شنبه سیزدهم بهمنماه سال 1397  12:58 بعد از ظهر

  1. روایتی را که فوکو در کتابهایی مانند «تاریخ جنون» و «مراقبت و تنبیه» به دست می دهد، تصویرگری جداسازی انسانهایی است که به زعم قدرتمندان برای جامعه خطرناک بودند.این خطر البته همیشه که صرع و جنون و دیوانگی نیست که آنها را روانه تیمارستان یا بیمارستان یا «کشتی دیوانگان» بکنند؛ خطرناکی در مخالفت با نظام سیاسی هم هست و علاج مشکل هم حذف اینگونه انسانها از جامعه است؛ ایزوله کردن، زندانی کردن و تبعید کردن و اعدام.
  2.  یک تفاوت مهم «انسان بودن» به صرف انسان بودن، بدون تعلق به گروههای سیاسی، نژادی،دینی،قومیتی،مذهبی،قبیله ای و ... ، در کشورهایی مانند فرانسه و انگلیس ( که سالهای متمادی مستعمره داشتند)، در «چگونه انسان بودن» آنها بود.کشورهایی از این دست چون مستعمره داشتند، امکان ارسال اجناس زائد به مستعمره ها را داشتند ( انسان زائد یعنی مخالفان نظام سیاسی حاکم؛ همان انسان اما نه از جنس انسان مورد تأیید رژیم سیاسی حاکم؛ از جنسی فروتر که در ادبیات دینی پلید و نجس گفته می شدند).
  3. روسیه، در شدت و حدت فرانسه و انگلیس مستعمره نداشت پس امکان ارسال اجناس زائد به مستعمرات را هم نداشت.چاره این بود که در همان محدوده جغرافیایی خود، دست به ایزوله کردن آن اجناس بزند.زندان و تبعید و اردوگاههای کار اجباری به همین منظور به خصوص در زمان استالین گسترش یافتند.در آن سوتر،هیتلر هم دست به این ابتکاز زد.اجناس زائد را روانه اتاقهای گاز و کشتارهای دست جمعی می کرد؛ با این هدف که در همان آلمان،جامعه یک دست شود: همه در خدمت نظام.لنین وقتی به قدرت رسید، نویسندگان مخالف خود را سوار کشتی کرد و به کشورهای دشمن (اروپای سرمایه دار) تبعید کرد. کشتی مشهور نویسندگان.
  4. از ایران باستان که رد بشویم،ایران در قرنهای اخیر مستعمره نداشت،پس اجناس زائد را در همین جغرافیای پهناور «مرسوله» می کردند.امیرکبیر در کاشان و مصدق در مشهد ایزوله می شدند تا خطر شیوع نوع تفکرشان اپیدمیک نشود. این سالها، نظام سیاسی ایران اصرار دارد که برتری انسان از منظر حاکمیت صرفا پرهیزگاری اوست( تقوای الهی).اما کارگزاران نظام سیاسی بهتر از ما می دانند که  هم آن آیه را به یک شعار ابزاری تقلیل داده اند، هم  جمعیت ایران امروز، با معیار  و تعریف «انسان بودن» از منظر حاکمیت، «جنس زائد» فراوان دارد. برخی از این اجناس زائد را محاکمه و زندانی می کنند؛ برخی را مجبور به تبعید می کنند( هرجای جهان باشد مهم نیست، مهم این است که ایزوله شوند چون خطرناک هستند) و مابقی را به انحا مختلف چنان تحت فشار قرار می دهند که ایزوله و معزول شوند؛ عزلت گزین، به کنجی خزیده؛ روانه ی دنیای تنهایی؛ بریده از جامعه و سر درگریبان تا مرگ شان فرا برسد.وقتی آرنت در مورد توتالیتاریانیسم می نویسد، یک تفسیرش همین است که حکومتی چنان انسانهای زائد را ایزوله کند؛ چنان فضای عمومی جامعه را نابود کند؛ چنان گفتگوی عمومی در مورد سیاست را قبضه کند که جامعه توده ای بشود؛ جمعیتی بریده از هم بدون ارتباط ارگانیک. در این صورت، هر انسان دگراندیشی می تواند در دایره زائد بودن قرار بگیرد و سپس فرایند ایزوله کردنش اجرایی شود.فاصله ای باریک هم هست بین انسان مورد تأیید نظام تا انسان زائد. هر سخنی، هر کنشی، هر اقدامی که باید گفته شود و نشود، که باید انجام شود و نشود یا برعکس،نباید به زبان آید و آید، نباید به عمل آید و آید؛ در کل، هر فعلی و هر انفعالی، می تواند نوع «انسان بودن» را تعیین کند؛ تبدیل شدنی مانند یک ماده شیمیایی. یا انسان مورد تأیید حکومت باشی و برخوردار از همه گونه امتیازات مادی و غیرمادی؛ یا تبدیل شدن به «انسان زائد» و محکوم به نیستی( دفعتا یا تدریجی) و محروم از بدیهی ترین حقوق اولیه انسانی.حد وسطی نیست، یا درون دایره ای یا برون آن؛ یا انسانی یا زائده ی جامعه.

 


  • آخرین ویرایش:شنبه سیزدهم بهمنماه سال 1397
نظرات()   
   
چهارشنبه دهم بهمنماه سال 1397  09:47 قبل از ظهر

1.دعوای مریدان سروش و رضا داوری اردکانی را یادتان هست که؟. داوری، سروش را متهم کرده بود به پوپری و نماینده و شارح تفکر لیبرالیستی؛ سروش و مریدان هم داوری را به فاشیستی و هیدگری بودن نواخته بودند. من و یکی از هم دوره ای هایم که از اهالی مشهد بود، به واسطه یکی از استادان فلسفه، در سلک مریدان سروش درآمده بودیم.یک بار رضا داوری اردکانی را برای سخنرانی دعوت کردند به دانشگاه ما ( لابد به دعوت  بسیج دانشجویی، اگرنه انجمنی ها معمولا مرید سروش بودند)، جد و جهد کردیم تا به سخنرانی برسیم.احتمالا سخنران ما را دست کم گرفته بود و چیزی از دریای دانشش را عیان نکرد اگرنه، عایدی خاصی از آن مجلس نصیب نداشتیم جز اینکه داوری را به پرسش مکتوب گرفتیم که چرا با همکاران فاشیستت، بسترساز اخراج سروش شدید.از ادبیات سروش که بخواهم استفاده کنم، همان روزها و سالها، از دهلیز تفکر سروش به سلطان سرا و نزهتگاه مولوی پا نهاده بودم و در همان جلسه، این دوبیتی از مولانا را از زبان سروش نوشتم به داوری دادم که:

می شنیدم فحش و خر می راندم

رب یسر زیر لب می خواندم

هر زمان می گفتم از درد درون

اهد قومی انهم لایعلمون.

پاسخ داوری البته چیزی بود که خودش متهم به آن بود: اینکه سروش، فلسفه را به سیاست آلوده کرده است.

2. اخیرا مطلبی از آلن بدیو می خواندم و همین مطلب، بهانه نوشتن این یادداشت شد. این سالها،کار من از مریدی گذشته و بنابراین،نکته ای را که می گویم چندان وجهی به سروش ندارد.البته در استدلال سروش، رگه های تفکرات فاشیستی را می شد و می شود در آن سوی ماجرا یافت و سروش بی راهه نگفته بود.بدیو سرراست می گوید یک کمونیست تمام عیار است، مخالف جدی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم است و سودای احیای کمونیسم را در سر دارد.خیلی وفادارانه، از ادبیات قرن نوزدهمی مارکس استفاده می کند. یکی از مفاهیمی که فراوان به آن ارجاع می دهد،مفهوم امپریال است در کنار مفاهیم دیگری چون استعمار.بدیو در تحلیلش در مورد دخالتهای نظامی سرمایه داری در کشورهای تحت سلطه، در سربرآوردن بنیادگرایی دینی و هکذا اسلامی، در مورد تروریسم و تهدید جوامع غربی از سوی تروریست هایی مانند داعش، در مورد سیل مهاجرت کشورهای فقیر به غرب، در مورد اشتیاق به زندگی کردن به سبک غربی ها و موارد بسیار دیگری، نظام سرمایه داری را علت العلل می داند.بدیو می گوید که می داند در میان اهالی کشورهای غیرغربی واکنش های متفاوتی نسبت به غرب عنوان شده است. یک واکنش در لفاف اشتیاقی که ناکام مانده و در نتیجه ی ناکامی، به مخالفت دگردیس شده، خود را پدیدار کرده است.در مثل،جوانان کشور فقیری که زیر بمباران تبلیغاتی شیوه زندگی غربی ها، غرب را بهشت موعود می دانند اما به عللی توانایی مهاجرت به غرب را ندارند.این ناتوانی در رسیدن به آرزوهایی که محال می نمایند، فرد را عطشناک مبارزه با غرب می کند و در این اشتیاق و در این ناکامی، کافی است گروهی مانند داعش، هم ابزار مقابله نظامی با غرب را در اختیار قرار دهد ( اسلحه) ؛ هم نیاز اساسی- پول- فرد را مهیا کند ( دستمزدهایی کلانی که به جوانان بیکار و مهاجر داده می شوند)  و هم ایدئولوژی مبارزه با غرب را به آنان تعلیم کنند.در این صورت، فرد مهاجم گرچه به هدف زندگی در غرب نمی رسد، اما بالاخره داد بی عدالتی! را از بیداد غرب می ستاند ( یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن در آید).بدیو این ذهنیت را «ذهنیت در شوق غرب بودن» نامیده.

آنچه در سالهای اخیر در کشور اتفاق افتاده نشان می دهد این فقط جوانان نیستند که به وادی چنین رویکردی در زندگی درافکنده شدند، که در میان روشنفکران حکومتی، استادان حکومتی، معلمین حکومتی و دیگر اصناف حکومتی، تفکر فردید و داوری ( همان مشتاقی و مهجوری نسبت به غرب و غربی ها) ریشه دوانیده و  نه تنها در افکار مریدان شان تثبیت، بلکه منتشر هم شده حتی در در دل و جان کسانی که نه از هیدگر خوانده اند نه از فردید و داوری.منظورم این است که نمی توان تنها بخشی از به اصطلاح « روشنفکران فاشیستی» را در حدوث و ترویج این نوع از زندگی علت اصلی دانست، بلکه چون حکومت چنین می خواهد،پس باید تبلیغ بشود و تثبیت بشود.آنچه که قربانی این رویکرد فاشیستی است، ملت است و فرهنگ است و آینده کشور.(یادداشت روز اول بهمن 1397)


  • آخرین ویرایش:چهارشنبه دهم بهمنماه سال 1397
نظرات()   
   
آخرین پست ها

مرگ در سال‌های دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399

علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399

انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399

دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399

زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399

زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399

سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399

رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399

عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399

کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399

لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399

خش‌خش ِ خنده‌های اشک‌آمیز برگ‌های پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399

شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399

دروغ‌زن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399

سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399

تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399

داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399

با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399

سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399

کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399

خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399

سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399

تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399

ما در کدامین جهان زندگی می‌کنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399

دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398

تعریضی بر واکنش آیت‌الله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398

دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398

مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398

«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی می‌شوند؟».‏..........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398

جامعه‌شناس تحمل‌ناپذیر است!‏..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398

همه پستها

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات