این پرسش مهم فلسفی که «من که هستم؟»؛ یا چیستی من؛ یا کیستی من از جملۀ مهمترین پرسشی است که گریبان درصدی بسیار کم از انسان ها را می گیرد. شاید به تعبیر غزالی، بهتر آن باشد که مردم اصلا متوجه پرسش هایی از این قبیل نشوند و در «غفلت» به سر ببرند. این پرسش واقعا بنیان برانداز است. در قرن بیستم به جز مباحثی که پیرامون «هستی و نیستی» شکل گرفت و بر غنای این بحث و پرسش قدیمی افزود، تلاش های آرنت هم درخور توجه و کنکاش است. آرنت در کتاب «حیات ذهن» این چنین سوال را طرح کرده: «چگونه می شود که چیزی یا کسی از جمله خود من اصلا نمود پیدا می کند و چه چیزی باعث می شود که آن چیز یا کس به این صورت و شکل و نه به هیچ صورت و شکلی دیگر نمودار شود؟».(آرنت، ترجمه مسعود علیا، نشر ققنوس، ص 49). به راستی چرا ما این گونه که هستیم نمود پیدا کرده ایم و نه به گونۀ دیگری؟. اگر امکان داشت که نمود خود را خود عیان کنیم به چه شکل و صورت دیگری نمود پیدا می کردیم؟؛ آنگاه زندگی ما چگونه بود؟؛ آن گاه دنیای درون ما چگونه بود؟؛ آن گاه مواجهۀ ما با دنیای بیرون چگونه بود؟. این ممکن های ذهنی و این پرسش ها واقعا بنیان نمود فعلی انسان را دچار شک و چالش جدی می کند. چرا من این گونه که اینک هستم، نمود پیدا کرده ام؟.
در غزلیات شمس تبریزیِ مولانا غزلی هست با این مطلع: تدبیر کند بنده و تقدیر نداند تدبیر به تقدیر خداوند نماند در این غزل، بیت دیگری هست که از زاویۀ روان شناسی
امروزین قابل توجه جدی است. اگر تمامی دیگر بیت های غزل را نادیده بگیریم، همین دو
بیت پیام غزل را به خواننده می رساند.بیت بالا از همان بیت هایی است که کسروی را
به مخالفت با شاعران قدیم و جدید ایرانی برانگیخت. کسروی به طور نمادین حتی دست به
کتاب سوزانی هم زد. مهم ترین دلیلی که علیه شاعرانی چون سعدی و حافظ و مولوی و
خیام مطرح می کرد این بود که پیام مشترک مندرج در اشعار این شاعران، اشاعه و تبلیغ
و مهم شمردن تنبلی و بیکاره گی و علافی و بی اعتنایی به کار ساختن دنیاست. وقتی فیتز
جرالد ترجمه رباعیات خیام را منتشر کرد کسروی می پرسید که غربیان وقتی اشعار خیام را می خوانند، چه
دستگیرشان می شود غیر از تشویق به کناره گیری از جهان؟. به تعبیر کسروی، آدم
بیکاری ترّهاتی بافته و دیگران را به می خواری و بیکاری دعوت کرده است.حالا،
غربیانی که اهل جهد و جد و کوشش هستند، برای شان قابل فهم نیست که چون آغاز و
انجام جهان قبلا رقم خورده و کوشش ما هم در تغییر نتیجۀ از پیش تعیین شده، تغییری
به دست نمی دهد، پس زندگی را رها کنیم و خوش باشیم.کسروی در مورد خیام همین
جبرباوری اش را بر نمی تافت کما اینکه سعدی را به چوب شاهدبازی آشکارش می نواخت.
باری، مولوی را هم در زمرۀ کسانی می دانست که یاوه گفته اند و دچار توهماتی بوده
اند که تأثیری بر زندگی فردی و جمعی ایرانیان نداشته؛ سهل است که ترویج روحیه
جبرباوری و پاپس کشیدن از زندگی با تفکر صوفی گری را از اشکالات وارده بر این
شاعران می دانست.به باور کسروی، در آثار هیچکدام از این شاعران، بهره ای از «آمیغ»
( حقیقت) وجود ندارد. اما از داوری نه چندان بیراه کسروی که بگذریم، غزل
مورد اشاره من غیر از پیرنگ جبرگرایی، نکته های درخور توجه دیگری هم دارد. به این
بیت توجه کنید: زندانی مرگ اند همه خلق یقین دان محبوس تو را از تگ زندان نرهاند. اینکه می گویم از زاویۀ روان شناسی می توان از آن
بهره گرفت، در همین نیم بیت دومی نهفته است. این نکته را می توان ابزار تحلیل جامعوی
یا سیاسی یا فرهنگی و به خصوص ایدئولوزیکی قرار داد. در میان اصحاب اندیشه، بوده اند کسانی ( بسیار کسان
هم) که مدعی بوده و هستند که راههای آزادی انسان را شناخته اند و می شناسند و به
عنوان روشنفکر یا منورالفکرهای قدیمی، پیام آزادی را به ما مخابره کرده اند. در
تاریخ معاصر از سیدجمال افغانی، آیت الله نایینی، تقی زاده، آیت الله طالقانی،
بازرگان، مطهری،شایگان، شریعتی، سروش و... روشنفکران غیردینی یا سکولاری چون آرامش
دوستدار، جواد طباطبایی، همه مدعی اند که راه های برون رفت کشور و به طریق اولی
انسان ایرانی معاصر از پوستۀ سنت و ورودش به سپهر آزادی و توسعه یافتگی را شناخته
اند و مخاطبان را به انتخاب آن راهها دعوت کرده و می کنند. وجه مشترک همۀ این
اندیشوران، ایدئولوژی زدگی است در حالی که به صراحت یا به طور ضمنی برآنند که هم
خود اسیر ایدئولوژی خاصی نیستند و هم اینکه تجویزهای دیگرانی به جز خودشان، چون بر
بنیان ایدئولوژی قرار داشته یا دارد، ما را از مسیر اصلی دور افکنده است. معنای واقعی سخن مولوی در همین است که کسانی که خود
محبوس اند، نمی توانند بشارت آزادی بدهند و دیگران را از تگ زندان برهانند. آن کس
که سودای آزادی دیگران را دارد، به طور منطقی خود باید آزاد باشد. شنیدن سخن آزادی
از زبان انسان اسیر و دربند، مهمل و یاوه است و ایدئولوژی، خود از مهم ترین زندان
های روزگار ماست. آیا انسان پای بند ایدئولوژی یا مبدع و مبلغ آن، می تواند اسیران
دیگر را آزاد کند؟. بی شک ممکن نیست و به تعبیر مولوی: محبوس تو را از تگ زندان
نرهاند.
« در این دوره از وکلایی چند سلب مسئولیت شد:
جواد امامی، اسماعیل عراقی، اعتمادزاده و رضای رفیع [ که همه از طرفداران قدیمی
رضاه شاه بودند[ [و بدین ترتیب به زندان افتادند]. کسی اسم شاه را
بر زبان می آورد یقه اش را می چسبیدند که منظورت چه بود و گاهی هر محمل که می
خواستند به آن می بستند و راه دخلی برای مأمورین بود...کار به جایی کشید که شاه
طالب ایمان به خودش است... و کلمۀ شاه، خدا، میهن شاهد مدعا.». خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه هدایت در: همایون
کاتوزیان، هشت مقاله در تاریخ و ادب معاصر، نشر مرکز، چ سوم، 1392، ص222
هر طرفی و قصهای ورچه که پوشم آستین پرده ی راز کی شود دامن چاک چاک را امیرخسرو دهلوی چراغانی اول شب در کنار دیگر نشانه ها، نشان از مدرن شدن شهر می داد. پیش از در افکندن صدای اذان در یک غروب بسیار گرم، درهای رستوران ها، کافی شاپ ها و اغذیه فروشی های سنتی و فست فودها به روی مشتریان گشوده می شد.این که بسیاری از مشتریان، بدون ملاحظۀ دیگران – چه روزه داران و چه مأموران مخفی – آب یا نوشابه می نوشیدند، سیگاری روشن می کردند یا جوانان و نوجوانان عاشق، دلبردگی های شان را آسوده خاطر با خنده های بلند و گاهی هم با بوسیدن های خفیف یا دست در کمر گرفتن های صمیمی عیان می کردند، حکایتی بود از گرایش به دین داری در شهری که مدرنیته ( دست کم در ظاهر) به تاخت، بازمانده های سنت اش را منهدم می کرد؛ شهری شهره به دارا بودن رتبۀ سومین مذهبی در کشور. بعد از اذان بود که زندگی چهرۀ واقعی خود را به رهگذران نشان می داد. ترافیک شهری شلوغ تر و پر ترددتر، پیاده روها از ازدحام عابران تنگ تر،صداهای فروشندگان کنار خیابان رساتر؛ و گویی زندگی ای از سر گرفته می شد پس از زلزله ای یا طاعونی یا «کوری» ای از جنس کوری ساراماگو. این جنب و جوش تا دو سه ساعتی پس از نیمه شب ادامه داشت. ساعت 23، شنبه، 12 تیر ماه 1395، شیراز، فلکه گاز. غذاخوری و فست فود «مک دونالد» بعد از چند ساعت ارائۀ سرویس هنوز هم شلوغیِ دور از انتظاری داشت.سالن که جای نشستن نداشت پس بخشی از پیاده رو را میز و صندلی چیده بودند؛ با این وجود مشتریان بسیاری با فیش های غذا منتظر خالی شدن جا بودند. همین صحنه علائم بسیاری از بی توفیقی ایدئولوژی تبلیغ شده در چند دهه اخیر را نشان می دهد: از دایر شدن غیررسمی شعبۀ مک دونالد به عنوان یکی از پیشگامان جهانی سازی امریکایی، سطح دینداری نسل های پس از انقلاب اسلامی، فرهنگ رعایت حقوق شهروندی توسط مغازه داران تا میزان موفقیت مبارزه با فرهنگ امریکایی و مقابله با اشاعۀ آن. یکی از میزهای پیاده رو خالی که شد، پیش از همه مردی به حدود 65 ساله خودش را روی یکی از صندلی ها جا داد.پاکت پلاستیکی دسته داری در دست داشت. بر خلاف معمول، گارسون ها توجهی به روفتن غذای اضافی نشان ندادند. مرد، گرسنه تر از آن بود که به شرمِ مقتضیِ عمر رفته اش فکر کند یا متوجه چشم هایِ مترصدِ اطرافش باشد. با ولعی وصف نشدنی، ته ماندۀ غذا را با چنان سرعتی بلعید که کمتر از پنج دقیقه از شر گرسنگی رهید و آرام گرفت. سپس، باقی ماندۀ نوشابه را سر کشید و تتمۀ غذا را در پاکت همراهش ریخت.غریزۀ بقا چنان مرد را در خود پیچیده بود که مانند همۀ ما در چنین موقعیت هایی، وجود اجتماع را نفی می کرد یا نادیده می انگاشت.البته، این صحنه، تنها یک از میلیون هایی است که سال ها چنان تکرار شده که خصوصیت غیر طبیعی بودنش زایل شده و به درجه ای از پذیرش اجتماعی رسیده که اکثر مردم فکر می کنند اصلا جزئی جدانشدنی و ملزوم از زندگی اجتماعی است. مرد، از صدقۀ فعالیت غذاخوری مک دونالد و مشتریانی که اصرار داشتند خود را بخشی از طبقۀ متوسط شهرنشین معرفی کنند، با شکم سیر و با آرامش راهش را از میان جمعیتِ منتظر گشود و رفت. من روزنامه شرق را ورق می زدم. تیتر و سوتیترهای آن شماره نوشته این ها بودند: - کدهای کشفِ رمز نشدۀ مرتضوی - استعفای انتحاری مدیران بانکی - واکنش عارف به فیش های حقوقی - اگر پول آقایی کند باید فاتحۀ توسعه را خواند - برخورد با افراد فاسد... چیزی چون رشتۀ تسبیح، فروپاشی شخصیت انسانی مردِ مسن را با این عنوان ها به هم متصل می کند.شاید مفهوم اشرف مخلوقات، شاید حقوق انسانی و شهروندی؛ شاید آزمودن های سیاست های آزموده شده و زیان آور و شاید زوال یک ایدئولوژی همه جانبه خواه.
«به سرعت فهمیدم دردی که پس از آن لحظه ای آرامش می رسد، آن قدر شدید است که زیر پایم خالی می شود. به این ترتیب روی تخت دراز کشیدم و به دور و برم که به اندازه ی کافی امکان خیال پردازی در اختیارم می گذاشت، نگاه کردم. کنارم پاتختی بود که فسون اوائل ساعتش را با دقت روی آن می گذاشت. یک ته سیگار در جا سیگاری که از هفته ی پیش[مانده بود و] می دانستم مال فسون است. آن را در دست گرفتم و بوی سوختگی اش را به مشام کشیدم. لای لبهایم گذاشتم. نزدیک بود روشنش کنم و تا ته بکشم.( در ذهن مجسم می کردم که من آن ته سیگار لای لبهای فسونم). اما به این ترتیب از بین می رفت.مثل پرستاری که با مهربانی زخمی را پانسمان می کند ته سیگار را که جای لبهای فسون بر آن بود بر گونه، زیر چشم، پیشانی و گردنم کشیدم و در جلوی چشمانم دنیایی زیبا، تصاویری از بهشت ظاهر گشت...». موزه ی بی گناهی، اورهان پاموک، ترجمه گلناز غبرایی، انتشارات فروغ، آلمان، 2013، ص 126
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها