یکی از عناصر فکری و فرهنگی عرفای نامور ایران «توکل» بود.
«توکل» تنها یک مفهوم در ادبیات عارفانه محسوب نمیشد، بلکه ( و همچنان که از تذکرههای
آنان بر میآید) به صورت جدی – دست کم – بخشی مهم از زندگی مسلکی ( خواستم بنویسم فرفهای،
دیدم بوی معنای سیاسی ِ مذموم از آن به مشام میرسد) عرفا و مریدانشان بود و به صورت
باور و اعتقاد به آن مینگریستند. چنان مهم که شک کردن در امر توکل، مرید را از دایرۀ
عرفان بیرون میراند. ابراهیم چون «یقین» و
توکل داشت، کارد بر گلوی اسماعیل نهاد با همین رویکرد که در واپسینلحظه «دستی
از غیب برون آید و کاری بکند». دست کم یک تفسیر از بیت مشهور حافظ همین توصیۀ توکل
است به مرید. حافظ خود این مراحل را طی و قطع کرده بود و از گمراهی و ظلمات و سختی
راه «ترس و لرز» داشت که بانگ بر مریدان میزد که توکل کنید و
طی این مرحله بی همرهی خضر نکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
توکل مرید یعنی تسلیم در برابر مراد و ولی؛ و توکل مراد نیز یعنی تسلیم در برابر دوست.
جز توکل جز که تسلیمِ تمام در غم و راحت همه مکرست و دام در یکی گفته که واجب خدمت است ور نه اندیشۀ توکل تهمت است در یکی گفته که امر و نهیهاست بهر کردن نیست، شرح عجز ماست تا که عجز خود ببینیم اندر آن قدرت او را بدانیم آن زمان
این تسلیم و توکل همان «ولایت» است. مراد در نقش ولیِ مرید،
مراحل پالودگی و پاکیزگی او را بهتر از خودش میشناسد و میداند. به این ترتیب، «ولایت
باطنی» که برای تطهیر و تعطیر و اعطاء شهپری برای پرواز بر آسمان «هفت شهر عشق»، پیوند
میان دو سر این رابطه است، تبدیل میشود به رابطهای که گرچه دو سوی دارد، اما یک سوی
به تمامی تسلیم است و توکل. شنیدن است و پذیرفتن. دیدن و دم نزدن؛ چون موسی که حتی
از قتل کسی به دست مرادش نباید میپرسید؛ زیرا که حکمت و چونی و چرایی را تنها او میداند.
تنها راهبر و مراد است که به خزاین اسرار دسترسی دارد. اوست که از خزانۀ غیب و با حکمتی
پوشیده و پنهان برگزیده شده. پادشاهی دستور
میدهد و بندهای بل بندگانی عمل میکنند.
«ذوب شدن» در ولایت شیخ و مراد و قطب و ولی، نابودی خودخواستۀ مرید است تا در «بود» مراد، هستیای نو و پاک متفاوت
از گذشته بیابد. چون بهاری که خزان را در خود مستحیل میکند رهرو در پرتو شناخت و شخصیت
راهبر دچار استحاله میگردد؛ مسخی تمام. باید بیخود شود مرید. با خودی عین یخزدگی
و فسردگی است.
آن نفسی که باخودی همچو خزان فسردهای وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
عرفا اما چندان به پرسش و نقد و نقادی میانهای نداشتند. علت
هم ناگفته پیداست که چرا از سر بیمهری به فلسفه مینگریستند. فلسفه و دگر علوم دنیوی،
علم نبودند که:
جامههای زرکشی را بافتن درّهها از قعر دریا یافتن خردهکاریهای علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه که تعلق با همین دنیاستش ره به هفتم آسمان بر نیستش این همه علم بنای آخورست که عماد بود گاو و اشترست بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز علم راه حق و علم منزلش صاحب دل داند آن را با دلش
عرفا، به جز فلسفه با «سیاست» هم فاصله میگرفتند. در عالم
خود هدفی دگر داشتند: «عالمی دیگر ببایست و ز نو آدمی. این تفکر هر چند زیباست
و زیباتر نیز میشود وقتی بر زبان شاعرانۀ عرفایی مانند مولوی جاری شود، اما البته
تفکری ضد توسعه است و چرا یکی از موانع توسعهنیافتگی ایران – و نیز شرق – را سلطۀ همین نگرش کنارهگیری
از علم و فلسفه و در جمع، دنیا ندانیم؟. صوفی ِ ابنالوقت بودن، جویباری نگریستن
به جهان گذران، دمغنیمت شمری، نان دادنِ آن که دندان داده و بسیاری از این
عناصری که قرنها در زمرۀ عناصر قوی ِ فرهنگ ما بودند، بیپرده بگویم، فکر و فرهنگیاست
ضد توسعه.
اما یکی از نتایج
هولناک و وحشتآوری که از میراث عرفان و تصوف به روزگار ما هم رسید، گسترانیدن
و تعمیمدادن رویکرد فردی ِ مریدی و مرادی بود که توسط سلسله های حکومتی – به ویژه صفویان – از لاک خود برون آورده
شد و به پیکر جامعه تزریق شد و مراد ِ مرید پرور را در هیأت پادشاه و حاکم به حوزۀ سیاست تحمیل کردند.
آن گاه پادشاهی که سایۀ خدا و ولیّ اوست، برتر از نقد و پرسش و سنجش و داوری و چون
و چرا نشست و مردم به گلّه و رمهای مانند شدند که محتاج چوپان و شبان و سرپرست و مرادند
تا ره گم نکنند. سایۀ خدا چون متصل است به
خدا، خطا نمیکند. آینه است. کژی ندارد. میزانیاست برای کژیّ و کژ بینی. مدعی اگر چنین پندارد باید احول و ابله باشد:
دلا خود را در آیینه چو کژ بینی هر آیینه تو کژ باشی نه آیینه، تو خود را راست کن اول در این پایان در این ساران چو گم گشتند هشیاران چه سازم من که من در ره چنان مستم که لاتسأل
اگر مولوی در عرفان میگفت بمیرید بمیرید تا جانی تازه بگیرید،
اینک شاه و سلطان در عوض ِ او مردمی میگفت که جمعی از آنان، از هر جهت برتر و بالاتر از
سلطان بودند. به تشریح نتایج این آفات ِ فرهنگِ مریدمحور ِ دانای کل پروری که از همگان
سکوت و تسلیم و توکل ِ هر دو جهانی میخواهد، و اگر فردی و جمعی نیز بوالفضولی کرد
دست به حربۀ «سیاستکردن» میبرد، نیازی هست؟.وقتی عیان است چه حاجت به بیان است؟. و چون چنین ساقیای باده
گردان مجلس ما شد، شهر خلوت از عاقل شد. این چابک ِ طرار، شهر را چنان مفلس کرد که
عاشقی نیز از سر بنهاد
شهر از عاقل تهی خواهد شدن این چنین ساقی که این خمار ماست عاشق و مفلس کند این شهر را این چنین چابک که این طرار ماست.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها