ، حسین (علیه السلام) زدند . او را غریبانه در كربلا متوقف كردند و با لبان تشنه سر بریدند. این حادثه تلخ در كمتر از 50 سال بعد از رحلت جانسوز پیامبر اسلام اتفاق افتاد.
پس از حادثه عاشورا و سرنگونى حكومت بنى امیه ، سفّاكان بنى العباس بر سر كار آمدند و در عمل نشان دادند كه در رذالت و پستى گوى سبقت را از بنى امیه ربوده اند . دوران امام سجاد (علیه السلام) تا امام عسكرى (علیه السلام) در شرایط بسیار سختى گذشت تا جایى كه هر كسى را به جرم محبّت اهل بیت (علیهم السلام)دستگیر مى كردند و اموالش را به غارت مى بردند .عمده فعالیت هاى اهل بیت (علیهم السلام) در این دوران پر خفقان در زیر چتر تقیّه و یا مخفیانه صورت مى گرفت . در این قسمت به نوع فعالیت اهل بیت (علیهم السلام) به طور فهرستوار توجه كنید :امام سجاد (علیه السلام) ; با انشاء دعا و مناجات پرده از جنایات ظالمان برمى داشت ، و نیز با گریه مداوم خود ، خاطره حادثه عاشورا را زنده نگه مى داشت .امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) ; با تشكیل كرسى درس و تربیت شاگردان اقدامات فرهنگى خود را شكل مى بخشیدند .امام كاظم (علیه السلام) ; غیر از دورانى كه در زندان حبس بودند ادامه مكتب علمى پدربزرگوار خود را فراهم آورد و با انتخاب افرادى مطمئن در دستگاه هارون ( مانند : على بن یقطین كه سمت وزارت حكومت هارون را بر عهده داشت ) فعالیت مى كرد .امام رضا (علیه السلام) ; پس از فراخوانى به طوس با شركت اجبارى یا اختیارى در مناظرات علمى پرده از حقایق برمى داشت .امام جواد (علیه السلام) ; نیز راه پدر را ادامه داد و با انتخاب وكلاى مطمئن هدایت مردم را ثمر بخشید .امام هادى (علیه السلام) ; در سخت ترین دوران زندگى مى كرد و متوكل عباسى كه از سفاك ترین خلفا و غاصبان خلافت بود ، امام (علیه السلام) را به شدت تحت كنترل گرفته بود ; اما با این همه امام (علیه السلام)دست از فعالیت نكشید و همچنان رهبرى شیعیان را بعهده داشت .امام عسكرى (علیه السلام) ، با فعالیت بى دریغ خویش زمینه غیبت امام عصر (علیه السلام) را فراهم آورد و در سخت ترین شرایط به شهادت رسید .
ولایت فقیه تداوم قانون وحى
این رهبرى كه از زمان آدم شروع شده بود ، به غیبت امام عصر خاتمه پیدا نمى كرد ، بلكه خطى بود كه باید تا قیامت ادامه مى یافت ، تا انسان بدون سرپرست الهى نباشد و حجت هم بر او تمام شده و زمینه تشخیص حق را از باطل داشته باشد .به همین خاطر امامان بزرگوار ، مردم را براى بعد از خود به فقیه جامع الشرایط ارجاع داده و او را در هر عصرى به عنوان نائب خود و رهبر مسلمین معرفى كردند .ناگفته نماند ، تا زمانى كه پیامبر و امامان در بین مردم بودند ، دریافت عین حقیقت در امور شخصى و اجتماعى كار مشكلى نبود ; اما پس از پیامبر و امامان والا مقام ، و بویژه از شروع غیبت كبراى امام عصر ، با توجه به هجوم فرهنگ هاى بیگانه در عصر اموى و عباسى ، و وارد شدن مسائل غیر اسلامى به عنوان قواعد دینى ، در تفسیر و حدیث و بویژه با اضافه شدن احادیث ساختگى به دست جنایتكاران حزب ننگین اموى و عباسى ، نیاز رجوع به متخصص براى تشخیص حق از باطل ، و قبول رهبرى متخصص در همه شئون زندگى ، هم چون نیاز به پیامبر و امام احساس شد ، و از طرفى هم قرآن و امامان رجوع به چنین متخصصى را واجب و لازم اعلام كرده بودند ، روى این حساب مسئله با عظمت اجتهاد و مجتهد و فقیه جامع الشرایط ، در خط پاك اسلام ; یعنى تشیع سرخ تجلى كرد(1) .1 ـ ( فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَّقَهُوا فِى الّدینِ ولِیُنْذِروا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ « و مؤمنان را نسزد كه همگى [ به سوى جهاد ]بیرون روند ; چرا از هر جمیعتى گروهى [ به سوى پیامبر ] كوچ نمى كنند تا در دین آگاهى یابند و قوم خود را هنگامى كه به سوى آنان بازگشتند ، بیم دهند باشد كه [ از مخالفت با خدا و عذاب او ] بپرهیزند » .( فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ ) « اگر نمى دانید از دانایان [ به كتاب هاى آسمانى و آگاهان به اخبار پیشینیان ] بپرسید [ كه همه پیامبران از جنس خود بشر بودند ، نه فرشته ] » .قال العسكرى (علیه السلام) :فَأَمّا مَنْ كانَ مِنَ الْفُقَهاءِ صائَناً لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدِیْنِهِ مُخالِفاً عَلى هَواهُ مُطیْعاً لاَِمْرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِّدوه . « اما هر فقیهى كه خویشتندار و نگهبان دین خود باشد و با هواى نفسش بستیزد و مطیع فرمان مولا باشد بر عوام لازم است كه از او تقلید كنند . شهید مطهرى رضوان الله علیه در كتاب ارزشمند « ختم نبوت » مى فرماید :اوّلین پست و مقامى كه در دوره خاتمیت از پیامبران ( و اهل بیت (علیهم السلام) ) به عالمان انتقال مى یابد پست دعوت ، تبلیغ ارشاد و مبارزه با تحریف ها و بدعت هاست . توده بشر در همه دوره ها نیازمند دعوت و ارشاد است . قرآن با كمال صراحت این وظیفه را بر عهده گروهى از خود امّت مى گذارد .( وَلِتَكُن مِنكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ « و باید از شما گروهى باشند كه [ همه مردم را ] به سوى خیر [ اتحاد ، اتفاق ، الفت ، برادرى ، مواسات و درستى ]دعوت نمایند ، و به كار شایسته و پسندیده وادارند ، و از كار ناپسند و زشت بازدارند ; و اینانند كه یقیناً رستگارند » .فقیه جامع الشرایط ، شخصیت والایى است ، كه در فهم قرآن و روایات و تشخیص مسائل حق از باطل ، و اسلامى از غیر اسلامى ، از همه امّت ورزیده تر و داناتر ، و به احكام پاك خداى متعال آشناتر است ، و در شجاعت و عدالت ، زهد و تقوا ، عمل و عبادت در رأس امّت قرار دارد .فقیه جامع الشرایط ، امّت را در برابر هجوم طاغوت ها و فرهنگ هاى ضد خدا ، از افتادن به وادى ضلالت و هلاكت حفظ مى كند .آن آیات و روایات و اخبارى كه در همه موارد ، رجوع به پیامبر و امام را لازم مى داند ، همانها رجوع به فقیه جامع الشرایط را واجب مى دانند .
فقیهان جامع الشرایط ، در حفظ راه خدا و در مسیر فراهم كردن زمینه اى براى اجراى قرآن ، سنت پیامبر و فرهنگ امامان ، رنج هاى سنگین و خطرات عظیمى را تحمّل كرده و در این راه زندانیان ، تبعیدیان و شهیدان بسیارى را تقدیم الله كردند .فقیهان جامع الشرایط شیعه ، در بحث و استدلال براى اثبات حق ، و بازگو كردن معارف اسلامى ، از ورزیده ترین افراد امّت بودند .فقیهان جامع الشرایط ، در راه بسط فقه و تفسیر قرآن و توضیح روایات و جمع معارف الهى و حفظ آن بر اساس آیات قرآن ، به خدمات پر ارجى موفق شدند ، و در این راه هزاران كتب فقهى ، تفسیرى ، اصولى ، كلامى ، ادبى ، تاریخى ، روایى و علمى از خود به یادگار گذاشتند . در این زمینه كافى است به كتاب پر قیمت « الذریعه » و « اعیان الشیعه » و « الغدیر » مراجعه كنید .اگر زحمات پر بهاى فقهاى جامع الشرایط شیعه و آثار علمى و فقهى و تفسیرى آنان نبود ، امروز كسى از اسلام واقعى خبر نداشت ، و بدون شك آیین پر ارزش اسلام ، دچار همان بلاى غیر قابل علاج یهودیت و مسیحیت مى شد .فقه و فقیه یعنى سنت پیامبر ، یعنى فرهنگ امامان ، یعنى معارف پاك الهى و با بودن فقه به عنوان قانون حیات ، و فقیه جامع الشرایط به عنوان كاشف قوانین تشریعى ، جعل قانون و رهبرى براى كسى معنا ندارد .فقهاى شوراى نگهبان براى همین منظور در مجلس شوراى اسلامى قرار دارند ، كه قانون خلاف فقه را با كمال شجاعت رد كرده و آن را از اعتبار و ارزش بیاندازند . به همین خاطر اكثر قوانین دولت هاى گذشته كه خارج از خطّ رهبرى فقیه جامع الشرایط بوده است ، خود به خود باطل قلمداد شده است .فقه و فقیه مبیّن و مفسّر قرآن و روایات اند ، و در هر زمانى با نیروى اجتهاد مورد قبول قرآن ، مى توانند قانون لازم را در برابر حوادث جدید ، به مردم ارائه كنند . چه بسا این گونه احكام ، جامعه اسلامى را از سقوط حتمى نجات دهد .فتواى معروف « تحریم تنباكو » و بسیارى از فتاواى مجتهد عالى مقام ، فقیه بى نظیر ، نعمت بى مانند حق در قرون اخیر ، بت شكن زمان ، رهبر اسلامیان ، مظهر رحمت و غضب حق ، رعد توفنده الهى علیه ستم ، نجات بخش امت از خطر استبداد و استعمار حضرت آیت الله العظمى امام خمینى روحى له الفداء از همان قبیل است .مسئله اجتهاد و مجتهد ، از افتخارات بى نظیر فرهنگ پر ارزش شیعه است و شیعه در طول این 14 قرن ، منافع سرشارى از این راه كسب كرده است .شیعه با داشتن مجتهد ، هیچ گاه به بن بست قانونى نمى رسد و در برابر هر برنامه اى كه پیش بیاید ، راه جعل قانون ، برابر با خواسته خداى متعال بزرگ را دارد(1) .اطاعت و پیروى از فقیه جامع الشرایط ، به حكم قرآن و روایات از اعظم واجبات الهیّه ، و پیروى از فقیه ، پیروى از امام عصر ، و پیروى از امام عصر ، پیروى از پیامبر و پیروى از پیامبر ، پیروى از خداست :( مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللهَ ) .
قانون قضا در اسلام
با توجه به مسئله وحى ، كه محصول آن قرآن مجید است ، و روایات و اخبارى كه در كتب معتبر حدیث تدوین شده است ، و كتاب هاى ارزنده اى كه به عنوان كتب فقهى در سایه اجتهاد فقهاى جامع الشرایط نوشته شده است ، باید گفت : مكتب پر بهاى اسلام در كلیّه ابعاد حیات ، كاملترین قوانین را به جامعه بشرى عطا فرموده است .یكى از مهم ترین ابعاد قانونى مكتب الهى ، « قانون قضا » است كه از هر قسمت آن نور عدالت جلوه گر است .1 ـ منظور از قانون ، قوانین تشریعى نیست چرا كه مجتهد جاعل قانون نیست و قانونگذار تشریع ، شارع مقدّس است و وظیفه مجتهد تنها كشف آن حكم است ; بنابراین مجتهد هرگز از طرف خداى متعال مجاز به جعل قانون نبوده و نیست . سؤالى كه باقى مى ماند در مورد مسائل مستحدثه است ; در چنین موردى وظیفه مجتهد تطبیق كلیات بر جزئیات است و اگر بگونه اى بود كه به طوركلى شارع از آن ساكت بود یا مجتهد به آن نرسیده بود با استناد به آیه شریفه « رفع » وظیفه را ساقط مى كند .به هر تقدیر یكى از مهمترین وظایف مجتهدان رفع بن بست ها و مشكلات دینى است ، كه مكتب اسلام از آن بهره مند است ; اما این جواز اجتهاد و لزوم تقلید به معناى جعل قانون نبوده و « جعل قانون » تنها وظیفه شارع است ، كه با نزول قرآن و ارسال پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام) بر آن اقدام كرده است و مجتهد از راه تسلط به اصول و مبانى اجتهاد ، قدرت و توان خود را در راه كشف آن قوانین به كار مى گیرد .2 ـ « هر كه از پیامبر اطاعت كند ، در حقیقت از خدا اطاعت كرده » قبل از هر چیز ، تذكر یك نكته مهم ضرورى است و آن این كه ایمان به خدا و روز جزا ، به مؤمن اجازه ایجاد مزاحمت و مشكل براى مردم نمى دهد و سخت مى توان باور كرد كه مؤمن ، به حقوق اجتماعى ، سیاسى ، مالى ، خانوادگى كسى تجاوز كند ، تا براى رفع آن تجاوز ، نیاز مراجعه به دستگاه قضایى باشد .رسول گرامى اسلام در تعریف مؤمن چنین مى فرماید : مؤمن كسى است كه مردم او را بر جان و مال خود امین بدانند ، بر مؤمن حرام است به مؤمن ستم كند ، یا از او بدگویى نماید ، یا به شخصیت والاى او ضربه بزند و یا او را بدون علت از خود براند(1) .امام صادق (علیه السلام) نیز درباره مؤمن مى فرماید : مؤمن برادر مؤمن است ، این دو مانند یك جسمند ، رنج این یك ، رنج دیگرى است ، اگر چه دو روحند ولى از یك حقیقتند . شدت اتصال روح مؤمن به حق ، از اتصال شعاع خورشید به خورشید بیشتر است(2) .امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز فرمود : مؤمن خونگرم و جوشنده با مؤمنان است(3) .از مجموع روایاتى كه درباره مؤمن رسیده ، استفاده مى شود كه مؤمن اهل انصاف ، مساوات ، مواسات ، ایثارگرى ، فتوت ، جوانمردى ، گذشت ، كمك كننده ، حلاّل مشكلات ، قبول كننده حق ، رعایت كننده حق یتیم ، مراعات كننده حق همسایه ، درستكار ، راستگو ، با تقوا ; امین ، با ورع ، پرهیزكننده از مال حرام ، خوش قلب ، مهربان ، با محبت ، صابر ، متوكل ، وقور و حلیم است .
چگونه ممكن است چنین انسانى دست به ظلم و تجاوز بزند ، و حق فردى از مسلمین را زیر پا نهد ؟ راستى با این صفاتى كه براى مؤمن شمرده اند ، هرگز چنین گمانى نمى رود ! !ولى ممكن است از طرف دیگران به حق او ظلم شود ، كه در این صورت براى احقاق حقش قیام كرده و اگر نتوانست ، از قدرت دستگاه قضایى اسلام استفاده كرده و به حق خود خواهد رسید .اى كاش ! همه مردم به اصول و صفات عالى مؤمن پاى بند بودند ، تا اختلاف ، مشكل و تجاوز به حقى پیش نمى آمد ، و از این راه به صرفه جویى بودجه دولت اسلام كمك شایانى مى شد .اى كاش ! دو نفر كه در امر سیاسى ، اجتماعى ، خانوادگى ، مالى ، حقوقى ، ارثى ، شركتى و یا دوستى با هم اختلاف پیدا مى كردند ، براى حل دعوا به انصاف و علم خود تكیه مى كردند ، كه بهترین عامل براى حل اختلاف و دعواست ; زیرا آنان كه به محكمه عدالت مى روند ، بهتر از قاضى مى دانند كه حق با كدامیك از آنان است و در حقیقت در محكمه عدل ، دو عالم در برابر یك قاضى ، ناآگاه به حق طرفین قرار مى گیرند ! !هر كس با هر كس هر اختلافى دارد ، اعم از اختلاف زن و شوهر ، فروشنده و خریدار ، مالك و مستأجر ، دو شریك ، كشاورز با كشاورز وارثان در سهم الارث ، دو غریبه با یكدیگر ، و اهل هوا و هوس با حكومت اسلامى ، بهتر از همه مى دانند كه حق به جانب كدامیك است ، اگر به حكم قرآن و با تكیه بر انصاف و علم خود ، حق را به جانب صاحبش بدهند ، چه نیازى به برپا شدن محكمه و حكومت قاضى است ; بین بى ایمانى مردم و پایبند نبودن اهل دعوا به اصول اسلامى ، و علم و انصاف خود و گستردگى دادگاه و دادگسترى و نیاز به قضات رابطه مستقیم وجود دارد .بردبارى ، گذشت ، حلم و عفو ، آسان گیرى ، رعایت انصاف ، مخالفت با آز ، طمع و حرص ، مبارزه با هوا و هوس ، از بهترین عوامل حلّ مشكل و رفع اختلاف ، قبل از مراجعه به قاضى است .راستى در این زمینه چه مسئولیت سنگینى متوجه دستگاه هاى ارتباط جمعى از قبیل رادیو ، تلویزیون ، و روزنامه هاست ; این وسائل باید با پخش مسائل عالى تربیتى ، زمینه اختلافات ، دعواها ، ادعاهاى بى جا و تجاوز به حقوق دیگران را از بین ببرند ، و مردم را به گونه اى در راه خدا و اسلام قرار بدهند ، كه مردم نه این كه چشم به حق دیگران نداشته باشند ; بلكه هر كدام از آنها مدافع سرسختى جهت احقاق حق مظلوم شوند .بدون شك در دادگاه عدل قیامت ، كارگردانان وسایل ارتباط جمعى ، بویژه در این دوره كه دوره حكومت اسلام است و مى توان حداكثر بهره بردارى را در جهت نشر فرهنگ اسلام از این وسایل برد ، محاكمه سختى خواهند داشت ; اگر اوقات پر قیمت مردم را به برنامه هایى پر كنند كه نه به سود دنیاى آنان و نه به نفع آخرت ایشان باشد .قرآن كریم ، احادیث جامع اسلامى و كتب فقهى فقیهان ، قوانین قضا را به عالیترین شكل بیان كرده اند ، بدون شك بر پا شدن عدل را ، جز در سایه اجراى آن قوانین نباید توقع داشت .قوانین قضا ، حدود ، دیات ، قصاص ، جزا ، تعزیرات ، یمین ، شهادات ، قاضى ، علم ، عدالت ، شهامت ، ایمان ، ، بینش و تقواى قاضى و بى طرفى او نسبت به طرفین دعوا ، و هم چنین عدالت شاهدان در دادگاه و تناسب جریمه ها با جرم ها ، از مهم ترین مباحث اصولى باب قضا در اسلام است كه نمونه این واقعیات را بدون تردید در هیچ مكتبى نمى توان یافت .قانون قضا در اسلام براى حل مشكلات سیاسى ، اجتماعى ، خانوادگى ، مالى ، اختلافات بین افراد وضع شده است ، و در صورت صحیح اجرا شدن ، در اسرع وقت به مشكلات خاتمه مى دهد .
پرتوى از سیره و سیماى امام موسى كاظم(علیه السلام)
حضرت امام موسى بن جعفر(علیه السلام)، معروف به كاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یكشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مكّه و مدینه، متولّد گردید.
نام مادر آن حضرت، حمیده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید.
مرقد شریفش در كاظمین، نزدیك بغداد، زیارتگاه شیفتگان حضرتش مىباشد.
امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(علیه السلام) را بر محور برنامه ریزى فكرى و آگاهى عقیدتى و مبارزه با عقاید انحرافى، ادامه داد.
آن حضرت با دلائل استوار، بىمایگىِ افكار اِلحادى را نشان مىداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه مىساخت.
كمكم جنبش فكرى امام(علیه السلام)درخشندگى یافت و قدرت علمىاش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.
این كار بر حاكمان حكومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همین دلیل با شیفتگان مكتبش با شدّت و فشار و شكنجه برخورد كردند.
از اینرو،امام كاظم(علیه السلام) به یكى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى كند و هشام هم تا هنگام مرگ خلیفه از بحث و گفتگو خوددارى كرد.
ابن حجر هیتمى گوید:«موسى كاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و كمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده كه در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب كاظم یافت، و در زمان او هیچ كس در معارف الهى و دانش و بخشش به پایه او نمىرسید.»امام كاظم(علیه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پیش گرفت و دستور داد تا شیعیان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نیارند و به آنان شكایت نبرند و سعى كنند با قرار دادن قاضى تحكیم در میان خویش، منازعات را فیصله دهند.
امام(علیه السلام) درباره حاكمان غاصب زمانش فرمود: «هر كس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر كس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدین وسیله آن حضرت، خشم و نارضایتى خود را از حكومت هارون پیاپى ابراز مىفرمود و همكارى با آنان را در هر صورت حرام مىدانست و اعتماد و تكیه بر آنان را منع مىكرد و مىفرمود: «برآنان كه ستمكاراند تكیه مكنید كه گرفتار دوزخ مىشوید.»امام كاظم(علیه السلام)، على بن یقطین، یكى از یاران نزدیك خویش را از این فرمان استثنا كرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامدارى را در ایّام مهدى بپذیرد.
او نزد امام موسى(علیه السلام)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترك كند، امّا امام او را از این كار بازداشت و به او گفت: «چنین مكن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار مىكنند، شاید به یارى خدا بتوانى شكست ها را درمان كنى و دست بینوایى را بگیرى یا به دست تو، مخالفان خدا درهم شكسته شوند.
اى على! كفّاره و تاوان شما، خوبى كردن به برادران است، یك مورد را براى من تضمین كن، سه مورد را برایت تضمین مىكنم، نزد من ضامن شو كه هر یك از دوستان ما را دیدى نیاز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن مىشوم كه هرگز سقف زندانى بر تو سایه نیفكند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.
اى على! هر كس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد كرده است.»
سخن چینى درباره امام(علیه السلام)
پاره اى از فعّالیّت هاى امام كاظم(علیه السلام) به وسیله سخن چینان به هارون الرّشید مىرسید و این امر، كینه و خشم او را برمىانگیخت.
یك بار به او خبر دادند كه از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(علیه السلام) جمع آورى مىگردد و از شرق و غرب براى او حمل مىشود و او را چندین بیت المال است.
هارون به دستگیرى امام(علیه السلام) و زندانى كردن او فرمان داد، یحیى برمكى آگاه شد كه امام(علیه السلام) در پى كار خلافت براى خویش افتاده است و به پایگاه هاى خود در همه نقاط كشور اسلامى نامه مىنویسد و آنان را به سوى خویش دعوت مىكند و از مردم مىخواهد كه بر ضدّ حكومت قیام كنند، یحیى به هارون خبر داد و او را علیه امام(علیه السلام) تحریك كرد.
هارون امام را به زندان افكند و از شیعیانش جدا ساخت و امام(علیه السلام) روزگارى دراز، شاید حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(علیه السلام) در زندان نامه اى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنین است:«هرگز بر من روزى پربلا نمىگذرد، كه بر تو روزى شاد سپرى مىگردد، ما همه در روزى كه پایان ندارد مورد حساب قرار مىگیریم و آنجاست كه مردم فاسد زیان خواهند دید.»امام كاظم(علیه السلام) در زندان، شكنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل كرد، دست و پاى مباركش را به زنجیر مىبستند و آزارهاى كشنده بر او روا مىداشتند.
سرانجام زهرى كشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.
صفات برجسته امام كاظم(علیه السلام)
حضرت امام موسى كاظم(علیه السلام) عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخىترین و كریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب مىگذشت نمازهاى نافله را به جا مىآورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه مىداد و هنگامى كه وقت نماز صبح فرا مىرسید، بعد از نماز شروع به دعا مىكرد و از ترس خدا آن چنان گریه مىكرد كه تمام محاسن شریفش به اشك آمیخته مىشد و هر گاه قرآن مىخواند مردم پیرامونش جمع مىشدند و از صداى خوش او لذّت مىبردند.
آن حضرت، صابر، صالح، امین و كاظم لقب یافته بود و به عبد صالح شناخته مىشد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به كاظم مشهور گردید.
مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود كه او را مىآزرد و على(علیه السلام) را دشنام مىداد.
برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بكشیم، ولى حضرت به شدّت از این كار نهى كرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود.
روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به كار زراعت مشغول است.
حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.
آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مكن، ولى امام به حركت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار.
فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم.
امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید كه نشسته است. وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند مىداند كه رسالتش را در كجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو كه تا حال خلاف این را مىگفتى. او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود كه قصد كشتن او را داشتند فرمود: آیا كارى كه شما مىخواستید بكنید بهتر بود یا كارى كه من با این مبلغ كردم؟و بسیارى از این گونه روایات، كه به اخلاق والا و سخاوت و شكیبایى آن حضرت بر سختیها و چشمپوشى ایشان از مال دنیا اشارت مىكند، نشانگر كمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.
سندى بن شاهك، به دستور هارون الرّشید، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(علیه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مباركش كارگر افتاد و بیش از سه روز مهلتش نداد.
وقتى امام به شهادت رسید، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ایشان گفت: به او نگاه كنید، آیا در وى اثرى از ضربه شمشیر یا اصابت نیزه مىبینید؟گفتند: ما از این آثار چیزى نمىبینیم و از آنها خواست كه بر مرگ طبیعى او شهادت دهند و آنها نیز شهادت دادند!آن گاه جسد شریف آن حضرت را بیرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد كه ندا دهند: این موسى بن جعفر است كه مرده است، نگاه كنید. عابران به او نگاه مىكردند و اثرى از چیزى كه نشان دهنده كشتن او باشد، نمىدیدند.
یعقوبى در تاریخش مىگوید: پس از آن كه امام كاظم(علیه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاریك هارون الرّشید گذراند، به ایشان گفته شد: چطور است كه به فلان كس نامه اى بنویسى تا درباره تو با رشید صحبت كند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حدیثم كرده: «خداوند به داود(علیه السلام) سفارش كرده كه هر گاه بنده اى، به یكى از بندگان من امید بست، همه درهاى آسمان به رویش بسته مىشود و زمین زیر پایش خالى مىگردد.»در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفى وجود دارد.
آن حضرت، چهار سال یا هفت سال یا ده سال یا به قولى چهارده سال در زندان به سر برده است.
حضرت امام موسى كاظم، سى و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاى گذارده كه والاترینشان حضرت على بن موسى الرّضا(علیه السلام) مىباشد.
از میان كلمات و سخنان ارزنده حضرت امام موسى كاظم(علیه السلام)، چهل حدیث را برگزیدم كه هر یك با نورانیّت ویژه اش، روشنگر دلهاى اهل ایمان و پاكباختگان وادى حقیقت و عرفان است
. چهل حدیث
قالَ الاِْمامُ الْكاظم(علیه السلام) :
1- تعقّل و معرفت
«ما بَعَثَ اللّهُ أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلى عِبادِهِ إِلاّ لِیَعْقِلُوا عَنِ اللّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجابَهً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً لِلّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»:
خداوند پیامبران و فرستادگانش را به سوى بندگانش بر نینگیخته، مگر آن كه از طرف خدا تعقّل كنند. پس نیكوترینشان از نظر پذیرش، بهترینشان از نظر معرفت به خداست، و داناترینشان به كار خدا، بهترینشان از نظر عقل است، و عاقلترین آنها، بلند پایه ترینشان در دنیا و آخرت است.
2- حجّت ظاهرى و باطنى
«إِنَّ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَیْنِ، حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِیاءُ وَ الاَْئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ.»:
همانا براى خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشكار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشكار عبارت است از: رسولان و پیامبران و امامان; و حجّت پنهانى عبارت است از عقول مردمان.
3- صبر و گوشهگیرى از اهل دنیا
«أَلصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى إِعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْیا وَ الرّاغِبینَ فیها وَ رَغِبَ فیما عِنْدَ رَبِّهِ وَ كانَ اللّهُ آنِسَهُ فِى الْوَحْشَةِ وَ صاحِبَهُ فِى الْوَحْدَةِ، وَ غِناهُ فِى الْعَیْلَةِ وَ مُعِزَّهُ فى غَیْرِ عَشیرَة.»:
صبر بر تنهایى، نشانه قوّت عقل است، هر كه از طرف خداوند تبارك و تعالى تعقّل كند از اهل دنیا و راغبین در آن كناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده، و خداوند در وحشت انیس اوست و در تنهایى یار او، و توانگرى او در ندارى و عزّت او در بىتیره و تبارى است.
4- عاقلان آینده نگر
«إِنَّ الْعُقَلاءَ زَهَدُوا فِى الدُّنْیا وَ رَغِبُوا فِىالاْخِرَةِ لاَِنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةُ طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ مَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتّى یَسْتَوْفى مِنْها رِزْقَهُ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَیَأْتیهِ الْمَوْتُ فَیُفْسِدُ عَلَیْهِ دُنْیاهُ وَ آخِرَتَهُ.»:
به راستى كه عاقلان، به دنیا بىرغبتند و به آخرت مشتاق; زیرا مىدانند كه دنیا خواهانست و خواسته شده و آخرت هم خواهانست و خواسته شده، هر كه آخرت خواهد دنیا او را بخواهد تا روزىِ خود را از آن دریافت كند، و هر كه دنیا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش رسد و دنیا و آخرتش را بر او تباه كند.
5- تضرّع براى عقل
«مَنْ أَرادَ الْغِنى بِلا مال وَ راحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلامَةَ فِى الدّینِ فَلْیَتَضَّرَعْ إِلَى اللّهِ فى مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یُكْمِلَ عَقْلَهُ، فَمَنْ عَقَلَ قَنَعَ بِما یَكْفیهِ وَ مَنْ قَنَعَ بِما یَكْفیهِ اسْتَغْنى وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ بِما یَكْفیهِ لَمْ یُدْرِكِ الْغِنى أَبَدًا.»:
هر كس بىنیازى خواهد بدون دارایى، و آسایش دل خواهد بدون حسد، و سلامتى دین طلبد، باید به درگاه خدا زارى كند و بخواهد كه عقلش را كامل كند، هر كه خرد ورزد، بدانچه كفایتش كند قانع باشد. و هر كه بدانچه او را بس باشد قانع شود، بىنیاز گردد. و هر كه بدانچه او را بس بُوَد قانع نشود، هرگز به بىنیازى نرسد.
6- دیدار با مؤمن براى خدا
«مَنْ زارَ أَخاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لا لِغَیْرِهِ، لِیَطْلُبَ بِهِ ثَوابَ اللّهِ وَ تَنَجُّزَ ما وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَكَّلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سَبْعینَ أَلْفِ مَلَك مِنْ حینَ یَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّى یَعُودَ إِلَیْهِ یُنادُونَهُ: أَلا طِبْتَ وَ طابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلاً.»:
هر كس ـ فقط براى خدا نه چیز دیگر ـ به دیدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعدههاى الهى برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه همه ندایش كنند: هان! پاك و خوش باش و بهشت برایت پاكیزه باد كه در آن جاى گرفتى.
7- مروّت، عقل و بهاى آدمى
«لا دینَ لِمَنْ لا مُرُوَّةَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ إِنَّ أَعْظَمَ النّاسِ قَدْرًا الَّذى لایَرَى الدُّنْیا لِنَفْسِهِ خَطَرًا، أَما إِنَّ أَبْدانَكُمْ لَیْسَ لَها ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلا تَبیعوها بِغَیْرِها.
كسى كه جوانمردى ندارد، دین ندارد; و هر كه عقل ندارد، جوانمردى ندارد. به راستى كه باارزشترین مردم كسى است كه دنیا را براى خود مقامى نداند، بدانید كه بهاى تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید.
8- حفظ آبروى مردم
«مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ.»:
هر كه خود را از آبروریزى مردم نگهدارد، خدا در روز قیامت از لغزشش مىگذرد، و هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت خشمش را از او باز دارد.
9- عوامل نزدیكى و دورى به خدا
«أَفْضَلُ ما یَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَى اللّهِ بَعْدَ الْمَعْرَفَةِ بِهِ الصَّلاةُ وَ بِرُّ الْوالِدَیْنِ وَ تَرْكُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ.»:
بهترین چیزى كه به وسیله آن بنده به خداوند تقرّب مىجوید، بعد از شناختن او، نماز و نیكى به پدر و مادر و ترك حسد و خودبینى و به خود بالیدن است.
10- عاقل دروغ نمىگوید
«إِنَّ الْعاقِلَ لا یَكْذِبُ وَ إِنْ كانَ فیهِ هَواهُ.»:
همانا كه عاقل دروغ نمىگوید، گرچه طبق میل و خواسته او باشد.
11- حكمت كم گویى و سكوت
«قِلَّةُ الْمَنْطِقِ حُكْمٌ عَظیمٌ، فَعَلَیْكُمْ بِالصَّمْتِ، فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ وَ قِلَّةُ وِزْر، وَ خِفَّةٌ مِنَ الذُّنُوبِ.»:
كم گویى ، حكمت بزرگى است، بر شما باد به خموشى كه شیوه اى نیكو و سبك بار و سبب تخفیف گناه است.
12- هرزه گویى بى حیا
«إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلى كُلِّ فاحِش قَلیلِ الْحَیاءِ لا یُبالى ما قالَ وَ لا ما قیلَ لَهُ.»:
همانا خداوند بهشت را بر هر هرزه گوِ كم حیا كه باكى ندارد چه مىگوید و یا به او چه گویند حرام گردانیده است.
13- متكبّر، داخل بهشت نمىشود
«إِیّاكَ وَ الْكِبْرَ، فَإِنَّهُ لا یَدْخُلِ الْجَنَّةَ مَنْ كانَ فى قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّة مِنْ كِبْر.»:
از كبر و خودخواهى بپرهیز، كه هر كسى در دلش به اندازه دانه اى كبر باشد، داخل بهشت نمىشود.
14- تقسیم كار در شبانه روز
«إِجْتَهِدُوا فى أَنْ یَكُونَ زَمانُكُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاَِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاِْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذینَ یُعَرِّفُونَكُمْ عُیُوبَكُمْ وَیُخَلِّصُونَ لَكُمْ فِى الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فیها لِلَذّاتِكُمْ فى غَیْرِ مُحَرَّم وَبِهذِهِ السّاعَةِ تَقْدِروُنَ عَلَى الثَّلاثِ ساعات.»:
بكوشید كه اوقات شبانه روزى شما چهار قسمت باشد:1 ـ قسمتى براى مناجات با خدا، 2 ـ قسمتى براى تهیّه معاش، 3 ـ قسمتى براى معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد كه عیبهاى شما را به شما مىفهمانند و در دل به شما اخلاص مىورزند، 4 ـ و قسمتى را هم در آن خلوت مىكنید براى درك لذّتهاى حلال [و تفریحات سالم] و به وسیله انجام این قسمت است كه بر انجامِ وظایف آن سه قسمت دیگر توانا مىشوید.
15- همنشینى با دیندار و عاقل خیرخواه
«مُجالَسَةُ أَهْلِ الدّینِ شَرَفُ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ، وَ مُشاوَرَةُ الْعاقِلِ النّاصِحِ یُمْنٌ وَ بَرَكَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفیقٌ مِنَ اللّهِ، فَإِذا أَشارَ عَلَیْكَ الْعاقِلُ النّاصِحُ فَإِیّاكَ وَ الْخِلافَ فَإِنَّ فى ذلِكَ الْعَطَبَ.»:
همنشینى اهل دین، شرف دنیا و آخرت است، و مشورت با خردمندِ خیرخواه، یُمن و بركت و رشد و توفیق از جانب خداست، چون خردمند خیرخواه به تو نظرى داد، مبادا مخالفت كنى كه مخالفتش هلاكت بار است.
16- پرهیز از اُنس زیاد با مردم
«إِیّاكَ وَ مُخالَطَةَ النّاسِ وَ الاُْنْسَ بِهِمْ إِلاّ أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عاقِلاً وَ مَأْمُونًا فَآنِسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سایِرِهِمْ كَهَرْبِكَ مِنَ السِّباعِ الضّارِیَةِ.»:
بپرهیز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر این كه خردمند و امانتدارى در میان آنها بیابى كه [در این صورت] با او انس گیر و از دیگران بگریز، به مانند گریز تو از درنده هاى شكارى.
17- نتیجه حبِّ دنیا
«مَنْ أَحَبَّ الدُّنْیا ذَهَبَ خَوْفُ الاْخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ وَ ما أُوتِىَ عَبْدٌ عِلْمًا فَازْدادَ لِلدُّنیا حُبًّا إِلاَّ ازْدادَ مِنَ اللّهِ بُعْدًا وَ ازْدادَ اللّهُ عَلَیْهِ غَضَبًا.»:
هر كه دنیا را دوست بدارد، خوف آخرت از دلش برود، و به بنده اى دانشى ندهند كه به دنیا علاقه مندتر شود، مگر آن كه از خدا دورتر و مورد خشم او قرار گیرد.
18- پرهیز از طمع و تكیه بر توكّل
«إِیّاكَ وَ الطَّمَعَ، وَ عَلَیْكَ بِالْیَأْسِ مِمّا فى أَیْدِى النّاسِ، وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الَْمخْلُوقینَ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتاحٌ لِلذُّلِّ، وَ اخْتِلاسُ الْعَقْلِ وَاخْتِلاقُ الْمُرُوّاتِ، وَ تَدْنیسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهابُ بِالْعِلْمِ. وَ عَلَیْكَ بِالاِْعْتِصامِ بِرَبِّكَ وَ التَّوَكُّلِ عَلَیْهِ.
از طمع بپرهیز، و بر تو باد به ناامیدى از آنچه در دست مردم است، طمع را از مخلوقین بِبُر كه طمع، كلیدِ خوارى است، طمع، عقل را مىرباید و مردانگى را نابودكند و آبرو را مىآلاید و دانش را از بین مىبرد. بر تو باد كه به پروردگارت پناه برى و بر او توكّل كنى.
19- نتایج امانتدارى و راستگویى
«أَداءُ الأَمانَةِ وَ الصِّدْقُ یَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَ الْخِیانَةُ وَ الْكِذْبُ یَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَ النِّفاقَ.»:
امانتدارى و راستگویى، سبب جلب رزق و روزىاند، و خیانت و دروغگویى، سبب جلب فقر و دورویى.
20- سقوطِ برترى جوى
«إِذا أَرادَ اللّهُ بِالذَّرَّةِ شَرًّا أَنْبَتَ لَها جَناحَیْنِ، فَطارَتْ فَأَكَلَهَا الطَّیْرُ.»:
هر گاه خداوند بدى مورچه را بخواهد، به او دو بال مىدهد كه پرواز كند تا پرنده ها او را بخورند.
21- حقگویى و باطل ستیزى
«إِتَّقِ اللّهَ وَ قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ كانَ فیهِ هَلاكُكَ فَإِنَّ فیهِ نَجاتُكَ إِتَّقِ اللّهَ وَدَعِ الْباطِلَ وَ إِنْ كانَ فیهِ نَجاتُكَ، فَإِنَّ فیهِ هَلاكُكَ.»:
از خدا بترس و حقّ را بگو، اگرچه نابودى تو در آن باشد. زیرا كه در واقع، نجات تو در آن است.از خدا بترس و باطل را واگذار، اگرچه نجات تو در آن باشد، زیرا كه در واقع، نابودى تو در آن است.
22- تناسب بلا و ایمان
«أَلْمُؤْمِنُ مِثْلُ كَفَّتَىِ الْمیزانِ كُلَّما زیدَ فى إِیمانِهِ زیدَ فى بَلائِهِ.»:
مؤمن همانند دو كفّه ترازوست، هر گاه به ایمانش افزوده گردد، به بلایش افزوده گردد.
23- كفّاره خدمت به حاكمان
«كَفّارَةُ عَمَلِ السُّلْطانِ أَلاِْحْسانُ إِلَى الاِْخْوانِ.»:
كفّاره كارمندى سلطان، احسان به برادران دینى است.
24- نافله و تقرّب
«صَلاةُ النَّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَى اللّهِ لِكُلِّ مُؤْمِن... .»:
نماز نافله راه نزدیك شدن هر مؤمنى به خداوند است... .
25- اصلاح و گذشت
«یُنادى مُناد یَوْمَ القِیمَةِ: أَلا مَنْ كانَ لَهُ عَلَى اللّهِ أَجْرٌ فَلْیَقُمْ، فَلا یَقُومُ إِلاّ مَنْ عَفَى وَ أَصْلَحَ، فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ.»:
ندا كننده اى در روز قیامت ندا مىكند:آگاه باشید، هر كه را بر خدا مزدى است برخیزد، و برنمىخیزد، مگر كسى كه گذشت كرده و اصلاح بین مردم نموده باشد، پس پاداشش با خدا خواهد بود.
26- بهترین صدقه
«عَوْنُكَ لِلضَّعیفِ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَةِ.»:
كمك كردنت به ناتوان از بهترین صدقه است.
27- سختى ناحقّ
«یَعْرِفُ شِدَّةَ الْجَوْرِ مَنْ حُكِمَ بِهِ عَلَیْهِ.»:
سختى ناحقّ را آن كس شناسد كه بدان محكوم گردد.
28- گناهان تازه، بلاهاى تازه
«كُلَّما أَحْدَثَ الناسُ مِنَ الذُّنُوبِ مالَمْ یَكُونُوا یَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاء ما لَمْ یَكُونُوا یَعُدُّونَ.»:
هر گاه مردم گناهان تازه كنند كه نمىكردند، خداوند بلاهایى تازه به آنها دهد كه به حساب نمىآوردند.
29- كلید بصیرت
«تَفَقَّهُوا فى دینِ اللّهِ فَإِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصیرَةِ، وَ تَمامُ الْعِبادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَى الْمَنازِلِ الرَّفیعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَلیلَةِ فِى الدّینِ وَ الدُّنْیا، وَ فَضْلُ الْفَقیهِ عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْكَواكِبِ، وَ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فى دینِهِ لَمْ یَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.»:
در دین خدا دنبال فهم عمیق باشید، زیرا كه فهم عمیقِ دین، كلید بصیرت و بینایى و كمال عبادت و سبب تحصیل درجات بلند و مراتب بزرگ در امور دین و دنیاست.
و برترى فقیه بر عابد، مانند برترى آفتاب است بر كواكب، و كسى كه در دینش فهم عمیق نجوید، خداوند هیچ عملى را از او نپسندد.
30- دنیا، بهترین وسیله
«إِجْعَلُوا لاَِنْفُسِكُمْ حَظًّا مِنَ الدُّنْیا بِإِعْطائِها ما تَشْتَهى مِنَ الْحَلالِ وَ ما لا یَثْلِمُ الْمُرُوَّةَ وَ ما لا سَرَفَ فیهِ، وَ اسْتَعینُوا بِذلِكَ عَلى أُمُورِ الدّینِ، فَإِنَّهُ رُوِىَ «لَیْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنْیاهُ لِدینِهِ أَوْ تَرَكَ دینَهُ لِدُنْیاهُ».»:
براى خود بهره اى از دنیا برگیرید و آنچه خواهش حلال باشد و رخنه در جوانمردى ایجاد نكند و اسراف نباشد منظور دارید، و به این وسیله براى انجام امور دین یارى جویید. زیرا كه روایت شده است: «از ما نیست كسى كه دنیایش را براى دینش ترك گوید یا دینش را براى دنیایش رها سازد.»
31- انتظار فَرَج
«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ إِنْتِظارُ الْفَرَجِ.»:
بهترین عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فَرَج و گشایش است.
32- مِهرورزى با مردم
«أَلتَّوَدُّدُ إِلَى النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ.»:
مِهرورزى و دوستى با مردم، نصف عقل است.
33- پرهیز از خشم
«مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ یَوْمِ الْقِیمَةِ.»:
هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب روز قیامت را از او باز مىدارد.
34- قویترین مردم
«مَنْ أَرادَ أَنْ یَكُونَ أَقْوَى النّاسِ فَلْیَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ.»:
هر كه مىخواهد كه قویترین مردم باشد بر خدا توكّل نماید.
35- ترقّى، نه درجا زدن
«مَنِ اسْتِوى یَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ كانَ آخِرُ یَوْمَیْهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الزِّیادَةَ فى نَفْسِهِ فَهُوَ فى نُقْصان، وَ مَنْ كانَ إِلَى النُّقْصانِ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاةِ.»:
كسى كه دو روزش مساوى باشد، مغبون است، و كسى كه دومین روزش، بدتر از روز اوّلش باشد ملعون است، و كسى كه در خودش افزایش نبیند در نقصان است، و كسى كه در نقصان است مرگ براى او بهتر از زندگى است.
36- خیر رسانى به دیگران
«إِنَّ مِنْ أَوْجَبِ حَقِّ أَخیكَ أَنْ لا تَكْتُمَهُ شَیْئًا یَنْفَعُهُ لاَِمْرِ دُنْیاهُ وَ لاَِمْرِ آخِرَتِهِ.»:
همانا واجبترین حقّ برادرت بر تو آن است كه چیزى را كه سبب نفع دنیا و آخرت اوست، از او پنهان و پوشیده ندارى.
37- پرهیز از شوخى
«إِیّاكَ وَ الْمِزاحَ فَإِنَّهُ یَذْهَبُ بِنُورِ إِیْمانِكَ.»:
از شوخى [بىمورد] بپرهیز، زیرا كه شوخى، نور ایمان تو را مىبرد.
38- پند پدیدهها
«ما مِنْ شَىْء تَراهُ عَیْناكَ إِلاّ وَ فیهِ مَوْعِظَةٌ.»:
چیزى نیست كه چشمانت آن را بنگرد، مگر آن كه در آن پند و اندرزى است.
39- رنج نادیده، نیكى را نمىفهمد
«مَنْ لَمْ یَجِدْ لِلاِْساءَةِ مَضَضًا لَمْ یَكُنْ عِنْدَهُ لِلاِْحْسانِ مَوْقِعٌ.»:
كسى كه مزه رنج و سختى را نچشیده، نیكى و احسان در نزد او جایگاهى ندارد.
40- محاسبه اعمال
«لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ یَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَنـًا اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئًا اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَیْهِ.»:
از ما نیست كسى كه هر روز حساب خود را نكند، پس اگر كار نیكى كرده است از خدا زیادى آن را بخواهد، و اگر در آن كار بدى كرده، ازخدا آمرزش طلب نموده و به سوى او توبه نماید.
موجبات شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
الحمد لله رب العالمین،بارئ الخلائق اجمعین،و الصلوة و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین،اعوذ بالله من الشیطان الرجیم: انتم الصراط الاقوم و السبیل الاعظم و شهداء دار الفناء و شفعاء دار البقاء (1). همه ائمه اطهار علیهم السلام به استثنای وجود مقدس حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه که در قید حیات هستند،شهید از دنیا رفته اند،هیچ کدام از آنها با مرگ طبیعی و با اجل طبیعی و یا با یک بیماری عادی از دنیا نرفته اند،و این یکی از مفاخر بزرگ آنهاست.اولا خودشان همیشه آرزوی شهادت در راه خدا را داشتند که ما مضمون آن را در دعاهایی که آنها به ما تعلیم داده اند و خودشان می خوانده اند می بینیم.علی علیه السلام می فرمود:من تنفر دارم از اینکه در بستر بمیرم،هزار ضربت شمشیر بر من وارد بشود بهتر است از این که آرام در بستر بمیرم.و ما هم در دعاها و زیاراتی که آنها را زیارت می کنیم یکی از فضائل آنان را که یادآوری می کنیم همین است که آنها از زمره شهدا هستند و شهید از دنیا رفته اند.جمله ای که در آغاز سخنم خواندم از زیارت جامعه کبیره است که می خوانیم:«انتم الصراط الاقوم و السبیل الاعظم و شهداء دار الفناء و شفعاء دار البقاء»شما راست ترین راهها و بزرگترین شاهراهها هستید.شما شهیدان این جهان و شفیعان آن جهانید. در اصطلاح،«شهید»لقب وجود مقدس امام حسین علیه السلام است و ما معمولا ایشان را به لقب «شهید»می خوانیم:«الحسین الشهید».همان طور که لقب امام صادق را می گوییم «جعفر الصادق »و لقب امام موسی بن جعفر را می گوییم «موسی الکاظم »،لقب سید الشهداء«الحسین الشهید»است.ولی این بدان معنی نیست که در میان ائمه ما تنها امام حسین است که شهید است.همان طور که اگر موسی بن جعفر را می گوییم «الکاظم »معنایش این نیست که سایر ائمه کاظم نبوده اند (2) ،یا اگر به امام رضا می گوییم «الرضا»معنایش این نیست که دیگران مصداق «الرضا»نیستند،و یا اگر به امام صادق می گوییم:«الصادق »معنایش این نیست که دیگران العیاذ بالله صادق نیستند،همچنین اگر ما به حضرت سید الشهداء علیه السلام می گوییم «الشهید»،معنایش این نیست که ائمه دیگر ما شهید نشده اند. اینجا این سخن به میان می آید که سایر ائمه چرا شهید شدند؟آنها که تاریخ نشان نمی دهد که در مقابل دستگاههای جور زمان خودشان قیام کرده و شمشیر کشیده باشند،آنها که ظاهر سیره شان نشان می دهد که روششان با روش امام حسین متفاوت بوده است.بسیار خوب،امام حسین شهید شد،چرا امام حسین شهید بشود؟چرا امام سجاد شهید بشود؟چرا امام باقر و امام صادق و امام کاظم شهید بشوند؟و همین طور سایر ائمه. جواب این است:اشتباه است اگر ما خیال کنیم روش سایر ائمه با روش امام حسین در این جهت اختلاف و تفاوت داشته است.برخی این طور خیال می کنند،می گویند:در میان ائمه، امام حسین بنایش بر مبارزه با دستگاه جور زمان خود بود ولی سایر ائمه این اختلاف را داشتند که مبارزه نمی کردند.اگر این جور فکر کنیم سخت اشتباه کرده ایم.تاریخ خلافش را می گوید و قرائن و دلایل همه بر خلاف است.بله،اگر ما مطلب را جور دیگری تلقی کنیم،که همین جور هم هست،هیچ وقت یک مسلمان واقعی،یک مؤمن واقعی-تا چه رسد به مقام مقدس امام-امکان ندارد که با دستگاه ظلم و جور زمان خودش سازش کند و واقعا بسازد، یعنی خودش را با آن منطبق کند،بلکه همیشه با آنها مبارزه می کند.تفاوت در این است که شکل مبارزه فرق می کند.یک وقت مبارزه علنی است،اعلان جنگ است،مبارزه با شمشیر است. این یک شکل مبارزه است.و یک وقت،مبارزه هست ولی نوع مبارزه فرق می کند.در این مبارزه هم کوبیدن طرف هست،لجنمال کردن طرف هست،منصرف کردن مردم از ناحیه او هست،علنی کردن باطل بودن او هست،جامعه را بر ضد او سوق دادن هست،ولی نه به صورت شمشیر کشیدن. این است که مقتضیات زمان در شکل مبارزه می تواند تاثیر بگذارد.هیچ وقت مقتضیات زمان در این جهت نمی تواند تاثیر داشته باشد که در یک زمان سازش با ظلم جایز نباشد ولی در زمان دیگر سازش با ظلم جایز باشد.خیر،سازش با ظلم هیچ زمانی و در هیچ مکانی و به هیچ شکلی جایز نیست،اما شکل مبارزه ممکن است فرق کند.ممکن است مبارزه علنی باشد، ممکن است مخفیانه و زیر پرده و در استتار باشد.تاریخ ائمه اطهار عموما حکایت می کند که همیشه در حال مبارزه بوده اند.اگر می گویند مبارزه در حال تقیه،[مقصود سکون و بی تحرکی نیست].«تقیه »از ماده «وقی »است،مثل تقوا که از ماده «وقی »است.تقیه معنایش این است:در یک شکل مخفیانه ای،در یک حالت استتاری از خود دفاع کردن،و به عبارت دیگر سپر به کار بردن، هر چه بیشتر زدن و هر چه کمتر خوردن،نه دست از مبارزه برداشتن،حاشا و کلا. روی این حساب است که ما می بینیم همه ائمه اطهار این افتخار را-آری این افتخار را-دارند که در زمان خودشان با هیچ خلیفه جوری سازش نکردند و همیشه در حال مبارزه بودند.شما امروز بعد از هزار و سیصد سال-و بیش از هزار و سیصد سال،یا برای بعضی از ائمه اندکی کمتر:هزار و دویست و پنجاه سال،هزار و دویست و شصت سال،هزار و دویست و هفتاد سال-می بینید خلفایی نظیر عبد الملک مروان(از قبل از عبد الملک مروان تا عبد الملک مروان،اولاد عبد الملک،پسر عموهای عبد الملک،بنی العباس،منصور دوانیقی،ابو العباس سفاح،هارون الرشید،مامون و متوکل)از بد نام ترین افراد تاریخند.در میان ما شیعه ها که قضیه بسیار روشن است،حتی در میان اهل تسنن،اینها لجنمال شده اند.چه کسی اینها را لجنمال کرده است؟اگر مقاومت ائمه اطهار در مقابل اینها نبود،و اگر نبود که آنها فسقها و انحرافهای آنان را بر ملا می کردند و غاصب بودن و نالایق بودن آنها را به مردم گوشزد می نمودند،آری اگر این موضوع نبود،امروز ما هارون و مخصوصا مامون را در ردیف قدیسین می شمردیم.اگر ائمه،باطن مامون را آشکار نمی کردند و وی را معرفی کامل نمی نمودند، مسلم او یکی از قهرمانان بزرگ علم و دین در دنیا تلقی می شد. بحث ما در موجبات شهادت امام موسی بن جعفر علیهما السلام است.چرا موسی بن جعفر را شهید کردند؟اولا اینکه موسی بن جعفر شهید شده است از مسلمات تاریخ است و هیچ کس انکار نمی کند.بنا بر معتبرترین و مشهورترین روایات،موسی بن جعفر علیه السلام چهار سال در کنج سیاهچالهای زندان بسر برد و در زندان هم از دنیا رفت،و در زندان،مکرر به امام پیشنهاد شد که یک معذرتخواهی و یک اعتراف زبانی از او بگیرند،و امام حاضر نشد.این متن تاریخ است. امام در یک زندان بسر نبرد،در زندانهای متعدد بسر برد.او را از این زندان به آن زندان منتقل می کردند،و راز مطلب این بود که در هر زندانی که امام را می بردند،بعد از اندک مدتی زندانبان مرید می شد.اول امام را به زندان بصره بردند.عیسی بن جعفر بن ابی جعفر منصور،یعنی نوه منصور دوانیقی والی بصره بود.امام را تحویل او دادند که یک مرد عیاش کیاف و شرابخوار و اهل رقص و آواز بود.به قول یکی از کسان او«این مرد عابد و خدا شناس را در جایی آوردند که چیزها به گوش او رسید که در عمرش نشنیده بود.»در هفتم ماه ذی الحجه سال 178 امام را به زندان بصره بردند،و چون عید قربان در پیش بود و ایام به اصطلاح جشن و شادمانی بود،امام را در یک وضع بعدی(از نظر روحی)بردند.مدتی امام در زندان او بود.کم کم خود این عیسی بن جعفر علاقه مند و مرید شد.او هم قبلا خیال می کرد که شاید واقعا موسی بن جعفر همان طور که دستگاه خلافت تبلیغ می کند مردی است یاغی که فقط هنرش این است که مدعی خلافت است،یعنی عشق ریاست به سرش زده است.دید نه،او مرد معنویت است و اگر مساله خلافت برای او مطرح است از جنبه معنویت مطلب مطرح است نه اینکه یک مرد دنیا طلب باشد.بعدها وضع عوض شد.دستور داد یک اتاق بسیار خوبی را در اختیار امام قرار دادند و رسما از امام پذیرایی می کرد.هارون محرمانه پیغام داد که کلک این زندانی را بکن.جواب داد من چنین کاری نمی کنم.اواخر،خودش به خلیفه نوشت که دستور بده این را از من تحویل بگیرند و الا خودم او را آزاد می کنم،من نمی توانم چنین مردی را به عنوان یک زندانی نزد خود نگاه دارم.چون پسر عموی خلیفه و نوه منصور بود،حرفش البته خریدار داشت. امام را به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند.فضل بن ربیع،پسر«ربیع »حاجب معروف است (3).هارون امام را به او سپرد.او هم بعد از مدتی به امام علاقه مند شد،وضع امام را تغییر داد و یک وضع بهتری برای امام قرار داد.جاسوسها به هارون خبر دادند که موسی بن جعفر در زندان فضیل بن ربیع به خوشی زندگی می کند،در واقع زندانی نیست و باز مهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیای برمکی داد.فضل بن یحیی هم بعد از مدتی با امام همین طور رفتار کرد که هارون خیلی خشم گرفت و جاسوس فرستاد.رفتند و تحقیق کردند،دیدند قضیه از همین قرار است،و بالاخره امام را گرفت و فضل بن یحیی مغضوب واقع شد.بعد پدرش یحیی برمکی،این وزیر ایرانی علیه ما علیه،برای اینکه مبادا بچه هایش از چشم هارون بیفتند که دستور هارون را اجرا نکردند،در یک مجلسی سر زده از پشت سر هارون فت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت:اگر پسرم تقصیر کرده است،من خودم حاضرم هر امری شما دارید اطاعت کنم،پسرم توبه کرده است،پسرم چنین،پسرم چنان.بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگری به نام سندی بن شاهک داد که می گویند اساسا مسلمان نبوده،و در زندان او خیلی بر امام سخت گذشت،یعنی دیگر امام در زندان او هیچ روی آسایش ندید. در آخرین روزهایی که امام زندانی بود و تقریبا یک هفته بیشتر به شهادت امام باقی نمانده بود،هارون همین یحیی برمکی را نزد امام فرستاد و با یک زبان بسیار نرم و ملایمی به او گفت از طرف من به پسر عمویم سلام برسانید و به او بگویید بر ما ثابت شده که شما گناهی و تقصیری نداشته اید ولی متاسفانه من قسم خورده ام و قسم را نمی توانم بشکنم.من قسم خورده ام که تا تو اعتراف به گناه نکنی و از من تقاضای عفو ننمایی،تو را آزاد نکنم.هیچ کس هم لازم نیست بفهمد.همین قدر در حضور همین یحیی اعتراف کن،حضور خودم هم لازم نیست،حضور اشخاص دیگر هم لازم نیست،من همین قدر می خواهم قسمم را نشکسته باشم،در حضور یحیی همین قدر تو اعتراف کن و بگو معذرت می خواهم،من تقصیر کرده ام. خلیفه مرا ببخشد،من تو را آزاد می کنم،و بعد بیا پیش خودم چنین و چنان. حال روح مقاوم را ببینید.چرا اینها«شفعاء دار الفناء»هستند؟چرا اینها شهید می شدند؟در راه ایمان و عقیده شان شهید می شدند،می خواستند نشان بدهند که ایمان ما به ما اجازه[همگامی با ظالم را]نمی دهد.جوابی که به یحیی داد این بود که فرمود:«به هارون بگو از عمر من دیگر چیزی باقی نمانده است،همین »که بعد از یک هفته آقا را مسموم کردند. حال چرا هارون دستور داد امام را بگیرند؟برای اینکه به موقعیت اجتماعی امام حسادت می ورزید و احساس خطر می کرد،با اینکه امام هیچ در مقام قیام نبود،واقعا کوچکترین اقدامی نکرده بود برای آنکه انقلابی بپا کند(انقلاب ظاهری)اما آنها تشخیص می دادند که اینها انقلاب معنوی و انقلاب عقیدتی بپا کرده اند.وقتی که تصمیم می گیرد که ولایتعهد را برای پسرش امین تثبیت کند،و بعد از او برای پسر دیگرش مامون،و بعد از او برای پسر دیگرش مؤتمن،و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوت می کند که همه امسال بیایند مکه که خلیفه می خواهد بیاید مکه و آنجا یک کنگره عظیم تشکیل بدهد و از همه بیعت بگیرد، فکر می کند مانع این کار کیست؟آن کسی که اگر باشد و چشمها به او بیفتد این فکر برای افراد پیدا می شود که آن که لیاقت برای خلافت دارد اوست،کیست؟موسی بن جعفر.وقتی که می آید مدینه،دستور می دهد امام را بگیرند.همین یحیی برمکی به یک نفر گفت:من گمان می کنم خلیفه در ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسی بن جعفر را توقیف کنند.گفتند چطور؟گفت من همراهش بودم که رفتیم به زیارت حضرت رسول در مسجد النبی (4).وقتی که خواست به پیغمبر سلام بدهد،دیدم این جور می گوید:السلام علیک یا ابن العم(یا:یا رسول الله).بعد گفت:من از شما معذرت می خواهم که مجبورم فرزند شما موسی بن جعفر را توقیف کنم.(مثل اینکه به پیغمبر هم می تواند دروغ بگوید.)دیگر مصالح این جور ایجاب می کند،اگر این کار را نکنم در مملکت فتنه بپا می شود،برای اینکه فتنه بپا نشود،و به خاطر مصالح عالی مملکت مجبورم چنین کاری را بکنم،یا رسول الله!من از شما معذرت می خواهم. یحیی به رفیقش گفت:خیال می کنم در ظرف امروز و فردا دستور توقیف امام را بدهد.هارون دستور داد جلادهایش رفتند سراغ امام.اتفاقا امام در خانه نبود.کجا بود؟مسجد پیغمبر.وقتی وارد شدند که امام نماز می خواند.مهلت ندادند که موسی بن جعفر نمازش را تمام کند،در همان حال نماز،آقا را کشان کشان از مسجد پیغمبر بیرون بردند که حضرت نگاهی کرد به قبر رسول اکرم و عرض کرد:السلام علیک یا رسول الله،السلام علیک یا جداه،ببین امت تو با فرزندان تو چه می کنند؟! چرا[هارون این کار را می کند؟]چون می خواهد برای ولایتعهد فرزندانش بیعت بگیرد.موسی بن جعفر که قیامی نکرده است.قیام نکرده است،اما اصلا وضع او وضع دیگری است،وضع او حکایت می کند که هارون و فرزندانش غاصب خلافتند. مامون طوری عمل کرده است که بسیاری از مورخین او را شیعه می دانند،می گویند او شیعه بوده است،و بنا بر عقیده من-که هیچ مانعی ندارد که انسان به یک چیزی اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل کند-او شیعه بوده است و از علمای شیعه بوده است.این مرد مباحثاتی با علمای اهل تسنن کرده است که در متن تاریخ ضبط است.من ندیده ام هیچ عالم شیعی این جور منطقی مباحثه کرده باشد.چند سال پیش یک قاضی سنی ترکیه ای کتابی نوشته بود که به فارسی هم ترجمه شد به نام «تشریح و محاکمه درباره آل محمد».در آن کتاب، مباحثه مامون با علمای اهل تسنن درباره خلافت بلا فصل حضرت امیر نقل شده است.به قدری این مباحثه جالب و عالمانه است که انسان کمتر می بیند که عالمی از علمای شیعه این جور عالمانه مباحثه کرده باشد.نوشته اند یک وقتی خود مامون گفت:اگر گفتید چه کسی تشیع را به من آموخت؟گفتند چه کسی؟گفت:پدرم هارون.من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم.گفتند پدرت هارون که از همه با شیعه و ائمه شیعه دشمن تر بود.گفت:در عین حال قضیه از همین قرار است.در یکی از سفرهایی که پدرم به حج رفت،ما همراهش بودیم،من بچه بودم،همه به دیدنش می آمدند،مخصوصا مشایخ،معاریف و کبار،و مجبور بودند به دیدنش بیایند.دستور داده بود هر کسی که می آید،اول خودش را معرفی کند،یعنی اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد که او از قریش است یا از غیر قریش،و اگر از انصار است خزرجی است یا اوسی.هر کسی که می آمد،اول دربان می آمد نزد هارون و می گفت:فلان کس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است.روزی دربان آمد گفت آن کسی که به دیدن خلیفه آمده است می گوید:بگو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب.تا این را گفت،پدرم از جا بلند شد،گفت:بگو بفرمایید،و بعد گفت:همان طور سواره بیایند و پیاده نشوند،و به ما دستور داد که استقبال کنید.ما رفتیم. مردی را دیدیم که آثار عبادت و تقوا در وجناتش کاملا هویدا بود.نشان می داد که از آن عباد و نساک درجه اول است.سواره بود که می آمد،پدرم از دور فریاد کرد:شما را به کی قسم می دهم که همین طور سواره نزدیک بیایید،و او چون پدرم خیلی اصرار کرد یک مقدار روی فرشها سواره آمد.به امر هارون دویدیم رکابش را گرفتیم و او را پیاده کردیم.وی را بالا دست خودش نشاند،مؤدب،و بعد سؤال و جوابهایی کرد: عائله تان چقدر است؟معلوم شد عائله اش خیلی زیاد است.وضع زندگیتان چطور است؟وضع زندگی ام چنین است.عوایدتان چیست؟عواید من این است،و بعد هم رفت.وقتی خواست برود پدرم به ما گفت:بدرقه کنید،در رکابش بروید، و ما به امر هارون تا در خانه اش در بدرقه اش رفتیم،که او آرام به من گفت تو خلیفه خواهی شد و من یک توصیه بیشتر به تو نمی کنم و آن اینکه با اولاد من بدرفتاری نکن. ما نمی دانستیم این کیست.برگشتیم.من از همه فرزندان جری تر بودم،وقتی خلوت شد به پدرم گفتم این کی بود که تو اینقدر او را احترام کردی؟یک خنده ای کرد و گفت:راستش را اگر بخواهی این مسندی که ما بر آن نشسته ایم مال اینهاست.گفتم آیا به این حرف اعتقاد داری؟گفت:اعتقاد دارم.گفتم:پس چرا واگذار نمی کنی؟گفت:مگر نمی دانی الملک عقیم؟تو که فرزند من هستی،اگر بدانم در دلت خطور می کند که مدعی من بشوی،آنچه را که چشمهایت در آن قرار دارد از روی تنت بر می دارم. قضیه گذشت.هارون صله می داد،پولهای گزاف می فرستاد به خانه این و آن،از پنج هزار دینار زر سرخ،چهار هزار دینار زر سرخ و غیره.ما گفتیم لا بد پولی که برای این مردی که اینقدر برایش احترام قائل است می فرستد خیلی زیاد خواهد بود.کمترین پول را برای او فرستاد: دویست دینار.باز من رفتم سؤال کردم،گفت:مگر نمی دانی اینها رقیب ما هستند.سیاست ایجاب می کند که اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زیرا اگر زمانی امکانات اقتصادی شان زیاد شود،یک وقت ممکن است که صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام کند. از اینجا شما بفهمید که نفوذ معنوی ائمه شیعه چقدر بوده است.آنها نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات،ولی دلها را داشتند.در میان نزدیکترین افراد دستگاه هارون،شیعیان وجود داشتند. حق و حقیقت،خودش یک جاذبه ای دارد که نمی شود از آن غافل شد.امشب در روزنامه ها خواندید که ملک حسین گفت من فهمیدم که حتی راننده ام با چریکهاست،آشپزم هم از آنهاست. علی بن یقطین وزیر هارون است،شخص دوم مملکت است،ولی شیعه است،اما در حال استتار،و خدمت می کند به هدفهای موسی بن جعفر ولی ظاهرش با هارون است.دو سه بار هم گزارشهایی دادند،ولی موسی بن جعفر با آن روشن بینی های خاص امامت زودتر درک کرد و دستورهایی به او داد که وی اجرا کرد و مصون ماند.در میان افرادی که در دستگاه هارون بودند،اشخاصی بودند که آنچنان مجذوب و شیفته امام بودند که حد نداشت ولی هیچ گاه جرات نمی کردند با امام تماس بگیرند. یکی از ایرانیهایی که شیعه و اهل اهواز بوده است می گوید که من مشمول مالیاتهای خیلی سنگینی شدم که برای من نوشته بودند و اگر می خواستم این مالیاتهایی را که اینها برای من ساخته بودند بپردازم از زندگی ساقط می شدم.اتفاقا والی اهواز معزول شد و والی دیگری آمد و من هم خیلی نگران که اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتی از من مالیات مطالبه کند،از زندگی سقوط می کنم.ولی بعضی دوستان به من گفتند:این باطنا شیعه است،تو هم که شیعه هستی. اما من جرات نکردم بروم نزد او و بگویم من شیعه هستم،چون باور نکردم.گفتم بهتر این است که بروم مدینه نزد خود موسی بن جعفر(آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند)،اگر خود ایشان تصدیق کردند او شیعه است از ایشان توصیه ای بگیرم.رفتم خدمت امام.امام نامه ای نوشت که سه چهار جمله بیشتر نبود،سه چهار جمله آمرانه،اما از نوع آمرانه هایی که امامی به تابع خود می نویسد،راجع به اینکه «قضای حاجت مؤمن و رفع گرفتاری از مؤمن در نزد خدا چنین است و السلام ».نامه را با خودم مخفیانه آوردم اهواز.فهمیدم که این نامه را باید خیلی محرمانه به او بدهم.یک شب رفتم در خانه اش،دربان آمد،گفتم به او بگو که شخصی از طرف موسی بن جعفر آمده است و نامه ای برای تو دارد.دیدم خودش آمد و سلام و علیک کرد و گفت:چه می گویید؟گفتم من از طرف امام موسی بن جعفر آمده ام و نامه ای دارم.نامه را از من گرفت،شناخت،نامه را بوسید،بعد صورت مرا بوسید،چشمهای مرا بوسید،مرا فورا برد در منزل،مثل یک بچه در جلوی من نشست،گفت تو خدمت امام بودی؟!گفتم بله.تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت کردی؟!گفتم بله.گرفتاریت چیست؟گفتم یک چنین مالیات سنگینی برای من بسته اند که اگر بپردازم از زندگی ساقط می شوم.دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح کردند،و چون آقا نوشته بود«هر کس که مؤمنی را مسرور کند،چنین و چنان »گفت اجازه می دهید من خدمت دیگری هم به شما بکنم؟گفتم بله.گفت من می خواهم هر چه دارایی دارم،امشب با تو نصف کنم،آنچه پول نقد دارم با تو نصف می کنم، آنچه هم که جنس است قیمت می کنم،نصفش را از من بپذیر.گفت با این وضع آمدم بیرون و بعد در یک سفری وقتی رفتم جریان را به امام عرض کردم،امام تبسمی کرد و خوشحال شد. هارون از چه می ترسید؟از جاذبه حقیقت می ترسید.«کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم » (5). تبلیغ که همه اش زبان نیست،تبلیغ زبان اثرش بسیار کم است،تبلیغ،تبلیغ عمل است.آن کسی که با موسی بن جعفر یا با آباء کرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو می شد و مدتی با آنها بود،اصلا حقیقت را در وجود آنها می دید،و می دید که واقعا خدا را می شناسند،واقعا از خدا می ترسند،واقعا عاشق خدا هستند،و واقعا هر چه که می کنند برای خدا و حقیقت است. شما دو سنت را در میان همه ائمه می بینید که به طور وضوح و روشن هویداست.یکی عبادت و خوف از خدا و خدا باوری است.یک خدا باوری عجیب در وجود اینها هست،از خوف خدا می گریند و می لرزند،گویی خدا را می بینند،قیامت را می بینند،بهشت را می بینند،جهنم را می بینند.درباره موسی بن جعفر می خوانیم:حلیف السجدة الطویلة و الدموع الغزیرة (6) ،یعنی هم قسم سجده های طولانی و اشکهای جوشان.تا یک درون منقلب آتشین نباشد که انسان نمی گرید. سنت دومی که در تمام اولاد علی علیه السلام[از ائمه معصومین]دیده می شود همدردی و همدلی با ضعفا،محرومان،بیچارگان و افتادگان است.اصلا«انسان »برای اینها یک ارزش دیگری دارد.امام حسن را می بینیم،امام حسین را می بینیم،زین العابدین،امام باقر،امام صادق،امام کاظم و ائمه بعد از آنها،در تاریخ هر کدام از اینها که مطالعه می کنیم،می بینیم اصلا رسیدگی به احوال ضعفا و فقرا برنامه اینهاست،آنهم[به این صورت که]شخصا رسیدگی کنند نه فقط دستور بدهند،یعنی نایب نپذیرند و آن را به دیگری موکول نکنند.بدیهی است که مردم اینها را می دیدند. در مدتی که حضرت در زندان بودند دستگاه هارون نقشه ای کشید برای اینکه بلکه از حیثیت امام بکاهد.یک کنیز جوان بسیار زیبایی مامور شد که به اصطلاح خدمتکار امام در زندان باشد.بدیهی است که در زندان،کسی باید غذا ببرد،غذا بیاورد،اگر زندانی حاجتی داشته باشد از او بخواهد.یک کنیز جوان بسیار زیبا را مامور این کار کردند،گفتند:بالاخره هر چه باشد یک مرد است،مدتها هم در زندان بوده،ممکن است نگاهی به او بکند،یا لا اقل بشود متهمش کرد،یک افراد ولگویی بگویند«مگر می شود؟!اتاق خلوت،یک مرد با یک زن جوان! »یکوقت خبردار شدند که اصلا در این کنیز انقلاب پیدا شده،یعنی او هم آمده سجاده ای[انداخته و مشغول عبادت شده است] (7).دیدند این کنیز هم شده نفر دوم امام.به هارون خبر دادند که اوضاع جور دیگری است.کنیز را آوردند،دیدند اصلا منقلب است،حالش حال دیگری است،به آسمان نگاه می کند،به زمین نگاه می کند.گفتند قضیه چیست؟گفت: این مرد را که من دیدم،دیگر نفهمیدم که من چی هستم،و فهمیدم که در عمرم خیلی گناه کرده ام،خیلی تقصیر کرده ام،حالا فکر می کنم که فقط باید در حال توبه بسر ببرم،و از این حالش منصرف نشد تا مرد. داستان بشر حافی را شنیده اید (8).روزی امام از کوچه های بغداد می گذشت.از یک خانه ای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود،می زدند و می رقصیدند و صدای پایکوبی می آمد.اتفاقا یک خادمه ای از منزل بیرون آمد در حالی که آشغالهایی همراهش بود و گویا می خواست بیرون بریزد تا مامورین شهرداری ببرند.امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟سؤال عجیبی بود.گفت:از خانه به این مجللی این را نمی فهمی؟این خانه «بشر»است،یکی از رجال، یکی از اشراف،یکی از اعیان،معلوم است که آزاد است.فرمود:بله،آزاد است،اگر بنده می بود (9) که این سر و صداها از خانه اش بلند نبود.حال،چه جمله های دیگری رد و بدل شده است دیگر ننوشته اند،همین قدر نوشته اند که اندکی طول کشید و مکثی شد.آقا رفتند.بشر متوجه شد که چند دقیقه ای طول کشید.آمد نزد او و گفت:چرا معطل کردی؟گفت:یک مردی مرا به حرف گرفت.گفت:چه گفت؟گفت:یک سؤال عجیبی از من کرد.چه سؤال کرد؟از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟گفتم البته که آزاد است.بعد هم گفت:بله،آزاد است،اگر بنده می بود که این سر و صداها بیرون نمی آمد.گفت:آن مرد چه نشانه هایی داشت؟علائم و نشانه ها را که گفت،فهمید که موسی بن جعفر است.گفت:کجا رفت؟از این طرف رفت.پایش لخت بود،به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد،برای اینکه ممکن است آقا را پیدا نکند.پای برهنه بیرون دوید.(همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد.)دوید،خودش را انداخت به دامن امام و عرض کرد:شما چه گفتید؟امام فرمود:من این را گفتم.فهمید که مقصود چیست. گفت:آقا!من از همین ساعت می خواهم بنده خدا باشم،و واقعا هم راست گفت.از آن ساعت دیگر بنده خدا شد. این خبرها را به هارون می دادند.این بود که احساس خطر می کرد،می گفت:اینها فقط باید نباشند«وجودک ذنب »اصلا بودن تو از نظر من گناه است.امام می فرمود:من چکار کرده ام؟ کدام قیام را بپا کردم؟کدام اقدام را کردم؟جوابی نداشتند،ولی به زبان بی زبانی می گفتند: «وجودک ذنب »اصلا بودنت گناه است.آنها هم در عین حال از روشن کردن شیعیانشان و محارم و افراد دیگر هیچ کوتاهی نمی کردند،قضیه را به آنها می گفتند و می فهماندند،و آنها می فهمیدند که قضیه از چه قرار است. داستان صفوان جمال را شنیده اید.صفوان مردی بود که-به اصطلاح امروز-یک بنگاه کرایه وسائل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود،و به قدری متشخص و وسائلش زیاد بود که گاهی دستگاه خلافت،او را برای حمل و نقل بارها می خواست.روزی هارون برای یک سفری که می خواست به مکه برود،لوازم حمل و نقل او را خواست.قرار دادی با او بست برای کرایه لوازم.ولی صفوان،شیعه و از اصحاب امام کاظم است.روزی آمد خدمت امام و اظهار کرد-یا قبلا به امام عرض کرده بودند-که من چنین کاری کرده ام.حضرت فرمود:چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادی؟گفت:من که به او کرایه دادم،برای سفر معصیت نبود.چون سفر،سفر حج و سفر طاعت بود کرایه دادم و الا کرایه نمی دادم.فرمود: پولهایت را گرفته ای یا نه؟یا لا اقل پس کرایه هایت مانده یا نه؟بله،مانده.فرمود:به دل خودت یک مراجعه ای بکن،الآن که شترهایت را به او کرایه داده ای،آیا ته دلت علاقه مند است که لا اقل هارون این قدر در دنیا زنده بماند که برگردد و پس کرایه تو را بدهد؟گفت:بله.فرمود:تو همین مقدار راضی به بقای ظالم هستی و همین گناه است.صفوان بیرون آمد.او سوابق زیادی با هارون داشت.یک وقت خبردار شدند که صفوان تمام این کاروان را یکجا فروخته است. اصلا دست از این کارش برداشت.بعد که فروخت رفت[نزد طرف قرار داد]و گفت:ما این قرار داد را فسخ می کنیم چون من دیگر بعد از این نمی خواهم این کار را بکنم،و خواست یک عذرهایی بیاورد.خبر به هارون دادند.گفت:حاضرش کنید.او را حاضر کردند.گفت:قضیه از چه قرار است؟گفت من پیر شده ام،دیگر این کار از من ساخته نیست،فکر کردم اگر کار هم می خواهم بکنم کار دیگری باشد.هارون خبردار شد.گفت:راستش را بگو،چرا فروختی؟گفت: راستش همین است.گفت:نه،من می دانم قضیه چیست.موسی بن جعفر خبردار شده که تو شترها را به من کرایه داده ای،و به تو گفته این کار،خلاف شرع است.انکار هم نکن،به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادی که ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور می دادم همین جا اعدامت کنند. پس اینهاست موجبات شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام.اولا:وجود اینها،شخصیت اینها به گونه ای بود که خلفا از طرف اینها احساس خطر می کردند.دوم:تبلیغ می کردند و قضایا را می گفتند،منتها تقیه می کردند،یعنی طوری عمل می کردند که تا حد امکان،مدرک به دست طرف نیفتد.ما خیال می کنیم تقیه کردن،یعنی رفتن و خوابیدن.اوضاع زمانشان ایجاب می کرد که کارشان را انجام دهند،و کوشش کنند مدرک هم دست طرف ندهند، وسیله و بهانه هم دست طرف ندهند یا لا اقل کمتر بدهند.سوم:این روح مقاوم عجیبی که داشتند.عرض کردم که وقتی می گویند:آقا!تو فقط یک عذر خواهی کوچک زبانی در حضور یحیی بکن،می گوید:دیگر عمر ما گذشته است. یک وقت دیگری هارون کسی را فرستاد در زندان و خواست از این راه[از امام اعتراف بگیرد]، باز از همین حرفها که ما به شما علاقه مندیم،ما به شما ارادت داریم،مصالح ایجاب می کند که شما اینجا باشید و به مدینه نروید و الا ما هم قصدمان این نیست که شما زندانی باشید،ما دستور دادیم که شما را در یک محل امنی در نزدیک خودم نگهداری کنند،و من آشپز مخصوص فرستادم چون ممکن است که شما به غذاهای ما عادت نداشته باشید،هر غذایی که مایلید،دستور بدهید برایتان تهیه کنند.مامورش کیست؟همین فضل بن ربیع که زمانی امام در زندانش بوده و از افسران عالیرتبه هارون است.فضل در حالی که لباس رسمی پوشیده و مسلح بود و شمشیرش را حمایل کرده بود رفت زندان خدمت امام.امام نماز می خواند.متوجه شد که فضل بن ربیع آمده.(حال ببینید قدرت روحی چیست!)فضل ایستاده و منتظر است که امام نماز را سلام بدهد و پیغام خلیفه را ابلاغ کند.امام تا نماز را سلام داد و گفت:السلام علیکم و رحمة الله و برکاته،مهلت نداد،گفت:الله اکبر،و ایستاد به نماز.باز فضل ایستاد.بار دیگر نماز امام تمام شد.باز تا گفت:السلام علیکم،مهلت نداد و گفت:الله اکبر.چند بار این عمل تکرار شد.فضل دید نه،تعمد است.اول خیال می کرد که لا بد امام یک نمازهایی دارد که باید چهار رکعت یا شش رکعت و یا هشت رکعت پشت سر هم باشد،بعد فهمید نه،حساب این نیست که نمازها باید پشت سر هم باشد،حساب این است که امام نمی خواهد به او اعتنا کند، نمی خواهد او را بپذیرد،به این شکل می خواهد نپذیرد.دید بالاخره ماموریتش را باید انجام بدهد،اگر خیلی هم بماند،هارون سوء ظن پیدا می کند که نکند رفته در زندان یک قول و قراری با موسی بن جعفر بگذارد.این دفعه آقا هنوز السلام علیکم را تمام نکرده بود،شروع کرد به حرف زدن.آقا هنوز می خواست بگوید السلام علیکم،او حرفش را شروع کرد.شاید اول هم سلام کرد.هر چه هارون گفته بود گفت.هارون به او گفته بود مبادا آنجا که می روی،بگویی امیر المؤمنین چنین گفته است،به عنوان امیر المؤمنین نگو،بگو پسر عمویت هارون این جور گفت.او هم با کمال تواضع و ادب گفت:هارون پسر عموی شما سلام رسانده و گفته است که بر ما ثابت است که شما تقصیری و گناهی ندارید،ولی مصالح ایجاب می کند که شما در همین جا باشید و فعلا به مدینه برنگردید تا موقعش برسد،و من مخصوصا دستور دادم که آشپز مخصوص بیاید،هر غذایی که شما می خواهید و دستور می دهید،همان را برایتان تهیه کند.نوشته اند امام در پاسخ این جمله را فرمود:«لا حاضر لی مال فینفعنی و ما خلقت سؤولا، الله اکبر» (10) مال خودم اینجا نیست که اگر بخواهم خرج کنم از مال حلال خودم خرج کنم، آشپز بیاید و به او دستور بدهم،من هم آدمی نیستم که بگویم جیره بنده چقدر است،جیره این ماه مرا بدهید،من هم مرد سؤال نیستم.این «ما خلقت سؤولا»همان و«الله اکبر»همان. این بود که خلفا می دیدند اینها را از هیچ راهی و به هیچ وجهی نمی توانند[وادار به]تمکین کنند،تابع و تسلیم کنند،و الا خود خلفا می فهمیدند که شهید کردن ائمه چقدر برایشان گران تمام می شود،ولی از نظر آن سیاست جابرانه خودشان که از آن دیگر دست بر نمی داشتند،باز آسانترین راه را همین راه می دیدند. عرض کردم آخرین زندان،زندان سندی بن شاهک بود.یک وقت خواندم که او اساسا مسلمان نبوده و یک مرد غیر مسلمان بوده است.از آن کسانی بود که هر چه به او دستور می دادند، دستور را به شدت اجرا می کرد.امام را در یک سیاهچال قرار دادند.بعد هم کوششها کردند برای اینکه تبلیغ کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است.نوشته اند که همین یحیی برمکی برای اینکه پسرش فضل را تبرئه کرده باشد،به هارون قول داد که آن وظیفه ای را که دیگران انجام نداده اند من خودم انجام می دهم.سندی را دید و گفت این کار(به شهادت رساندن امام)را تو انجام بده،و او هم قبول کرد.یحیی زهر خطرناکی را فراهم کرد و در اختیار سندی گذاشت.آن را به یک شکل خاصی در خرمایی تعبیه کردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فورا شهود حاضر کردند،علمای شهر و قضاة را دعوت کردند(نوشته اند عدول المؤمنین را دعوت کردند،یعنی مردمان موجه،مقدس،آنها که مورد اعتماد مردم هستند)، حضرت را هم در جلسه حاضر کردند و هارون گفت:ایها الناس!ببینید این شیعه ها چه شایعاتی در اطراف موسی بن جعفر رواج می دهند،می گویند:موسی بن جعفر در زندان ناراحت است،موسی بن جعفر چنین و چنان است.ببینید او کاملا سالم است.تا حرفش تمام شد حضرت فرمود:«دروغ می گوید،همین الآن من مسمومم و از عمر من دو سه روزی بیشتر باقی نمانده است.»اینجا تیرشان به سنگ خورد.این بود که بعد از شهادت امام،جنازه امام را آوردند در کنار جسر بغداد گذاشتند،و مرتب مردم را می آوردند که ببینید!آقا سالم است، عضوی از ایشان شکسته نیست،سرشان هم که بریده نیست،گلویشان هم که سیاه نیست،پس ما امام را نکشتیم،به اجل خودش از دنیا رفته است.سه روز بدن امام را در کنار جسر بغداد نگه داشتند برای اینکه به مردم این جور افهام کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است. البته امام،علاقه مند زیاد داشت،ولی آن گروهی که مثل اسپند روی آتش بودند شیعیان بودند. یک جریان واقعا دلسوزی می نویسند که چند نفر از شیعیان امام،از ایران آمده بودند،با آن سفرهای قدیم که با چه سختی ای می رفتند.اینها خیلی آرزو داشتند که حالا که موفق شده اند بیایند تا بغداد،لا اقل بتوانند از این زندانی هم یک ملاقاتی بکنند.ملاقات زندانی که نباید یک جرم محسوب شود،ولی هیچ اجازه ملاقات با زندانی را نمی دادند.اینها با خود گفتند:ما خواهش می کنیم،شاید بپذیرند.آمدند خواهش کردند،اتفاقا پذیرفتند و گفتند: بسیار خوب،همین امروز ما ترتیبش را می دهیم،همین جا منتظر باشید.این بیچاره ها مطمئن که آقا را زیارت می کنند،بعد بر می گردند به شهر خودشان[و می گویند]که ما توفیق پیدا کردیم آقا را ملاقات کنیم،آقا را زیارت کردیم،از خودشان فلان مساله را پرسیدیم و این جور به ما جواب دادند.همین طور که در بیرون زندان منتظر بودند که به آنها اجازه ملاقات بدهند،یکوقت دیدند که چهار نفر حمال بیرون آمدند و یک جنازه هم روی دوششان است. مامور گفت:امام شما همین است.و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم پی نوشت ها: 1- زیارت جامعه کبیره. 2- «کاظم »یعنی کسی که بر خشم خود مسلط است. 3- خلفای عباسی دربانی دارند به نام «ربیع »که ابتدا حاجب منصور بود،بعد از منصور نیز در دستگاه آنها بود،و بعد پسرش در دستگاه هارون بود.اینها از خصیصین دربار به اصطلاح خلفای عباسی و فوق العاده مورد اعتماد بودند. 4- این خاک بر سرها واقعا در عمق دلشان اعتقاد هم داشتند.باور نکنید که این اشخاص اعتقاد نداشتند.اینها اگر بی اعتقاد می بودند اینقدر شقی نبودند،که با اعتقاد بودند و اینقدر شقی بودند.مثل قتله امام حسین که وقتی امام پرسید اهل کوفه چطورند؟فرزدق و چند نفر دیگر گفتند:«قلوبهم معک و سیوفهم علیک »دلشان با توست،در دلشان به تو ایمان دارند،در عین حال علیه دل خودشان می جنگند،علیه اعتقاد و ایمان خودشان قیام کرده اند و شمشیرهای اینها بر روی تو کشیده است.وای به حال بشر که مطامع دنیوی،جاه طلبی،او را وادار کند که علیه اعتقاد خودش بجنگد.اینها اگر واقعا به اسلام اعتقاد نمی داشتند،به پیغمبر اعتقاد نمی داشتند،به موسی بن جعفر اعتقاد نمی داشتند و یک اعتقاد دیگری می داشتند، اینقدر مورد ملامت نبودند و اینقدر در نزد خدا شقی و معذب نبودند،که اعتقاد داشتند و بر خلاف اعتقادشان عمل می کردند. 5- اصول کافی،باب صدق و باب ورع. 6- منتهی الآمال،ج 2/ص 222. 7- چون امام در زندان بود و کاری نداشت،آن کاری که در آنجا می توانست بکند فقط عبادت بود و عبادت،یک عبادت طاقت فرسایی که جز با یک عشق فوق العاده امکان ندارد انسان بتواند چنین تلاشی بکند. 8- ائمه اطهار یک اعمال قدرتهایی می کردند،یعنی طبعا می شد،نه اینکه می خواستند نمایش بدهند. 9- یعنی اگر بنده خدا می بود. 10- منتهی الآمال،ج 2/ص 216.تاثیر مقتضیات زمان در شکل مبارزه
امام در زندان بصره
امام در زندانهای مختلف
در خواست هارون از امام
علت دستگیری امام
سخن مامون
نفوذ معنوی امام
دو سنت معمول میان ائمه علیهم السلام
نقشه دستگاه هارون
بشر حافی و امام کاظم علیه السلام
صفوان جمال و هارون
چگونگی شهادت امام
|
حضرت امام موسى بن جعفر ( ع )
نام امام هفتم ما , موسى و لقب آن حضرت كاظم ( ع ) كنیه آن امام ابوالحسن و ابوابراهیم است .
شیعیان و دوستداران لقب باب الحوائج به آن حضرت داده اند .
تولد امام موسى كاظم ( ع ) روز یكشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در ابواء اتفاق افتاد .
دوران امامت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع )مقارن بود با سالهاى آخر خلافت منصور عباسى و در دوره خلافت هادى و سیزده سال از دوران خلافت هارون كه سختترین دوران عمر آن حضرت به شمار است .
امام موسى كاظم ( ع ) از حدود 21 سالگى بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امرخداوند متعال به مقام بلند امامت رسید , و زمان امامت آن حضرت سى و پنج سال و اندكى بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است , البته غیراز حضرت ولى عصر ( عج ) .
صفات ظاهرى و باطنى و اخلاق آن حضرت
حضرت امام موسى بن جعفر ( ع )
نام امام هفتم ما , موسى و لقب آن حضرت كاظم ( ع ) كنیه آن امام ابوالحسن و ابوابراهیم است .
شیعیان و دوستداران لقب باب الحوائج به آن حضرت داده اند .
تولد امام موسى كاظم ( ع ) روز یكشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در ابواء اتفاق افتاد .
دوران امامت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع )مقارن بود با سالهاى آخر خلافت منصور عباسى و در دوره خلافت هادى و سیزده سال از دوران خلافت هارون كه سختترین دوران عمر آن حضرت به شمار است .
امام موسى كاظم ( ع ) از حدود 21 سالگى بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امرخداوند متعال به مقام بلند امامت رسید , و زمان امامت آن حضرت سى و پنج سال و اندكى بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است , البته غیراز حضرت ولى عصر ( عج ) .
صفات ظاهرى و باطنى و اخلاق آن حضرت
امام رضا (ع) در هنگام خروج پدر از شهر مدینه به جانب حضرت (ع) شتافت، موسیبنجعفر (ع) در آخرین دیدار به فرزندش فرمود: «تا زماینكه من زنده هستم، در مقابل در خانه شب را به صبح برسان» آن روز علیبنموسیالرضا (ع) شب را در آنجا سپری میكرد تا اینكه یك شب اهل خانه متوجه شدند، كه او نیست، صبح روز بعد ثامنالائمه (ع) از بانوی خانه وسائل به خاكسپاری پدر را خواست شیون و ناله از اهل حرم برخاست. اما هنوز توسط مأموران خبر به مدینه نرسیده بود. سندیبنشاهك به دستور «یحییبنخالد» خرمای زهرآلود را به امام (ع) داد. سپس تعدادی از مردم بغداد را به دیدار امام (ع) در زندان برد. تا اینگونه خلافت را از اتهام قتل فرزند پیامبر (ص) مبرا نماید. امام موسی كاظم (ع) به ملاقاتكنندگان فرمود:«اینان نُه خرمای زهرآلود به من دادند و من پسفردا از دنیا خواهم رفت»، ایشان چندی قبل نیز در نامهای خبر شهادت خود را به «علیبنسوید» داده بود. روز ششم ماه رجب سال 183 ه.ق خورشید شرمگین، از پشت كوههای مشرق طلوع كرد. پیكر خسته امام (ع) را كه سالها در زندان ظلم بنیعباس محبوس بود بیرون آوردند، صدای شیون و واویلا از شیعیان برخاست، خلیفه از ترس شورش مردم سه روز پیكر امام (ع) را در پل بغداد در معرض عموم قرار داد تا مردم سخنش را در مورد فوت ناگهانی امام (ع) باور كنند. به یاری خداوند و امداد الهی امام رضا (ع) به بغداد آمد، پردههای غیب چشمان مردم را پوشاند ثامنالاحجج (ع) پیكر خسته پدر را غسل داد و خود شخصاً امام موسیبنجعفر(ع) در مقابر قریش در كاظمین به خاك سپرد. |
حضرت امام موسى بن جعفر(ع)، معروف به كاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یكشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مكّه و مدینه، متولّد گردید. نام مادر آن حضرت، حمیده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید. مرقد شریفش در كاظمین، نزدیك بغداد، زیارتگاه شیفتگان حضرتش میباشد. امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(ع) را بر محور برنامه ریزى فكرى و آگاهى عقیدتى و مبارزه با عقاید انحرافى، ادامه داد. آن حضرت با دلائل استوار، بی مایگىِ افكار اِلحادى را نشان میداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه میساخت. كم كم جنبش فكرى امام(ع)درخشندگى یافت و قدرت علمىاش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد. این كار بر حاكمان حكومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همین دلیل با شیفتگان مكتبش با شدّت و فشار و شكنجه برخورد كردند. از اینرو،امام كاظم(ع) به یكى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى كند و هشام هم تا هنگام مرگ خلیفه از بحث و گفتگو خوددارى كرد.
ابن حجر هیتمى گوید:«موسى كاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و كمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده كه در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب كاظم یافت، و در زمان او هیچ كس در معارف الهى و دانش و بخشش به پایه او نمیرسید.»امام كاظم(ع) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پیش گرفت و دستور داد تا شیعیان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نیارند و به آنان شكایت نبرند و سعى كنند با قرار دادن قاضى تحكیم در میان خویش، منازعات را فیصله دهند. امام(ع) درباره حاكمان غاصب زمانش فرمود: «هر كس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر كس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدین وسیله آن حضرت، خشم و نارضایتى خود را از حكومت هارون پیاپى ابراز میفرمود و همكارى با آنان را در هر صورت حرام مىدانست و اعتماد و تكیه بر آنان را منع میكرد و میفرمود: «برآنان كه ستمكاراند تكیه مكنید كه گرفتار دوزخ میشوید.»امام كاظم(ع)، على بن یقطین، یكى از یاران نزدیك خویش را از این فرمان استثنا كرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامدارى را در ایّام مهدى بپذیرد. او نزد امام موسى(ع)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترك كند، امّا امام او را از این كار بازداشت و به او گفت: «چنین مكن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار میكنند، شاید به یارى خدا بتوانى شكست ها را درمان كنى و دست بینوایى را بگیرى یا به دست تو، مخالفان خدا درهم شكسته شوند. اى على! كفّاره و تاوان شما، خوبى كردن به برادران است، یك مورد را براى من تضمین كن، سه مورد را برایت تضمین میكنم، نزد من ضامن شو كه هر یك از دوستان ما را دیدى نیاز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن میشوم كه هرگز سقف زندانى بر تو سایه نیفكند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد. اى على! هر كس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد كرده است.»
امام معصوم همواره از مادر محبوبش و فداكاریها و مبارزات و ایثارگریها و مظلومیتش او یاد مىكرد و به ویژه مسألهى فدك- كه در مورد آن یكى از سیاهترین صفحات تاریخ صدر اسلام توسط غاصبین حقوق اهلبیت به وجود آمد- همیشه مورد نظر و طرف توجه امام بود، كه با یادآورى و تشریح و تحلیل ابعاد آن، حقایق مسلمى را دربارهى حقانیت خاندان رسالت فاش و بیان مىفرمود.
داستانى كه ذیلاً نقل مىشود، گوشهاى از علاقهى شدید و ارتباط قلبى و معنوى امام را با مادر محبوبش نشان مىدهد؛ و همچنین آشكار مىسازد كه حقوق پایمال شدهى زهراى اطهر (ع) همواره موردنظر و توجه فرزندان گرامىاش قرار داشته، و آن بزرگواران پیوسته درصدد بازپس گرفتن و استیفاى حقوق مادر محبوب خویش بودهاند.
ابتدا باید بگوییم كه: مهدى عباسى خلیفهى جائر و ظالم عهد امامت موسى بن جعفر (ع)، در اوایل حكومت غاصبانهى خویش، برخورد شدیدى با امام معصوم (ع) نداشت. تنها یك بار در مدینه ملاقاتى با امام داشت كه طى آن، از محضر امام در مورد تحریم خمر و مسكرات كه معمولاً در دربار خلفاى عباسى مصرف مىشد- سؤالى مطرح ساخت. در آن دیدار، خلیفهى نابكار، چنان پاسخ عمیق و دقیق و عالمانه و قانعكنندهاى از امام دریافت داشت كه با وجود قلب سیاه و اندیشهى تباه خود، باز هم نتوانست اعجاب و شگفتى خود را مخفى نگه دارد و علم وافر و عمیق و دانش عظیم و وافر امام را مورد تأیید و تصدیق قرار ندهد.
بار دوم، ملاقات مهدى عباسى و امام معصوم (ع)، هنگامى صورت گرفت كه ظاهراً مهدى درصدد رد مظالم پدرش منصور برآمده بود. یعنى ظاهراً مىخواست اموالى را كه توسط منصور، از امام صادق (ع) ضبط و تصرف شده بود، به فرزند بزرگوارش امام موسى بن جعفر (ع) برگرداند. لذا در آن ملاقات از امام پرسید: حدود فدكى كه از مادرتان فاطمه غصب شده چقدر و چگونه است و حد و مرز آن چیست؟ حدود آن را برایم مشخص كنید تا به شما بازش گردانم.
امام در پاسخ مهدى، حد و مرزى را براى فدك تعیین كرد كه درست با وسعت امپراطورى مسلمین در عهد خلافت مهدى مطابقت مىكرد به این ترتیب كه امام فرمود:
پس تو مىخواهى حد و مرز فدك را بدانى؟ گوش كن تا برایت بگویم...
یك سمت آن، كوه احد؛
سمت دیگرش، عریش مصر؛
مرز سوّم آن، دریاى احمر؛
و مرز چهارمش، دومةالجندل...
مهدى در پى بیانات امام، با تغیر و پریشانى گفت: آیا همهى اینها كه گفتى حدود فدك است؟
امام فرمود: آرى، همهى این سرزمینها از مناطقى است كه با لشكركشى و جنگ بازستانده نشده است.
مهدى از آن روز كینه و دشمنى امام را بر دل گرفت و درصدد نابودى آن حضرت برآمد، زیرا خطر را بالاى سر خود احساس كرد. او آن روز متوجه شد كه هدف امام، فقط بیان حدود فدك خالى و بازپس گرفتن آن نیست؛ بلكه مراد و منظور اصلى بازستاندن حكومت و خلافت است كه به زور و عنف از خاندان رسالت گرفته شده و چیزى جز غصب حقوق اهلبیت (ع) نبوده است. او فهمید كه هنوز فرزندان على (ع) و زهرا، حق خود را فراموش نكردهاند و با تمام قوا درصدد استیفاى آن هستند، لذا تنها فدك را نمىخواهند، بلكه مىخواهند حكومت ظلم و جور و فساد را از بیخ و بن براندازند.
آنگاه مهدى در پاسخ امام گفت: اینها كه گفتى خیلى زیاد است». (1)
و البته چنان كه معلوم است، هرگز حقوق اهلبیت عصمت و طهارت را بازپس نداد، سهل است؛ كه از آن پس با تمام قوا درصدد ایذا و آزار و نابودى امام (ع) برآمد و این هدف شوم را تا سرحد شهادت امام بزرگوار نیز دنبال كرد.
نام امام هفتم ما ، موسی و لقب آن حضرت کاظم ( ع ) کنیه آن امام " ابوالحسن " و " ابوابراهیم " است . شیعیان و دوستداران لقب " باب الحوائج " به آن حضرت داده اند . تولد امام موسی کاظم ( ع ) روز
امام كاظم (ع)
نام امام هفتم ما ، موسى و لقب آن حضرت کاظم ( ع ) کنیه آن امام “ ابوالحسن “ و “ ابوابراهیم “ است . شیعیان و دوستداران لقب “ باب الحوائج “ به آن حضرت داده اند . تولد امام موسى کاظم ( ع ) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128هجرى در “ ابواء “ اتفاق افتاد . دوران امامت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع ) مقارن بود با سالهاى آخر خلافت منصور عباسى و در دوره خلافت هادى و سیزده سال از دوران خلافت هارون که سخت ترین دوران عمر آن حضرت به شمار است . امام موسى کاظم ( ع ) از حدود 21سالگى بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسید ، و زمان امامت آن حضرت سى و پنج سال و اندکى بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است
، البته غیراز حضرت ولى عصر (عج ). صفات ظاهرى و باطنى و اخلاق آن حضرت حضرت کاظم ( ع ) داراى قامتى معتدل بود . صورتش نورانى و گندمگون و رنگ مویش سیاه و انبوه بود . بدن شریفش از زیادى عبادت ضعیف شد ، ولى همچنان روحى قوى و قلبى تابناک داشت . امام کاظم به تصدیق همه مورخان ، به زهد و عبادت بسیار معروف بوده است . موسى بن جعفر از عبادت و سختکوشى به “ عبد صالح “ معروف و در سخاوت و بخشندگى مانند نیاکان بزرگوار خود بود . بدره هاى ( کیسه هاى ) سیصد دینارى و چهارصد دینارى و دو هزار دینارى می آورد و بر ناتوانان و نیازمندان تقسیم می کرد . از حضرت موسى کاظم روایت شده است که فرمود : “ پدرم ( امام صادق (ع ) ) پیوسته مرا به سخاوت داشتن و کرم کردن سفارش می کرد “ . امام ( ع ) با آن کرم و بزرگوارى و بخشندگى خود لباس خشن بر تن می کرد ، چنانکه نقل کرده اند : “ امام بسیار خشن پوش و روستایى لباس بود “ و این خود نشان دیگرى است از بلندى روح و صفاى باطن و بی اعتنایى آن امام به زرق و برقهاى گول زننده دنیا . امام موسى کاظم ( ع ) نسبت به زن و فرزندان
و زیردستان بسیار با عاطفه و مهربان بود . همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود ، و پنهان و آشکار به آنها کمک می کرد . برخى از فقراى مدینه او را شناخته بودند اما بعضى - پس از تبعید حضرت از مدینه به بغداد - به کرم و بزرگواریش پى بردند و آن وجود عزیز را شناختند . امام کاظم ( ع ) به تلاوت قرآن مجید انس زیادى داشت . قرآن را با صدایى حزین و خوش تلاوت می کرد . آن چنان که مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد می آمدند و از روى شوق و رقت گریه می کردند . بدخواهانى بودند که آن حضرت و اجداد گرامیش را - روى در روى - بد می گفتند و سخنانى دور از ادب به زبان می راندند ، ولى آن حضرت با بردبارى و شکیبایى با آنها روبرو می شد ، و حتى گاهى با احسان آنها را به صلاح می آورد ، و تنبیه می فرمود . تاریخ ، برخى از این صحنه ها را در خود نگهداشته است . لقب “ کاظم “ از همین جا پیدا شد . کاظم یعنى : نگهدارنده و
فروخورنده خشم . این رفتار در برابر کسى یا کسانى بوده که از راه جهالت و نادانى یا به تحریک دشمنان به این کارهاى زشت و دور از ادب دست می زدند . رفتار حکیمانه و صبورانه آن حضرت ( ع ) کم کم ، بر آنان حقانیت خاندان عصمت و اهل بیت ( ع ) را روشن می ساخت ، اما آنجا که پاى گفتن کلمه حق - در برابر سلطان و خلیفه ستمگرى - پیش می آمد ، امام کاظم ( ع ) می فرمود : “ قل الحق و لو کان فیه هلاکک “ یعنى : حق را بگو اگرچه آن حقگویى موجب هلاک تو باشد . ارزش والاى حق به اندازه اى است که باید افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند . در فروتنى - مانند صفات شایسته دیگر خود - نمونه بود . با فقرا می نشست و از بینوایان دلجویى می کرد . بنده را با آزاد مساوى می دانست و می فرمود همه ، فرزندان آدم و آفریده هاى خدائیم . از ابوحنیفه نقل شده است که گفت : “ او را در کودکى دیدم و از او پرسشهایى کردم چنان پاسخ داد که گویى از سرچشمه ولایت سیراب شده است . براستى امام موسى بن جعفر ( ع ) فقیهى دانا و توانا و متکلمى
مقتدر و زبردست بود “ . محمد بن نعمان نیز می گوید : “ موسى بن جعفر را دریایى بی پایان دیدم که می جوشید و می خروشید وبذرهاى دانش به هر سو می پراکند “ .
شخصیت والای علمی اخلاقی امام جواد (ع)در نگاه خلفاء ، دانشمندان ،نویسندگان و تاریخ نگاران غیر شیعه؛ سندی گویا بر جایگاه رفیع این امام همام در بین مسلمانان می باشد كه به عنوان نمونه به چند مورد آن اشاره می شود