این متن ترجمه ای است از یک ترانه در یکی از مناطق
فارس. این ترانه که وجه فولکوریک دارد، توسط یکی از آوازخوانان با لهجه خوانده
شده. مضمون، عاشقانه است و از زبان عاشقی غمین – دل خطاب
به سنگ صبور گفته شده؛ سنگ صبوری به ستبری، پایداری، رازداری و خموشی کوه دنا. گوش بسپار به صدای کِل، سرود زنان را تماشا کن، ای دنا! دست مطرب بی بلا باد! کوه دنا! گوش بسپار که دردی بی درمان دارم. دگر نیمه شب آمد که خون از قلم بچکد؛ بغضی سنگین و سیاه گلویم را گرفته و از چشمانم خون
می چکد؛ ز بس که چارستون بدنم چون دیواری نا استوار به لرزه
در آمده؛ می دانم که
در نهایت، دلم چون تاولی می ترکد. به تنگنا رسیده ام در جای – گه کاروان
رفته، ای کوه دنا! بگذار با سوز دل، ناله ای سر دهم؛ چون کبک زخمی به چنگال شاهین گرفتار آمده ام، ای کوه
دنا! از من نه پری
و نه بالی بر جای مانده، ای کوه دنا.
هوا تاریک بود. دقیق نمی دانست چه وقتی از شب است.
سکوت بر شهر سایه انداز بود. دست کم، در مسیرش تا منزل، متوجه بود که در این
زمهریر شبِ طولانی، کسی در کوی و کوچه نمانده است. به در ورودی رسید. کلید را به سمت قفل برد. ناگهان
انعکاس نوری از یک آیینه از روبرو به چشمش افتاد. به زحمت، مسیر نور را ورنداز
کرد. هر که بود، به عمد نور را بالا و پایین می کرد تا غفلت مرد بیشتر شود. خیلی هراسید.چرا این همه
ناگهانی؟. از جا کنده شد؛ درست بی
وزن و سبک. به زحمت دید که کسی در خرابه ی روبرو و از دل تاریکی، غافگیرش
کرده. یادش آمد صبح که بیرون رفت، در کوچه خرابه ای نبود. مجتمع آپارتمانی که در
یک روز این طور خراب نمی شود. چشمش که کمی عادت کرد، دید نور از زیر زمینه خرابه
می رسد. بعد کسی به سمتش آمد. جز کلید و خودکار چیزی همراه نداشت.ترسید. با شیوه های
آدمکشی مأموران آشنا بود. می دانست همین روزها سراغش می آیند. داد زد جلو نیا که
شلیک می کنم. به این فکر نکرده بود که با کلید و خودکار نمی شود شلیک کرد. تنها می
شود ترساند.از ورودی کوچه اتومبیلی حرکت کرد. پرهیب ماشین نشان می داد که مارک
خاصی دارد. چاره ای ندید جز اینکه تسلیم شود و شد. از پشت به دستهایش دست بند زدند
با این وجود دستهایش رها بودند. خودش در ماشین را باز کرد. چشم بند را هم به
چشمهایش زدند. ■■■■ بیدار شد. دست مرجان بود روی پیشانی و چشمهایش که خواسته
بود آفتاب صبحگاهی که بر صورتش افتاده، خواب بعد از شب شرابش را خراب نکند.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها