اغلب وقت ها دلم می خواهد
برای کنش های روزمره ی آدم ها یک تئوری جامعه شناسی یا فلسفی پیدا کنم برای مبنای
فهم شان. خیلی از این کنش ها آزاردهنده هستند و البته هیچ یک از ما هم قدرت پس زدن
یا خاموش کردن آنها را نداریم ولی برای مدتی ذهن مان را مشغول خودشان می کنند تا
بعدی ها از راه برسند.بدون شک تئوری هایی هست که چارچوب تحلیلی و معنایی به این
کنش های زندگی روزمره بدهند و به همین دلیل، از این به بعد برخی از این نمونه ها
را اینجا روایت می کنم تا ببینم تحلیل و دست کم موضع گیری بینندگان این صفحه در
مورد تچربه های مشترکی که دارند چیست. یک. رفتم سر جلسه امتحان
برای سرکشی. در یکی از کلاس ها مراقب روی صندلی استاد نشسته بود و با تلفن همراهش
مشغول مکالمه بود.مراقب، کارمند معاونت مالی است و وقتی در اتاق کارش نشسته، با
اکراه جواب سلام مراجعه کننده را می دهد مگر این که در آن ترم، سفارشی برای نمره
داشته باشد.اگر قبلا هم سفارشی داشته و جواب نه شنیده که درخواست اداری ات را به
هر راهی ناممکن می کند. در جلسه ی امتحان، متوجه
ورود من شد اما اهمیتی نداد. سلامم را هم با اشاره سر جواب داد.وانمود می کرد که
جایگاهش بالاتر از این است که در نقش مراقب دیده شود، همان کارمندی است که اگر
اراده کند، می تواند هفته ها من و کسانی دیگر را معطل کند. دیدم دو نفر از
دانشجویان در حال مشاوره هستند بدون هیچ واهمه ای از مراقب یا حضور من.صندلی های
شان را هم عوض کرده و جفت هم نشسته بودند.جلسه اصلا هیچ شباهتی به جلسه امتحان
نداشت. یک دورهمی دوستانه بود. دو. میوه فروش سر کوچه ی
ما، هیچ وقت میوه ی تازه و مناسب خوردن ندارد.کم مشتری و بدون حوصله، با فضای
مجازی اش بیشتر در ارتباط است تا با مشتری هایش.دقت کردم اسم های همه ی مشتری ها
را از روی کارت بانکی می خواند و بعد با اسم، خوش و بش می کند.من اغلب اوقات از
مغازه ای با فاصله ی کم با این یکی خرید می کنم.چون فکر می کنم حق این اولی است که
از مغازه اش خرید کنم، یا زیرآبی از جلوی مغازه اش رد می شوم یا خرید را در نایلون
رنگی می گذارم تا متوجه نشود که از جای دیگری خرید می کنم.احساس می کنم در حقش
خیانت کرده ام.واقعا گاهی هم خودم را ملامت می کنم.سعی می کنم صاف توی چشم های
نگاه نکنم.از نگاه هایش فرار می کنم.گاهی تا به خودم بیایم شبیه مجرمان تحت تعقیب
رفت و آمد می کنم. به آن یکی ماجرا را گفته ام بنابراین، خریدهای ام را در کیسه پلاستیکی
رنگی یا مشکی می گذارد. نمی دانم این فروشنده سرکوچه اصلا برایش اهمیتی دارد یا نه
اما خودم احساس پنهان کاری و لو رفتن و شرم زدگی بعد از آن را هر روز دارم. سه. سوار تاکسی شدم.
خانمی جلو نشسته بود.صندلی عقب من بودم ( وسط) و دو طرفم آقا و خانمی هر دو جوان.
خانم کناری، کیفش را حایل کرده بود که تماسی با نامحرم نداشته باشد. منتظر بودیم
راننده – که پسر به حدود بیست
ساله ای بود با ابروی نخی و صورت بند انداخته – سیگارش را تمام کند و بزند
به راه. ته مانده سیگار را پرت
کرد جلو ماشین، سرکی کشید تا مسافرهای اش را ورانداز کند، دختر جوان کنار من را
بیشتر ورانداز کرد و بعد رو به من و آقای کناری ام با هیبتی مردانه! با ژستی از
نوع ایرج قادری و بهروز وثوقی در فیلم های جاهلی،گفت: مهربون تر بشینید تا خانم
راحت باشن!. خانم جوان با ادای لبخندی
واکنش نشان داد.یعنی حرف هایش را گفت اما این دستور آمرانه ی پر معنا، ذهن مرا
درگیر کرد.ناگفته پیداست که موسیقی آقای راننده هم از کدام نوعی بود. تا پایان
مسیر ذهنم درگیر این نوع ادبیاتی بود که فکر می کنم «بیشتر» متولدین دهه ی هفتاد
به این سو ( متولدین سال های 1360 به این سو را می گویم) به کار می برند. ادبیاتی
بی جا و بدون اقتضا، آمرانه، بدون در نظر گرفتن محتصات سنی و جنسی مخاطب، لاتی،
تقلیدی ( تقلید از بعضی تیپ های فیلم ها)، و گاهی تقلید در حد رفتن به جلد جنسی
غیر از خودشان، اما در عین حال، نازک – نارنجی و دلبرانه. در
مسیر خیلی تلاش کردم ذهنم را با مناظر متغیر از این ماجرا رها کنم اما واقعیتش
نتوانستم.بی راهه نمی گویم که از این دست آدم ها، برای زندگی اجتماعی در شهری با
انبوهی آدم های متفاوت، تربیت نشدند.گرفتاری های والدین، فرصتی به آنها نداده تا
به تربیت بچه ها هم فکر کنند. چون کارکردهایی اضافه و خارج از توان به خانواده
ایرانی تحمیل شده، از ارائه کارکردهای اصلی اش درمانده. هنوز هم فکر می کنم با این
نوع تربیت و با این تعداد پرشمار از این مدل جوان،فردای این کشور چه خواهد شد؟.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها