˙·٠●❤ چار دختر جفنگ ❤●٠·˙

✿ مریم ✿ مینا ✿ فائزه ✿ ندا ✿

نُ دِپ

چقد نوشتن حال آدمو خوب میکنه...


[ شنبه 20 خرداد 1396 ] [ 01:44 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

داعش ما رو نخور!


حمله های تروریستی امروز خیلی هیجان انگیز بود !!!
ولی
ما به خردادِ پر از حادثه عادت داریم...
.
.
.
و همچنان رائفی پور با اون حرفای ابلهانه ش رو مخ منه



پ.ن:  چه خوب که کمتر از یه ماه دیگه تا کنکور مونده!




[ چهارشنبه 17 خرداد 1396 ] [ 07:10 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

فارغ التحصیلی

امروز بعد از مدت ها ندا رو دیدم
نمیدونم چن وقت بود همدیگه رو ندیده بودیم...
ولی انقد بود که بهم گف: چقد بزرگ شدی




و اینک
پایان  مدرسه رو اعلام میکنم
تموم شد  برای همیشه...

همه ی خاطراتی که از دوران مدرسه میمونه، همیناییه که تا الان ثبت شده...
بعد از این فقط #کنکور_تایم
و بعدش دانشگاه


و چقدر کار دارم برای تابستون... 




موضوع: ❤ مناسبتی ،

[ چهارشنبه 10 خرداد 1396 ] [ 10:08 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

تولدت مبارک فائزه

امروز
اول اردیبهشت ماه هزار و سیصد و نود و شش


بالاخره این طلسم مسخره شکسته شد و بعد از حدود یک ماه!
موفق شدیم به همراه فائزه خانومِ گل که ۶ فروردین تولدش بود، بریم بیرون!!

۴تا جمعه گذشت...
هر هفته آزمون!
یا یکی پیش داییش،
یکی با خاله ش
یکی کلاس فیزیک
یکی فوق العاده هندسه
یکی درس میخوند برا امتحان فرداش!

آخه نه که ما خیلی بچه های درسخونی هستیم،
درحال غنیمت شمردن آخرین فرصت های طلاییمونیم!

به امید یه موفقیت حسابی!
مخصوووص امسال!
با خبرای خوب و خوشحال کننده

فائزه گلی ۱۸ سالگیت مبارک
ایشالا پر از خاطره های قشنگ و رنگی باشه امسال برات


پ.ن: رسماً تابستون شده!
خدایا ما رو زنده نگهدار!!!!



[ شنبه 2 اردیبهشت 1396 ] [ 12:09 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

سال نو مبارک_۱۳۹۶

با تاخیر فراوان
عیدتون مبارک
 نمیگم صد سال به این سالا
چون امسال اصلا تو حال و هوای عید نبودم!
ایشالا سال بعد...

الان اصن نمیتونم تصور کنم چه موقع از ساله!
فقط میدونم توی یک برهه ی زمانی خاصی هستیم
که خیلی جدیده!

صب پامیشی، میری کتابخونه
درس میخونی درس میخونی درس میخونی
بعد ناهار میخوری
دوباره درس میخونی درس میخونی درس میخونی 
تاااا شب!
بعد میای خونه ، یه سلامی به خانواده میکنی!
و  میخوابی !
دوباره صب پامیشی و همون داستان...

اما راضیم از خودم ! اینش خوبه
و امیدوارم که این زحمتا واقعا یه نتیجه ی خوب داشته باشه!
هرچی فک میکنم می بینم هنوز خییییلی مونده تا کنکور!
خیلی وقت زیاد داریم!
ایشالا که امسال به یاری خداجونمون سالی پر از موفقیت باشه برای ما و دوستامون!!!
و یه خبر خوب و خوشحال کننده بشنویم آخر تابستون که همه ی خستگیمونو از تنمون در بیاره!
و سال تحصیلی بعدی رو یه جای خوووب،  یه رشته ی خوووب، راضی و خوشحال درس بخونیم!
 و هیچ غم و حسرتی نباشه برای گذشته!
برای همین روزا...
الان دیگه واقعا باور کردم که:
من یک کنکوری ام ...!!


[ پنجشنبه 3 فروردین 1396 ] [ 11:50 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

as time goes by...

خیلی داره زود میگذره....
خیلی !

خیلی سریع داریم میرسیم به آخرش...
نمیخواااااام
با اینکه هرچی به کنکور نزدیکتر میشیم احساس میکنم سبک تر شدم!
ولی بازم نمیتونم بذارم این روزا اینجوری بگذره...

آخه فقط یه ماه دیگه مدرسه میریم؟!
اسمش یک ماهه؛ اما واقعا 10 _12 روز بیشتر نیس...

از همین الان دلم تنگه برا همه چی...
از خوشبختای روزگار بودیم اما
دلم تنگ میشه حتی برای همه ی بدبختیامون تو مدرسه



عنوان پستمو دوس دارم
اسم یکی از کتاب داستانای انگلیسی بود که خوندم!
هرچند داستانش خیلی مزخرف بود....


[ یکشنبه 1 اسفند 1395 ] [ 10:31 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

ولنتاین ♥

♥♡ چه خوبه که مینای موقر و دوس داشتنی هست ♡♥


            ♥♡ ولنتاینت مبااااااارک ♡♥


بارش برف و بارون امروز خیلی  خوووب بود 
مدرسه رفتن های سال چارممون رو چه حال میده 
 
کلاس ده نفره 



[ سه شنبه 26 بهمن 1395 ] [ 12:08 ق.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ]

[ نظرات() ]

آخرین ترم مدرسه

پایان امتحانات ترم اول!


امروز تو مدرسه بهمون شیر دادن!!
خییییلی وقت بود از این شیر های شَمای مدرسه نخورده بودم
دلم تنگ شده بود...


داشتم امروز به معاونمون اصرار میکردم ببرنمون اردو!
یه چیزی گفتم که خودم تا مدت ها در غَمش فرو رفتم...
۴ساله تو این مدرسه داریم درس میخونیم، یه اردوی درست حسابی نبردنمون!

و فقط ۲ماه دیگه کلاً مدرسه مون باقی مونده
 من همین الآنشَم دلم برا مدرسه تنگ میشه


دلم توچال میخواد و کاخ سعدآباد و شهرک سینمایی!!




خیلی تلاش میکنم جواب یه معلمای خاصی رو ندم؛
اما به نظر خودم هر روز دارم گستاخ تر میشم!!!


خدا خیرش بده معلم ادبیاتمونو
با اینکه اصن ازش خوشم نمیاد ! و یه شخصیت خاصی داره!
و از کاشان میاد مدرسه ی ما درس میده!! و خیلی هم منت میذاره
و یه رفتارهایی انجام میده که بچه ها میگن این جادوگره
و کل زنگای ادبیات ترم اولمون هر کدوم به یه دلیلی پرید...
و من هیچی ادبیات نخوندم! هنوزم بلد نیستم!!!
و برای امتحان هم نصفشو نرسیدم بخونم....!!
و فکر میکردم ادبیاتمو از همه ی درسای دیگه م کمتر بشم...

با همه ی اینا
دمش گرم واقعا خیلی خوب نمره داده!
هر چرت و پرتی نوشتم نمره داده! حتی جاهایی که دقیقا برعکس معنی کردم!!
اصن به قیافه ش نمیاد همچین آدم مهربونی باشه!
ایشششالللا که خدا هرچی میخواد بهش بده




[ یکشنبه 26 دی 1395 ] [ 09:44 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

تسلیت

19 دی
آخه چرا انقد بدی تو؟!

انقد گریه کردم چشام ورم کرده
یه حس یتیمی دارم
خیلی شوک بزرگی بود

چقدر جایش خالی خواهد بود؛
او همیشه بزرگ بود و بزرگ هم خواهد ماند...
#سردار_سازندگی
.تسلیت.


[ یکشنبه 19 دی 1395 ] [ 11:30 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

هرچی پاییزش زمستون بود... زمستونش پاییزه !!

این زمستان گویا
غم پنهان دارد...
که در این موعد سرد
عوض برف
به چشمش
نم باران دارد...



[ دوشنبه 13 دی 1395 ] [ 07:16 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

هجده سالگی

مینای عزیزم 

چقدر خوب ک تو بهترین روزای زندگیم تو رو داشتم 
هجده سالگیت مبارک مهربون جانم 




میدونی ک تازگی خسم نمیتونم پست بلند بنویسم 


                                                                            خیلی دوست دارم 
                                                                                        فاعظه


[ جمعه 26 آذر 1395 ] [ 12:00 ب.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ]

[ نظرات() ]

برفک

یه برف مسخره اومد امروز صب
تا دقایقی شاد بودیم
بعد تموم شد!
اما خوب بود! 
انرژی امروزو تامین کرد!

آزمون امروزم خوب بود
با اینکه منابعش زیاد بود و من خیلیاشو نخونده بودم
اما خوب بود
.
.
.
5400 شدم


[ جمعه 19 آذر 1395 ] [ 01:35 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

کاملا راضی از وضعیت!

چقد متنفرم از معلم زیست امسالمون
چقد ما خوشبختیم که همچین معلمی گیرمون اومده!!


[ شنبه 13 آذر 1395 ] [ 02:29 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

قهرمانی هندبال

خب از کجا شروع کنم؟
امسالم بردیم! مثل پارسال و پیارسال اول شدیم!
هتریک کردیم
اصن قهرمانی حق ماست!
خیلی خوش حالم
و خیلی خداروشکر
البته یکی از دوستان به شدت مصدوم شد و بردنش بیمارستان
امیدوارم زود حالش خوب بشه!
حریفامون خیلی وحشی بودن!!!

آخرین مسابقه ورزشی گروهی دانش آموزی عالی تموم شد!
و سال بعد دیگه من تو این تیم قهرمان نیستم
از همین الان دلم برای هندبال تنگ شده
ایشالا مسابقه گروهی بعدی، دومینو!

با تشکر ویژه از نرگس جااااان!
یار و یاور همیشگی خودم
که از درساش زد و صب تا شب پیشمون موند و بهمون روحیه داد!

باتشکر از فائزه خانوم، که با اینکه حضورا نبود اما وجودش احساس میشد!
و هر ساعت زنگ میزد و خبر میگرفت از ما

تشکر بسیار از دخترخاله جان؛
که پیشمون بود و تشویق میکرد
و همراه نرگس از حنجره ش مایه میذاشت

تشکر خیلی ویژه از مربی خوبمون
که خیلی جیگره 
هم خنده هاش! هم عصبانیت ها و داد زدناش
عاااشقشم

الان من موندم و یه بدن له له له له !!
میدونم فردا و پس فردا انقد همه وجودم درد میکنه که حتی نمیتونم راه برم!
و یه عاااالمه درس نخونده 
و یه آزمونی که نمیدم!
چون میترسم!!
چون چن تا استاد بی ادب داریم که میخوان اونایی که تراز اون درس آزمونشون کم بشه رو راه ندن سر کلاس!
و من هییچچچچی درس نخوندم برای این آزمون!!
البته من خیلی به حرفاشون اهمیتی نمیدم اما اعتماد به نفسشو ندارم فعلا!
بلدم یه چیزایی اما نه در حدی که بتونم درصدای مورد نظر اون استادای نامردو بیارم!
و ترجیح میدم کلا آزمون ندم تا اینکه هفته ی بعد کلاسامو از دست بدم
انقد همه غایب میکنن، یه بارم من غایب باشم ! چی میشه؟
بعدا سوالارو میرم میگیریم، خودم تو خونه برا خودم آزمون میدم!
یادمه دقیقا پارسال هم آزمون این هفته رو ندادم اصفهان بودیم



[ پنجشنبه 4 آذر 1395 ] [ 06:26 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

مسابقه هندبال

وای اصلا حوصله ندارم بنویسم
اما روز خوبی بود امروز
ولی کلی انرژی ازم گرفت!
تقریبا دارم می میرم از خستگی!

آذر داره خیلی قشنگ شروع میشه !
امیدوارم تا آخرش همینجوری بمونه!

یه خدای مهربون!
یه برف مهربون!
از دیشب تا بعدازظهر امروز!
و یه عالمه ذوق و خوشحااالی

یه مسابقه ی هندبال با یکی از قوی ترین تیم ها
و برد با اختلاف 7 گل !!
و نقش موثر من

یه مریم هندبالیست!
که فردا به مصاف هم میریم
هر دو با شماره 12 !
و البته برد حتمی تیم ما
مثل هرسال، امسالم خودمون اول میشیم!
ایشالاااا

یه مینای خسته!
و کللللی درس نخونده !
و 2تا استاد وحشی کانون
و کلی تهدید برای درصدای این آزمون

یه هوای سرد
و یه پتوی گرم


[ سه شنبه 2 آذر 1395 ] [ 06:40 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

برف

خدای من
داره برف میاد
واقعا داره برف میاد
خیلی خوشحااااااالم
باید چیکار کنم الان ؟!
خدایا مررررسی


[ سه شنبه 2 آذر 1395 ] [ 12:30 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

:)

آذرتون مبارک


[ دوشنبه 1 آذر 1395 ] [ 06:52 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

آزمون 21 آبان

امروز روز خوبی بود
خوش حاااالم 
ازآزمون امروز خیلی راضی بودم، سوالاش خیلی خوب بود ! مخصوصا اختصاصیاش!
البته از عملکرد خودم به اندازه ای که از خود آزمون راضی بودم، راضی نبودم!
اما فقط یکم وقت کم آوددم
و زیست و دینی مو خوب زدم به نظرم!
درسایی که هیچ وقت نمیخوندم و کم میزدم
اما این بار خوندم و زیاد زدم!
فهمیدم من چرا وقت کم میارم
خیلی دلیل واضحی داره؛ چون من هیچ وخ تست نمیزنم
بیشتر از 1 ساله دارم آزمون های کانونو میدم اما تازه فهمیدم
برای این آزمون، حدودا 80 تا تست زیست پایه زدم
و 80 تا ، برای منی که هیچ وقت تست نمیزنم خییییییلیه !!
و البته که خییییلی هم وقت گیر بود!!
اما نتیجه شو دیدم سر آزمون؛ خیلی راحت تر و سریع تر میتونستم به سوالا جواب بدم!
حالا منتظرم درصد زیستم بیاد،
اگه خوب بود، عمیقا به تست زدن ایمان میارم!!
ترازم هرچی بشه راضیم
فک کنم غلطام کم باشه

هیچ وقت برای آزمون هام استرس نداشتم اما دیشب فک کنم استرس داشتم!
چون با اینکه شبا زود خوابم میگیره اما دیشب تا ساعت 4 خوابم نبرد !!
منم نشستم یک عاااااالمه درس خوندم!
صب هم 6ونیم بیدار شدم! و از کم خوابی چشمم قررمز شده!



________________________________________
________________________________________


تراز کلمو 5700 شدم
خیلی عالیه و خیلی راضیم!
و خیلی جای پیشرفت دارم!

تعداد غلطام 22 تا بود...!
فک میکردم کمتر باشه!
اما به هرحال از دفعه قبلی که خیلی کمتره

آزمون بعدی ، همین که ترازم نیاد پایین کافیه
2تا دونه بیاد بالاتر هم راضی ام


[ جمعه 21 آبان 1395 ] [ 01:02 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

اینم یکی از آخرین های امسال!

آخرین روز دانش آموزمونم مبارک
از این به بعد ، 13 آبان برای ما میشه 16 آذر 


[ پنجشنبه 13 آبان 1395 ] [ 11:25 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

من خسته

از دیشب تا حالا چن تا اتفاق افتاد!!
اول اینکه: درحال نوشتن پست دیشب، خوابم برده بود !!
گفتم که انقد گرمای اتاق آرامش بخشه که خوابم میگیره!


دوم اینکه: سرما خوردم !!
حالا که دیگه سردم نیس، سرما خوردم !!


سوم اینکه: انقد بیماری در من نفوذ کرده که اصن جون ندارم !
امروز که رفته بودم کانون، سر زنگ فیزیک احساس میکردم حتی نمیتونم مدادمو دستم بگیرم و بنویسم!!
و برای زنگ ریاضی دیگه نموندم و برگشتم خونه !
با این سردرد و سرگیجه ، کلاس دیگه بازدهی برام نداشت!


چهارم اینکه: استاد فیزیکمون ، هر جلسه به یکی گیر میده !
امروزم کلا داشت به من گیر می داد
نمی فهمیدم مشکلش چیه ؟!
 من چیکار کردم که انقد الکی داره گیر میده !!
تازه بهم گفت: ذلیل شی !!
و خیلی حس بدیه 800 نفر آدم برگردن نگات کنن !!


پنجم اینکه: خیلی سر کلاس بوی سوسک میومد !!
و من از آخرین باری که خیلی اطرافم بوی سوسک احساس میکردم، تجربه ی بسسسسیااااار چندش و وحشتناکی دارم !!
برای همین هر لحظه منتظر بودم یه سوسک روی لباسم ببینم!
ولی خداروشکر هیچ اتفاقی نیفتاد!


چه وقت مریض شدن بود ؟!
حالا امروز که من باید انقد درس بخونم؟؟؟؟


[ پنجشنبه 6 آبان 1395 ] [ 12:03 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

بخاری

در عرض یک سال و نیم گذشته، امروز برای چهارمین بار دکور اتاقمو عوض کردم !
هربار تغییر دکوراسیون میدم، می فهمم چقد خرت و پرت دارم !!
اتاقم از حالت تابستونی، به حالت زمستونی دراومده !
بخاری هم گذاشتم!
انقد خوب شده !!
این هفته انقد سرد بود که میترسیدم بیام تو اتاقم چون واقعا یخ میزدم!
هرچقدم لباس گرم روهم روهم می پوشیدم تا جایی که درحال ترکیدن باشم، فایده نداشت !
به جاش الان، تو این گرمای آرامش بخش اتاق، تا میام درس بخونم خوابم میبره !!

امیدوارم بتونم این همه درسی رو که برا آزمون مونده، فردا همشو بخونم !!

من هنوزم دلم برف میخواد...

به نظر میاد امسال زمستون سردی پیش رو داریم!
امیدوارم روز تولدم هم برف بیاد!
ولی سرما نخورده باشم!


[ چهارشنبه 5 آبان 1395 ] [ 11:00 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

حس میکنم هیچ هدفی ندارم ...! :(

از اون جایی که حوصله ندارم بشینم سوالای فیزیکمو حل کنم
و هنوز خیییلیاش مونده،
رفتم یه سری از پستای قدیمی مونو خوندم !
قشنگ روند بزرگ شدنمون توشون مشخصه !!
گاهی دلم میخواد پست های قدیمی مو حذف کنم اما جلوی خودمو میگیرم!
میخوام اینا بمونن برام...
به نظرم خیلی بچگانه می نوشتم !!
شاید هنوزم همینطوره
اما قبلیا به نظرم خیلی بیشتر لوسه!
تو اکثرشون یا خیلی خوش حال بودم و اومدم اینجا خاطره شو ثبت کنم،
یا خیلی عصبانی بودم سر یه موضوعی و اومدم اینجا بهش فحش بدم تا خالی بشم
یا خیلی درس و مشق و امتحان داشتیم ، اومدیم غر زدیم

چه خوب که این وبلاگو داریم ...
از همین تریبون مراتب قدردانی و تشکر خودمو از ندا جان اعلام میکنم!!
که بهمون یاد داد چجوری وبلاگ بسازیم و پست بذاریم!



دلم مسابقه ی دومینو میخواد


دلم نی نی میخواد


دلم برف میخواد


چرا من انقد سردمه ؟؟
چرا اتاق من سردترین نقطه ی خونه س ؟؟
چرا هوا هم با من لجبازی میکنه ؟
مگه نمیدونه من چقد سرمایی ام ؟؟


[ یکشنبه 2 آبان 1395 ] [ 01:11 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

آزمون امروز!

آزمون امروز بد نبود اما میتونست خیلی بهتر باشه !!
باید باز رو خودم کار کنم که وقت کم نیارم !
و به سبک جدید آزمون که مث کنکوره عادت کنم !!
و زودتر برم که یه جای بهتر که جلوی کولر نباشه گیرم بیاد !!
و از همه مهمتر اینکه
باز یه درسو %90 نزنم ، یه درسو _0_ !!
یاد میگیرم حالااا...

خوبیش این بود که خیلی هاشو بلد بودم !
اگه وقت میکردم بزنم !

فائزه میگفت: 《حتی منم وقت کم آوردم ! فک کن !!
خیلی خوب بود  》


به نظرش وقت کم آوردن خیلی خوبه
یه تجربه ی جدیده


[ جمعه 23 مهر 1395 ] [ 09:00 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

بازگشتِ مریم !!

:2uge4p4:
سلاااااااااااااام  
در حالی نشستم و اولین پست بعد از سع سال ام رو میذارم
که نصف ملت الان تو رختخواباشون از پهلویی به پهلوی دیگه میشن
( زور میزنن که خوابشون ببره )
که خدایی نکرده برا اولین روز مدرسه خواب نمونن آبروشون برع!!
ولی از جایی که همه تا دیشب زودتر از ساعت 3:30 شب نخوابیدن و
تا صبح بخشید ظهر ساعت 12 خواب بودن ، فکر نمیکنم هیچکس
 فرداصُب ساعت 6 حال مساعدی داشته باشه
(シンプル) のデコメ絵文字
و حس خوشبختی رو زمانی با تمام وجود میچشم
که دیگه هیچوخ شنبه های من #خر نیسدن !!!!:drool-smiley:

برای اینکه اسممون شده بچه پیش دانشگاهی!

بعله !
ووواااای چ شیییییک !:flirtyeyess:
اصن خیلی اسمش خفنه نمیتونم هیجانمو کنترل کنم!

و مث عادم بزرگا یه روز بیشتر از بقیه تعطیل هستیم
مینا اینا 4شمبه ها تطیلن و مدرسه من شمبه ها
همیشه فکر میکردم اونایی که اسمشون کنکوریه قطعا باید خیلی آدمای بزرگی باشن
عاقا پس چرا من بزرگ نیستم هنوز
                                                                    :lollipop2-smiley:

هوووووووومممم
اینکه چرا و چیشد که تصمیم گرفتم برگردم وبلاگ بماند
هروخ حوصلم کشید مینویسم :)
و اینکه توی این سه سال کجا بودم و چیکار میکردم هم باز بماند - خوابم میاد حال ندارم بنویسم
الانم همین چارتا خطو ک نوشتم بشدت بهم فشار اومده اصن یه وضی!
امیدوارم آخرین شب تابستون تون رو با آسودگی سر بر بالین بگذارید
که از فردا استرس ها دوباره شروع میشن !
چپخیر !:(2349):




موضوع: ❤ مناسبتی ، ❤ خاطرات مدرسه فرهنگ،

[ شنبه 3 مهر 1395 ] [ 12:34 ق.ظ ] [ ✿ مریم ✿ ]

[ نظرات() ]

آزمون جمع بندی

از اونجایی که برای این آزمون اصلا آمادگی نداشتم،
هیچ پیش بینی ای هم برای ترازم نکردم!
برای همین اصن یه جور جدیدی این بار آزمون دادم!
خودم که خوشم اومد از این مدل جدید !
فقط منتظرم ببینم نتیجه ش چی میشه !!
یک عاااااالمه سوال حل کردم ! هرررچی بود جواب دادم !
الکی هم هی رو هر سوالی مکث نکردم، همینجوری زدم رفتم جلو!
حالا 2 حالت وجود داره !
یا واقعا درست حل کردم و تراز بالایی میارم!
یا همه ی سوالای دام رو افتادم تو دامش
و درنتیجه تعداد غلطام هم خیییلی زیاد میشه !

خیلی تحقیر آمیزه که یه سوال مسخره ی ناچیز کانون هم آدمو تو دام بندازه!
احساس بدی بهم دست میده واقعا

کلی اختصاصی زدم !
شیمی و زیستی که اصن فکرشو نمیکردم انقد زیاد بتونم بزنم!!

و از همه مهم تر اینکه
یک عاااالمه هم وقت اضافه آوردم !!
باورم نمیشه !
آخرای آزمون دیگه داشتم ور میرفتم فقط !
فک کنم برای چن دیقه حس همیشگی فائزه رو سر آزمون حس کردم!
با خونسردی نظرسنجی هارو جواب دادم!
و خودم پاشدم پاسخنامه مو تحویل دادم، قبل از اینکه به زور ازم بگیرنش!

خیلی حس جدیدی بود

خیلی الکی حس خوبی دارم الان
حتی اگه ترازمو 4500 هم بشم خوبه بازم خوشحالم


____________________________________________________


وای باورم نمیشه !!!
دقیقا یک ساعته هنگ کردم !! |:
از کسی توقع ندارم باور کنه !! چون خودم هنوز باورم نمیشه |:

آخه مگه میشه ؟؟
تصمیم گرفتم دیگه اصن درس نخونم !! همینجوری برم آزمون بدم برگردم !!!!

تراز کل: 6254
تراز اختصی ها : 6291
تراز عمومی ها: 6145

|:

الان باید چیکار کنم؟؟
میترسم از خودم
اصلنم خوشحال نشدم


[ جمعه 26 شهریور 1395 ] [ 11:01 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

کلاسامون

کلاس بندی های امسال هم که معلوم شد...
این فائزه هه عم که باز تو کلاس ماس
نمیدونم چرا جداش نمیکنن
اما تقریبا همه رو جدا کردن از هم !
حالا سال آخر... چه کاریه؟!
محدثه خانوم، خوشحالم که باهم تو یه کلاسیم امسال
امیدوارم بتونم راز موفقیتتو کشف کنم

نسل جدید رسید به دبیرستان
2تا کلاس دهمی داریم امسال


[ پنجشنبه 25 شهریور 1395 ] [ 12:36 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

آخرای تابستونه... دریابیمش!

هرچی میگذره
همه درس خوندنو جدی تر میگیرن...
اما من هی نسبت به درس بی حوصله تر میشم!
البته همچنان از درس خوندنم راضی ام
اما مطمئنم بقیه خیلی بهتر درس میخونن!

حداقل خوبیش اینه که اگه درسم نخونم، یه کار مفید انجام میدم!
الکی ور نمیرم

دلم نمیخواد دوران مدرسه هیچ وقت تموم بشه
از الان ناراحتم
فقط 6 ماه؟؟؟
خیلی کمه آخه
دیگه تا آخر عمرم نمیتونم برم مدرسه ( به عنوان دانش آموز)
اما تا 70 سالگی هم دانشگاه میتونم برم!

دقیقا نمیدونم این تابستون زود گذشت یا دیر؟!
فک کنم معنیش اینه که خوب گذشته و به موقع داره تموم میشه!
من که از تابستونم راضی بودم،
چه از نظر درسی، چه تفریحی!

شما چطور؟



[ دوشنبه 22 شهریور 1395 ] [ 07:09 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

استاد ریاضیمون

استاد ریاضی کانون،
شاید بشناسید اما میترسم اسمشو بنویسم میترسم باز یه چیزی بگم، بعدا یکی اسمشو سرچ کنه پست من بیاد

حالا استاد ریاضیمون... یه آقای تهرانی سوسوله در اصل مال کرجه
رتبه 6 کنکور سال خودش!
و یکی از 5 مدرس ریاضی برتر کشور !

بسیار بسیار شبیه امین حیایی
با یه دماغ عملی ( البته خیلی خوب عمل کرده به سختی معلوم میشه عملیه!!)
و در ابعاد خیلی کوچیک
از نصف دخترایی که میان کلاسای کانون کوتاه تره!

مسخره نمیکنم ! ویژگی ظاهریشه ! چثه ش کوچیکه !
خدا نکنه کنار استاد فیزیکمون وایسه! واااای (بازم اسمشو حتما میدونید اما من نمیگم !)
چقد هم سر این موضوع همش باهم شوخی میکنن و مسخره بازی درمیارن

یه عطر خیییییلی تند میزنه ! که وقتی وارد کلاس میشه، بوش سریع همه جا می پیچه!
و وقتی کنار نیمکت ما وایسه انقدررررر بوش تنده نمیشه نفس کشید دیگه

تیپش خیلی سوسولیه
از این کفش مشکیا می پوشه که یه منگوله روش داره
با این جورابایی که تا روی پا میاد... حتی به مچ پاهم نمیرسه
اه اه اه... تازه زنجیر هم میندازه گردنش

حالا یه همچین شخصی با این خصوصیات ظاهری...
به طرز شگفت انگیز و باورنکردنی ای همه ازش حساب میبرن!

انقد هم داد میزنه !! ولومش خیلی بالاست همیشه !
که این حجم از صدا از اون چقه ی کوچیک خارج از تصوره
و دقیقا برعکس استاد فیزیک که با اون ابهتش اصن صداش شنیده نمیشه!!

استاد ریاضیمون، خیلی جدیه موقع درس دادن ! و چه راحت هر جلسه چن نفرو بیرون میکنه
اما باز با این حال آدم مهربونیه !
خیلی کمتر از بقیه ی استادا احساس بامزگی میکنه
و یه وقتایی یه شوخی هایی میکنه که هرچقدم مقاومت کنیم نخندیم ، نمیشه!

تازه میگف:  من امروز  یه حرفیو 2 بار شنیدم !!
بار اول فک کردم دختره داره خودشو لوس میکنه اینجوری حرف میزنه !
اما برای دومین بار که از یکی دیگه شنیدم، فهمیدم این یه اصلاح قمیه
"چجورکی ؟!" میگف تاحالا نشنیده بودم این کلمه رو
کلی هم خندید بهمون
حالا خودش هفته ی پیش ، سر بحث احتمال فرزند ،داشت میگف همه ی بچه های خاله ش پسرن، بعد همه ی نوه هاش دخترن!!
حتی یکی از پسرخاله هاش زنش ژاپنیه، اما اونم 3تا بچه داره که همشون دخترن!!
داشت چهره ی ایرانی_ژاپنی اینارو توصیف میکرد با چشمای کوچولوشون
گف " جززلاق نمک"ن!  خب ماهم تاحالا همچین اصطلاحی نشنیده بودیم !!

خیلی تیز و دقیقه و تا یه لحظه ، فقط یک لحظه ، یکی حواسش پرت میشه و میره تو فکر و متوجه درس نیس،
سریع می فهمه و میپرسه من چی گفتم  الان؟! و بعدم با یه حرکت:  بیرون !!
اگه تعدادمون کم بود منطقی به نظر میومد ! اما 200 تا آدم ! چجوری هر لحظه همه رو زیرنظر داره ؟ آدم میترسه واقعا
قضیه ی همون فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه س !!  اصن یه موجود عجیبیه !
کسی که بعد از استاد بیاد، حق نداره وارد  کلاس بشه، نیم ساعت باید وایسه پشت در، بعد از نیم ساعت خودش بی سر و صدا بیاد تو ! بیمزه
خودشم معتقده که سخت گیره و آدم بداخلاقیه ! اما متعجبه از اینکه امسال چرا انقد خوش اخلاقه ؟؟
انقدرا هم بداخلاق نیس! خیلی خوب و پرهیجانه کلاساش و خیلی هم عالی درس میده! من تاحالا انقد ریاضی بلد نبودم!

خیلی به حفظ ادب تاکید داره اما خودش همش اینجوری بچههارو صدا  میزنه: خنگ، لعنتی، گدا ... و خاک بر سر !!
و اصلا هم این کلمات به نظرش زشت نیستن !
تاااازه... معتقده که چون دختریم یه سری کلماتو به کار نمی بره ! و اگه پسر بودیم عین لفظشو به کار میبرد !!

یه ویژگی وحشتناکی که داره! اینه که قیافه هارو خییییلی یادش میمونه!! خیلی !
انقدررر که حتی میدونه هرکسی جلسه ی چندمشه اومده !  برای همین شعبه س ، یا از اون یکی شعبه ی کانون اومده

و همه رو هم به اسم صدا میزنه!
از بچه ها که سوال میپرسه، قبل از جواب، اول میپرسه اسمش چیه!
و جالب اینه که اصلنم به فامیلی کاری نداره! فقط اسم کوچیک!! 
و اصلا هم یادش نمیره اسمو!! از بین ایییین همه دانش آموزی که داره!!
و هر وقت هم کاری داشته باشه، دیگه اسم طرفو صدا میزنه!
و من امیدوارم هییچ وقت اسم منو یاد نگیره !! اما اسم هدی و سارا و فاطیما رو یاد گرفته !!
تخته رو هم هیچ وخ خودش پاک نمیکنه! هربار با کلی ببخشید و تشکر، یکیو انتخاب میکنه بیاد زود تخته رو پاک کنه!

دیشب ساعت 12 دیگه میخواستم بخوابم که تاااااازه فهمیدم امروز هم امتحانفیزیک داریم، هم ریاضی!! و هم کلی تست برای هرکدومشون
برای همین به جای اینکه مثل همیشه صبح برم کلاس، بعدازظهر رفتم اون یکی شعبه و تا قبل کلاس به جاش درس خوندم!

خیلی خیلی بد بود... هم خییییلی شلوغ بود و هم خیییلی گرم !
حتی منی که انقدررر سرمایی ام، گرمم شده بود ! در این حد !!
و نمیدونم چرا انقدررر دیر میگذشت !! حس کردم 2 شبانه روزه سر کلاسم!
واقعا کلاس صبح به هیچ وجه قابل مقایسه با کلاس بعدازظهر نیست !
من تا حالا قدرشو نمیدونستم!
صبح ها ممکنه گاهی خوابم بیاد اما هم خیییلی سریعتر میگذره، هم کاملا هوشیارم سر کلاس و همه چیو میفهمم!
اما امروز همش منتظر بودم تموم شه فقط !

حالا وسط کلاس.. داشتیم جواب سوالا رو از پای تخته یادداشت میگردیم تو جزوه،
یهو استاد ریاضی از اون جلو گف: هدی خانوم ! چه عجب از این ورا تشریف آوردین؟! احیانا به خاطر امتحان که نبوده ؟
یواشکی سریع به هدی گفتم بگو خواب موندم ! هدی هم از قبل خیلی آماده بود ! گف نهههه خواب موندم

چرا آخه ؟؟ برا چی باید اسم هدی رو یادش باشه ؟؟ اییین همه آدم !! چجوری یادش میمونه واقعا ؟ از کجا فهمید ما از اون شعبه اومدیم؟
به جاش استاد فیزیک... اصلااااا یادش نمی مونه که یکی پارسالم شاگردش بوده، امسالم هس

آخرشم که امتحان ریاضی نگرفت نامرد


[ پنجشنبه 4 شهریور 1395 ] [ 09:46 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

مرداد هم تموم شد...

خیلی وقته پست نذاشتم...
اما فعلا نه موضوعی دارم برای نوشتن،
و نه حوصله ای برای نوشتنش...


هعی... چقد زود گذشت...
امروز تولد 3سالگی عزیزترین جوجه ی زندگیمه
#حسام الدین
#پسردایی
#پسرعمه
#حسام صداش میکنیم؛ وگرنه بچه زیر بار این اسم سنگین له میشه که!!

خیلی مسخره س
دیشب طرف فامیلای پدری براش جشن تولد گرفتیم،
امشب هم طرف فامیلای مادری

با اینکه مامان و باباش اصراری به جشن تولد گرفتن ندارن،
چون هنوز خیلی کوچیکتر از اونیه که متوجه بشه جشن تولد چیه!
اما انقد این بشر دوس داشتنیه، همه خودشون دلشون میخواد براش جشن بگیرن




موضوع: ❤ چرند و جفنگ ، ❤ مناسبتی ،

[ یکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 02:37 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

آزمون 1مرداد

از آزمون امروزم خیلی راضی بودم...
ترازم البته خیلی هم بالا نبود اما امیدوار کننده بود...
از دفعه ی قبل خیلی بهتر بود و از اون چیزی که میخواستم هم بیشتر بود...

اصن الان تراز برام مهم نیس
رو این آزمونم خیلی برنامه ریزی کرده بودم که یاد بگیرم چجوری آزمون بدم!
آخه من پارسال فقط عمومیا رو میزدم، خب معلومه اینجوری به درد نمیخوره یه درسو 100 بزنم ، یکیو صفر!

راضی ام به 3 دلیل:
اولا چون این بار برخلاف تمام دفعات قبلی، وقت کم نیاوردم... البته نه که کم نیارم اما فقط دینی بود که نرسیدم بزنم!
که همین دینی مزخرف با درصد صفر، ترازش شد 3100 !!!! و تراز کل ام رو یک عاااااالمه آورد پایین!!
پارسال اگه یه درسو نمیزدیم، رازش میشد 4000 و خورده ای ... معمولا 4200! 
اما اصن انتظار اینو نداشتم... اگه میدونستم انقد کم میشه حتما دینی هم میزدم

دوم اینکه درسایی که هیچ وقت تستاشو نمیزدمو یاد گرفتم بزنم!
مثل شیمی! که نگاشم نمیکردم اما این بار 7 تا شیمی زدم که خییییلی امیدوار کننده س برای من!
و فیزیک که هیچ وقت ، وقت نمیکردم برم سراغش و خب البته بلدم نبودم، خوشمم نمیومد ازش
اما اینم 8 تا تست زدم!! 
و هم چنین ریاضی!! اما نخونده بودم و سخت هم بود!

دلیل سوممو الان یادم نمیاد وقتی یادم اومد میام مینویسم
.
.
یادم اومد
برای اولین بار تراز اختصاصیام از عمومیام بیشتر شد
البته اختلافشون 100تا هم نمیشه اما همینم پیشرفت خوبیه


[ جمعه 1 مرداد 1395 ] [ 03:13 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات