دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399  10:57 قبل از ظهر


1.
  اغلب مرگ‌ها، زنده‌ها را غافل‌گیر می‌کنند چون در زمرۀ انتظارات‌شان نیستند. ما برای درصد کمی از مرگ‌ها آمادگی داریم. این نابهنگامی و دور از انتظار بودن، خود علت ایجاد مشکلات روانی عمیق و شدیدی‌است که دست کم و خوش‌بختانه در حوزۀ روانکاوی به ویژه در روانکاوی اگزیستانسیالیستی - به موضوعی برای تحلیل و مطالعه تبدیل شده و آثار ارزشمند و فاخری در این مسیر خلق شده‌اند. غم‌خواری و سوگواری و غصه‌داری ِ بسیاری از اهل فکر و تفکر از مرگ دکتر فیرحی نیز ناشی از همین غیرقابل‌انتظاری این اتفاق نامیمون ناشی می‌شود. این مرگ نابهنگام،  فرصت خلق آثاری را از دکتر فیرحی ستاند که از جمله ضروریات و نیازهای جامعۀ دانشگاهی و حوزوی ایران امروز - و نه آینده-  است. گرچه ما آگاهیم که هر نفس که فرو می‌رود ممکن است برنیاید؛ و گرچه یکی از ویژگی‌های جامعه و فرهنگ ما، تاریخ مرگ‌اندیشانه است و پشت پا زدن به دنیای فانی؛ و گرچه در دورترهای تاریخ به‌خصوص در تفکر دینی و عرفانی، و نیز در همین نزدیکی، شاعری چون سهراب به ترکۀ تنبیه هشدارمان داده که مرگ در سایه است و به ما می‌نگرد؛ اما واقعیت این است که رویکرد ما به تعویق‌انداختن آن است و بر اساس ذهنیتی عادت‌زده، دوست‌تر داریم کام‌روا و کام‌یاب تسلیم فنا بشویم هرچند می‌دانیم »کاسۀ چشم حریصان پر نشد» و « چشم تنگ دنیادوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور».

2. اینک ماییم و آثار دکتر فیرحی. زندگی متفکر و نویسنده یا هنرمند و به طور کلی هر خالقی ( در هر حوزه‌ای) با مرگ جسمانی به پایان نمی‌رسد. سلطان‌العلما در جدال با حاکمیت زمانه‌اش به درستی گفته که زندگی برخی از انسان‌ها، اتفاقاً پس از موت‌شان آغاز می‌شود. آنچه فیرحی و دیگرانی مانند او را زندۀ تاریخ نگه می دارد، میزان استقبالی‌است که از نقد آثارش می‌شود. از این زاویه که به چیستی مرگ یا بهنگامی و نابهنگامی آن نگریسته شود، می‌تواند تشفی خاطری برای داغ‌دیدگان و باقی‌ماندگان ایشان باشد.

3.  اندیشه و نیز نحوۀ اندیشیدن و حوزۀ اندیشۀ فیرحی نیز مانند همۀ پیوستگان به قافلۀ رفتگان، موافقانی دارد و مخالفانی. پرسش‌های ما از فیرحی می‌تواند میزان توفیق او در دسترسی به هدف یا اهدافش را مشخص و تعیین کند؛ به‌ویژه که جنس تفکر فیرحی اصلاً  «فقهی و حوزوی»  بود با این تفاوت مهم که «نوع روش» پژوهشی‌اش را از علوم مدرن انسانی برگرفته است هر چند می‌توان به حجت و استدلال مدعی شد که «فقه»، علم نیست. به تعبیر غزالی نه علم دنیوی و نه علم اُخروی؛ نه علم تجربی است و نه علم انسانی غیرتجربی؛ نه فلسفه است و نه امور ماوراءطبیعی؛ هم چنان که «عرفان» در هیچ‌کدام از این موارد نمی‌گنجد. فقه، دستورالعمل زندگی است برای جامعه‌ای سراپا دینی و سنتی بسته. چیزی نه حتی چون «گمیشنافت»؛ بلکه اوامر و نواهی برای تنظیم روابط و تدبیر منزل و معیشت مردم در یک «قبیله» و «طایفه» است.

علم وقتی به «موضوع» و « روش» و «هدف» یا اهداف، مقوم می‌شود؛ و وقتی ماهیت‌اش به برسازی «مسأله» و « حل مسأله» و حل و تحلیل آن معطوف است، فقه در هر سه مورد با «علم» بودن نسبت قریب و حتی بعیدی ندارد؛ در واقع هیچ نسبتی ندارد. گیرم طوایف و قبایل در زندگی رومرۀ جمعی‌شان دچار مشکلاتی بشوند که می شوند که بزرگان سنی و فکری‌شان با تجربه و آزمون و خطا، می‌کوشند از مسائل و مشکلات مبتلابه‌شان بگذرند، چنان که روند تاریخ جوامع نشان می‌دهد.

اگر این «دستورالعمل‌بودن زندگی» را اندکی توسعه بدهیم، تمام متولیان ادیان و مذاهب تأکید کنم تمام ادیان و مذاهب - «فقه» دارند. و اینک می توان پرسید که در مسیر تاریخ جوامع مختلف تا این‌جای تاریخ که ما ایستاده‌ایم، کدام دین و مذهب توانسته به وسیلۀ این دستورالعمل، مسائل خُرد و کلان را حل کند یا  ابتکار و اختراع و اکتشاف و نوآوری داشته است؟. از دل کدام فقه، سنت‌شکنی، اندیشۀ رو به تکامل و پیشرفت یا « بینش علمی» برون تراویده؟؛ و کدامین دین یا مذهبی مسیر دگرگون‌شدن فرماسیون یک جماعت یا جامعه را فراهم کرده است؟. ساده‌تر بپرسم سهم ادیان و مذاهب از ابتدای تاریخ تا قرن 21 در صیرورت فرهنگی و تمدنی جهان چه بوده است؟.

زنده‌یاد دکتر فیرحی را با هر صفتی چون نواندیش دینی می‌توان نامید و آثارش را تحلیل کرد اما فراموش نباید کرد که دین و فقه شیعی‌ای که فیرحی می‌کوشید مدرن‌اش کند، چارچوب بسته‌ای دارند که نوآوری و نواندیشی در آن چارچوب نمی‌گنجد. آن که عزم نوآوری می‌کند باید از این جزم رها و از آن چارچوب بیرون شود که در آن صورت دیگر موضوع و محمل تفکرش، دین و مذهب و فقه نیست. خلاصه کنم، دین و مذهب و فقه، تن به مطالعۀ روشمند علمی نمی‌دهند و به نظر می رسد هرگونه تلاشی برای بهره‌گیری ازز روش‌های علوم انسانی و اجتماعی برای ایجاد تحرک در فقه، به بن‌بست می‌رسد.

به این ترتیب می‌شود کمی پیش‌بینی کرد که با فرایند فزایندۀ سکولاریزاسیون جهانی و پیچیده‌ترشدن لحظه‌ای جوامع و به تبع آن، پیچیدگی مسائل جامعوی و تغییرات بسیار سریع در ابعاد زندگی خُرد و کلان جهان و البته کشوری چون ایران، و نیز با توجه به صُلبیت ماهیتی فقه شیعی، تفکر و مطالعه در این حوزه، چشم‌انداز روشنی ندارد و تلاش‌های کسانی مانند دکتر فیرحی، بسیار زود به حاشیۀ تاریخ روانه و سپس به فراموشی سپرده می‌شود. جامعۀ مدرن غیردینی، چه نیازی به فقه دینی دارد و فقه دینی چه گرهی از کار سخت فروبستۀ یک جامعۀ سکولار می‌تواند باز کند؟. آیا آثار فیرحی پاسخی برای همین یک پرسش دارد؟.

 

https://t.me/khayyamabbasee


  • آخرین ویرایش:دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
نظرات()   
   
یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399  08:44 بعد از ظهر

نصرت رحمانی در ابتدای «ترمه» گرچه حسب حال خود گفته، اما  دل‌نوشته‌اش به راستی که نقد حال ماست آن:

«به تو ام به تو که چون سایه در پی من می‌دوی؛

به کجا می‌خواهی بروی؟. با من میا. به چهارراهی خواهی رسید که اگر فریاد بزنی از  چهار طرف جواب خواهی شنید: از آن راه...«.

نصرت چشم اسفندیار «وجود» را در این نوشتۀ کوتاه هدف گرفته. تلخی سرشته در تار و پود نظرگاهش به زندگی، حتی تلخ‌تر از آنی‌است که آلن‌پو و کافکا روایت کرده‌اند. برخلاف پندار اهالی فلسفه، ما از جنس فلسفه نیستیم. شعر و شاعری اگر در این ملک بی‌سامان و بد سرانجام، رونقی به‌سزا داشته، از این روی بوده که خیلی به تناسب توانسته‌اند حکایت  تلخ زندگی و  رنج هستی بیهده و بی‌فرجام انسان ایرانی را چنان روایت کنند که فلسفه نتوانسته. این زهرنوشی که در جام زندگی کرده و به دست ما داده‌اند، از جنس هلاهلی‌است که روایت کردن تلخی‌اش تنها از ادبیات بر می‌آید.

به راستی رواست که خویشتن ِ زندانی در انفرادی ِ زندگی و هستی را مقابل بنهیم و به تکرار، پرسش نصرت را ازو بپرسیم. به کجا می‌خواهی بروی وقتی آن رفتۀ این راه گفته که پیشتر، چهارراهی‌است کز هر طرف به سویی دگر آدرس می‌دهند. آن رند رازدار گویی همین سرگشتگی وجودی را تجربه داشته: از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود--- زنهار از این بیابان و وین راه بی‌نهایت.

نصرت رحمانی را دو دسته از ایرانیان نادیده گرفتند. یکی سیاست‌مدارانی که مدعی خرد و اندیشه و فرهنگ و فرّهی‌اند؛ و دیگر، ادیبان. از بازی‌گران میدان سیاست جز این هم انتظاری نبود و نمی‌رود. اینها، حتی انقلابی ِ خوبی هم نیستند. به تعبیر آرنت فرصت‌طلبانی بودند و هستند که در خلأ قدرتی که به خواستۀ به‌خصوص دموکرات‌های امریکایی و تخت‌نشینان عربی ایجاد شد، قدرت ِ رها شده را برچیدند.

اما ادیبان چرا؟. چرا چنان که شایستۀ اندیشه و سرودۀ نصرت بود، از او نگفتند و ننوشتند؟. نمی‌دانم. شاید چون نصرت پس از آن چهارراه، به راهی رفت تک‌روانه؛ به میعاد در لجن. شاید چون نصرت پیش‌گویی بود که به عوض خیال گل‌زار پساانقلابی، از واقعیت لجن‌زار زندگی گفت. در تقاطع چهارراه مکان و  زمان، میعادگاه ما با زندگی،  لجن‌زار بود. دهشتی بیش از این؟.

https://t.me/khayyamabbasee


  • آخرین ویرایش:یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
نظرات()   
   
شنبه هفدهم آبانماه سال 1399  04:56 بعد از ظهر


 کریستوا در چند سخن‌رانی در امریکا در بازخوانی تفکر آرنت، تأکید دارد روی کتاب «انسان‌ها در عصر ظلمت ِ» آرنت. کریستوا به تأسی از آرنت معتقد است زندگی را باید روایت کرد. او در کتابچه «زندگی روایت است»، با همان مفهوم آرنتی «عمل» می‌گوید آرنت برای روایت‌کردن قرن بیستم سراغ رمان‌نویسان رفته چون این جمع «شاهدان عمل تاریخی‌اند» و معنای «عمل» را به درستی آشکار کرده‌اند؛ معنایی که از چشم دیگر معاصران پنهان مانده. رمان‌نویسان در روایت‌کردن توانا هستند چون شاهین تخیل‌شان چنان اوجی می‌گیرد که پرندگان پرواز دگر فرهیختگان نمی‌توانند. زندگی اگر روایت نشود گویی از اصل نبوده و در واقع، این چنین زندگی‌ای، از دو وجه ارزش زیستن دارد. یکی، در از دست‌دادن و ناکام‌ماندن. وقتی می‌توان زندگی را به دست آورد، که از دست‌اش داد و سپس داستان از دست‌دادن و ناکامی خود را روایت کرد. دیگر آنکه زندگی را باید تکرار کرد. وقتی می‌توانی زنده بمانی و باشی که زندگی را در تخیل تکرار کنی. «بدون تکرار کردن زندگی در تخیل هرگز نمی‌توان تمام و کمال زنده بود». تخیل همانا «وجود داشتن» است. اگر فیلسوف یونانی ارزش زندگی را به تجربه و آزمون‌پذیری‌اش می‌دانست، آرنت ارزش زندگی را در بازگوکردن آن می‌بیند. زندگی‌ای که بازگو نشود، ارزش زیستن ندارد. آن که می‌خواهد زندگی کند باید داستان زندگی‌اش را روایت کند. با روایت‌کردن، رنج زندگی قابل تحمل می‌شود. «همۀ غصه‌ها قابل تحمل‌اند اگر از آنها داستانی درآورید و بازگو کنید».


https://t.me/khayyamabbasee




  • آخرین ویرایش:شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
نظرات()   
   
شنبه سوم آبانماه سال 1399  06:02 بعد از ظهر

خالق فیلم «مادر!» ( 2017)، آرنوفسکی، شرایط پیش از ظهور منجی را تنها در یک خانواده روایت کرده. فیلم در واقع آخرالزمانی است. شاعری که می‌خواهد خوب باشد و از صافی قضاوت خوانندگان آثارش، با شرافت تصفیه شود.شاعر می‌خواهد جهان را به سوی نیکی و خیر ببرد در حالی که از وضعیت جاری خانه و خانواده‌اش غافل مانده. حکایت‌اش همان است که سعدی گفته:« منجمی به خانه در آمد. یکی مرد بیگانه را دید با زن او به‌هم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحب‌دلی که بر این واقف بود گفت:

تو بر اوج فلک چه دانى چیست؟

که ندانى که در سرایت کیست!».

 

همسر جوان آقای شاعر، با سختی و عسرت، فضای درونی خانه را آماده می‌کند تا ایده‌ها و سوژه‌های آقای شاعر از ذهنش سر برآورند و ساخته شوند. اتاق کارش هم برای همسر، تبدیل شده به مکانی مقدس؛ به تابو؛ کاملاً خصوصی؛ به حریمی که به جز شاعر، کسی را راه بدان نیست؛ حتی آن زمان که شاعر به چیزی چون وحی یا الهام یا خلق شعر می‌رسد، باید اتاق مقدس، خالی از هر غریبه‌ای باشد؛ خواه همسر، خواه دوست، خواه مهمان، خواه دوست‌دار و هوادار. خط‌کشی و مرزبندی «خودِ» محرم با «غیرخودیِ» نامحرم باید به تحکم و تشدد اجرا شود. جز شاعر که محور نیکی‌ها و خوبی‌هاست، بقیه غریبه می‌شوند؛ حتی زنی که اندکی پیش‌تر، در رختخواب، جسم و روانش را با او ممزوج کرده بود.

 شاعر حتی از مهم‌ترین نیاز همسرش ( نیاز جنسی و میل به مادر شدن) غافل است؛ اما سودای سربالا دارد. می‌خواهد جهان از او راضی باشد و تخم نیکی بیفشاند. چشم‌هایش را بر شر ( به عنوان بخش مهم زندگی انسان و واقعیت ِ جهان) می‌بندد و با جهان واقع ارتباطی ندارد. اتاق کارش، رصدخانه‌ای است که در آن، نقشۀ خوشبختی جهان طراحی می‌شود. چنان آدم شریفی می‌نماید که «قربانی» به پیش‌گاه وضعیت آرمانی‌اش می‌برد. بدون اینکه  خود آسیبی ببیند، نتیجۀ سختی‌ها و جان‌کندن‌های همسرش را «قربانی» شرایط برساختهٔ  ذهنیت کلیشه‌گرای‌اش می‌کند تا جهان خوب انگاشته شود. اما همسرش بی‌آنکه در این مورد ادعایی داشته باشد، دست به آفرینش می‌زند. هم ساختمان زندگی را می‌سازد؛ هم واقعیت را چنان که هست می‌بیند؛ هم شرایط آفرینش را برای شوهرش مهیا می‌کند و هم در تلاش است تا خالق یک کودک شود و در همۀ این موارد نیز موفق است.

با این همه موفقیت اما ناکام می‌ماند. زیرا که شوهرش، در جهان ایده‌ها زندگی می‌کند؛ جهانی بریده از واقعیات موجود. آقای شاعر همسر، هم مسبب ویرانی ساختمان منزل می‌شود؛ هم حریم خصوصی خانواده را به روی دیگران می‌گشاید؛ و هم آفرینش‌گری زن به عنوان مادر را ویران می‌کند. اگر بخواهم کلمۀ مناسبی برای عمل‌کرد آقای آخرالزمانی بنویسم، همین «ویران‌گری» است. ایده‌های بدون ارتباط با زندگی واقعی ( فردی و اجتماعی) اگر با هر عامل دیگری ( مانند انسان‌دوستی، نجات مظلومان، برچیدن شر، مبارزه با اهریمن و قهرمان‌گری) تشدید و تغلیظ بشود، سر از بنیادگرایی در می‌آورد که خشونت و آدم‌کشی را  کانون وجود چیزی چون مذهب و ادبیات و شعر می‌کند؛ و آقای شاعر گرچه در ظاهر مهربان و انسان‌دوست می‌نماید، اما در ویران‌گری، یک بنیادگراست. دست آخر هم کودکِ مخلوق همسرش را به دست دوست‌داران و هوادرانش می‌دهد تا آنان به کمک کشیش ( نمادی دیگر از انسان‌دوستی مخدّرانه) مثله‌اش کنند. همۀ این خشونت عملی و تخریب دست‌آوردهایی که دیگری‌ای چون همسرش خلق کرده‌اند، در نظر شاعر هیچ‌اند.  این همه هزیمت و هزینه و نابودی ِ همه چیز، کافی نیستند تا شاعر ِ مستغرق در ایده‌های خیالی و خالی و توهم‌آلوده را به دنیای واقعیت برگرداند. هنوز هم در میان خاکستر زندگی، در کنار زنی شکست‌خورده و ناکامیاب، سخن از ساختن دوباره می‌راند. واقعاً آن تلّ خاکستر، آن تکه‌های بدن کودک، آن جسم ناتوان همسر، آن دوست‌داران غارت‌گر، آن...، شاعر را از مقدس‌نمایی، از آدم شریف‌نمایی، از ایده‌پردازی، از توهم، از تخیل نمی‌رهاند. به راستی، کسی که متحمل زحمتی برای آفرینش و ساختن نشده، هم آفرینش‌گری را ناچیز و ساده می‌داند، و هم ویران‌گری و آتش‌زدن به آرزوها و خواستن‌های دیگران را. تنها در این میان شاید معجزه‌ای از عشق شعله برکشد. اگر همسر، آقای شاعرِ تخریب‌چی را ترک نمی‌کند، کورسوی امیدی به عشق دارد؛ که با عشق‌ورزیدن بتواند پرده‌های ایده‌آلیسم ویرانی‌گرا را از چشم و ذهن شاعر به کناری بزند. این که چنین رسالت سنگینی از عشق برمی‌آید یا نه، را می‌توان در تاریخ جستجو کرد.

جهان ما سیاستمدارانی از جنس آقای شاعر کم ندارد. توتالیترهای که تمامی امکانات را در خدمت هدف خود می‌خواهند؛ تجسم پُر و پیمان ِ یک آدم تمامیت‌گرا. ایدئولوژیست‌ها، بنیادگرایان، متوهمان، مقدس‌نماها، مدعیان مبارزه با شر و شیطان و اهریمن، منجی‌گراهای آخرالزمانی و آدم‌های خوبِ سناریوی نجات انسان و جهان، که کشور تحت حاکمیت خود را ( چون منزل آقای شاعر) به روی مجنونان علاقه‌مند به خود می‌گشایند و برای ساختن چیزی جدید اما موهوم، خانه را از پای‌بست ویران می‌کنند و با تمامی این انهدام‌ها و انهزام‌ها، هنوز از ساختن و آینده می‌گویند. صدام و قذافی و پوتین و اردوغان، ملاعمر و ابوبکر بغدادی و بن‌لادن، از شاعرانِ توتالیتر زمانۀ ما نیستند مگر؟.

 

یادداشت را با طرح یک پرسش تمام کنم. چه نیرویی می‌تواند چنین حاکمانی را از این ذهنیات خواب‌زده و توهمی برهاند؟. به نظرم رهانیدن توتالیتری این‌چنین از شر چنین بیماری خطرناک و ویران‌کننده‌ای، بزرگ‌ترین خدمت در حق انسان امروزی است.

https://t.me/khayyamabbasee


  • آخرین ویرایش:شنبه سوم آبانماه سال 1399
نظرات()   
   
آخرین پست ها

مرگ در سال‌های دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399

علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399

انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399

دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399

زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399

زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399

سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399

رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399

عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399

کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399

لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399

خش‌خش ِ خنده‌های اشک‌آمیز برگ‌های پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399

شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399

دروغ‌زن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399

سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399

تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399

داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399

با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399

سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399

کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399

خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399

سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399

تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399

ما در کدامین جهان زندگی می‌کنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399

دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398

تعریضی بر واکنش آیت‌الله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398

دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398

مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398

«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی می‌شوند؟».‏..........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398

جامعه‌شناس تحمل‌ناپذیر است!‏..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398

همه پستها

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات