مادر بزرگام امروز صبح جسم از جان تهی کرد. زنی بود سردی و
تلخی روزگار فراوان دیده و چشیده. از سال 89 به این سو، طعم تنهایی را هم چشید و این
دو سال آخر، بیماری زمینگیرش کرد. تولدش پیش از سال 1300 رقم خورده. با کمدقتی سجلیهای
آن روزگار، عمری بیش از صد سال داشت. خصوصیات مادری، خواهری، همسری و حتی دلبری که
در آن نسل گویی به قول سعدی با شیر به جانش اندرون شده را در نسلهای پس از او ندیدم.
متناسب بودند و موزون. همه اینها به علاوۀ همسری پدرسالار، مهمانداریهای خستهکننده،
تدبیر خانهای شلوغ و ُپر معاشرت، آشپزیای که زبانزد بود، احتیاطکاری مالی و آیندهنگری،
حجبوحیا و صبوری را به تعادل آموخته بود و در زندگی به کار میکرد. بیش از همه آرامیاش
در تحمل ناملایمات زندگی و تلخیهای روزگار برایام عجیب دلنشین بود. پس از فوت پدر
بزرگام که دیدماش گفت دلم مرگ میخواهد. با همدلی گفتم چه عجله داری؟؛ گفت حرمتم
به خاک رفت. ماندنم دگر بیحرمتی است. راست میگفت که پسرانش نشانی از پدر ندارند.
آن روز این حرفش را به ترس از تنها شدناش گذاشتم اما بعد دیدم نه، در خشت خام دیده
و سپس گفته. سنتی بود اما مذهبی نبود. هیچگاه ندیدم و نشنیدم به مقدسی سوگندی بخورد.
گویی سرشت «وجود» را در چیزی فراتر از مذهب میدید. به دنیا و مرگ چنان مینگریست که
در پسِ چهرۀ زنانهاش، سایهای از خیام نشسته بود.
چند سکانسی از فیلم «مرگ پلنگ» در خانۀ خشتیاش پُر شده بود.
فیلم را ندید. برایش گفتم داستان فیلم را و کل زال و عشقش را. گفت ما خواهرانی نادیده یکدگریم با سرنوشتی
مانند هم. آن خانه را که از دست داد، پنداری
عزیزی از دست داده بود. حسرت بودن در آن خانه و بالاخانه و حیاط بزرگ، بهواقع داغی
بود برای من هم. مرگاش، راحت نبود برایاش اما راحتی برایاش تحفه آورد. هر
مرگی، تکهای از پازل زندگی و وجود ما را با خود میَبرَد. برخی از تکههای پازل بزرگ
و برخی کوچکاند. با این وضع، نمیدانیم از کل پازل ما چقدر مانده. قطعۀ جدا شده از
من، امروز، از ناحیهٔ دلم بود. احساس میکنم پیش از مرگ، راهی به خاک جُستهایم.
خاک و دگر خاطرهای و هیچ.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها