سال های 45-1940
در زندان های مرگبار استالین معروف به گولاگ را در نظر بگیرید.تخمین های نزدیک به واقع، نشان داده اند که حدود 30 میلیون
نفر در این اردوگاه های کار اجباری جان خود را از دست داده اند. یادآوری کنم که
این زندانهای مخوف، با عنوان اردوگاه های کاردرمانی شروع به کار کردند برای درمان
فکری کسانی که اصول مارکسیسم ِ مورد تفسیر استالین را نفهمیده بودند. از جمله
کسانی هم که در افتتاح این مجموعه ی آدمکشی حضوری با افتخار داشت،گورکی بود.این
یادداشت ارتباطی به گورکی نداشت، اما هرگاه متنی از ادبیات شوروی می خوانم، نمی
توانم از این شناعت گورکی رد بشوم.این نویسنده ی حکومتی، در نهایت هم مورد بدبینی
استالین قرار گرفت و با همدستی منشی اش به طرز فجیعی به قتل رسید. ارتباط زندانیان
با خانواده های شان بسیار محدود بوده و در اغلب اوقات، چون حکومت، اطلاعی از
زندانی به خانواده اش نمی داد، ارتباط به طور کامل قطع می شد و این در صورتی بود
که زندانی، زنده می بود.اگرنه در مورد
میلیونها نفر از این زندانیان که حکومت حاضر نمی شد حتی زنده بودن شان را به اطلاع
خانواده برساند،کاملا فراموش می شدند و حتی بعد از مرگ استالین و شروع دوره ی جدید
در شوروی، تلاشهای بسیاری از خانواده ها برای یافتن اثری از مرده های شان هم به
جایی نرسید.مشهورترین این نمونه، ماندلشتایم بود که معلوم نشد چه روز و ماه و سالی و در کجا به قتل
رسید و حتی از مکان به گور سپردنش هم اطلاعی به دست نیامد. این مقدمه را
گفتم تا به این مطلب برسم: بسیاری از این زندانیانی که در بی اطلاعی، فراموش ِ
خانواده های شان شده بودند و پس از سپری کردن دوره های 5 یا 8 یا 10 ساله، جایی
برای زندگی نداشتند، مجبور بودند در بخشی از همان گولاگ ها بمانند و کار مزدوری
انجام بدهند.گاهی، ازدواج هم می کردند و در حمل الوار و با زندگی ای در حد زنده
ماندن،روزگار می گذراندند. یکی از آثازی که
روایتی جالب از این گولاگ ها به دست می دهد، کتابی است با عنوان «فقط برایم
بنویس»(عشاق گولاگ) از اورلاندو فیچز با ترجمه غلامحسین میرزاصالح. محتوای کتاب،
مجموعه نامه های عاشقانه ای است که بین طرفین یک عشق هنوز کامل نشده مبادله شده.
این عشق، در همین مکاتبات خود را پیدا می کند و بارور می شود.من در این یادداشت
کاری هم به این عشق ندارم. یک طرف این عشق،
لف، از سر اتفاق در قسمتی از یک گولاگ مشغول به کار می شود که نسبت به قسمت های
دیگر، هتل محسوب می شده. اینکه ساعت کاری تقسیم شده باشد،وعده های غذایی،چای و
قهوه،حمام و آب و بهدشت و تخت خواب هم در اختیار زندانی باشند و .... همه ی اینها
در آن اردوگاه مخوف، فقط در انحصار زندانبانان ارشد بود و گاهی هم از سر اجبار،
تحویل زندانیان متخصصی می شد که حکومت به تخصص آنان برای اداره گولاگ و تهیه سوخت
و ... نیاز داشت. و لف چون شیمی خوانده بود، در همین قسمت مشغول به کار بود و در
اینجا، فرصت نامه نگاری با معشوقش را داشت. البته،نگارش و ارسال نامه از هر طرف،
به راحتی می توانست تا 5 سال زندان را در پی داشته باشد. نامه ها به شدت
از طرف مأموران یا حتی همسران آنها بازبینی و سانسور می شد. بنابراین، همان سهمیه
های کم – مثلا سالی 4
نامه – که حق زندانی
بود هم با ترس و لرز، با ابهام، با کنایه و اشاره نوشته می شدند. در آن قتلگاه خاموش
و به دور از اطلاع کشورهای «دشمن»، این نامه ها موهبت و معجزه ای بودند برای آن
دسته از زندانیانی که مشمول این لطف شده بودند.موهبتی تا کمی از دنیای بیرون از آن
مجموعه، اطلاعاتی داشته باشند و مهم تر اینکه امید را برای شان به ارمغان می
آورد.این امید که هنوز فراموش نشده اند. یک نکته ی مهم و
جالب در کتاب این است که کارگران مزدور یعنی همان زندانیان سابق که پس از آزادی بازرسی
نمی شدند، عامل مهم در دور زدن سانسور بودند.نویسنده آورده که این کارگران در ازای
دریافت پول یا خدمت جنسی(؟)، نامه های مسأله دار را زیر لباس خود پنهان می کردند و
از اردوگاه خارج یا از آنسو به دست زندانی می رسانیدند. نمی دانم چقدر
انگشت بگذارم روی اهمیت این کار از وجه دور زدن سانسور آن هم در گولاگ های
استالینی در اواط قرن بیستم. و این که با سرعت جادویی تکنولوژی ارتباطات در قرن
21، برخی حکومت های استبدادی با تلاش برای سانسور به کجا می روند؟. این تاریخ برای
آنان خواندنی و آینه عبرت نیست؟. به نظرم دیکتاتورها، همه مانند کودکان هستند که
به تجربه های بزرگ ترها توجهی ندارند. کودک تا سوختن با آتش را تجربه نکند، ... همین.
فکر می کنم اعتقاد بیشتر
ما ایرانیان به فال،مصداق تئوری اگوست کنت است مبنی بر اینکه هم در سطح کلان ِ توسعه
نایافتگی، در مرحله ی ربانی ( ربانی به معنایی که در فلسفه پوزیتیویسم کنت آمده)
هستیم و هم در سطح خُرد و فردی، در مرحله ی کودکی مانده ایم.مرحله ی کودکی یعنی
اینکه پدیده های زندگی اجتماعی و فردی را با مکانیسم علت و معلول و روابط پیچیده ی
علّی تحلیل نمی کنیم و بنای همه چیز را بر فانتالیسم ( تقدیرگرایی) می گذاریم. دیروز در خیابان دختر
جوانی در پیاده رو روبرویم ایستاد.ماسک و عینک تمام چهره اش را پوشانده بود.ابتدا
تصور کردم برای آلودگی هوا و چلوگیری از اشعه ی آفتاب ماسک و عینک زده اما اینطور
نبود.دختر جوان فال گیر بود.می خواست ناشناخته باشد.مثل همه ی فال گیرها و طالع
بین ها، اصرار داشت که آینده زندگی را در کف دست می بیند و می گوید با فقط پنج
هزار تومان. به هر علتی، من هیچگاه
توجهی به فال و جماعت فالگیر نکردم و جدی شان نگرفتم. می دانم که در مورد زندگی
شاعری چون حافظ هم افسانه پردازی شده و رخداد مهمی را که در زندگی شخصی و فکری
حافظ شنیده اند، به فال دانی و طالع بینی او تفسیر کرده اند و از مفهوم گره گشای
«شاخ نبات»، ماجرای دلباختگی حافظ و معشوقه پرستی اش را نتیجه گرفته اند. از این
رهگذر، هم ناشران ما حافظ را دکان کاسبی کرده اند و هم برخی از ما، معیشت مان را
از راه این افسانه ها از جیب سودازدگانی که عطش دانستن آینده را دارند،بیرون می
کشیم. کار به جایی رسیده که در ورودی حافظیه، قناری فالگیر با هزینه ای اندک و
تنها با یک بیت شعر از غزل های حافظ، تکلیف زندگی خیلی ها را روشن و مشخص می
کند.میراث فرهنگی مگر معنایی غیر از این دارد؟!!!. باری، از این فالگیر جوان
خواستم که کف بینی ام کند و کمی هم از این فن برایم بگوید.گفت تحصیلات لیسانس را
تمام کرده، مدتی هم در یک شرکت خدماتی – نظافتی مشغول به کار
بوده ( با حقوقی حدود دو و نیم میلیون تومان در ماه)، اما چون در آن شرکت و در حین
انجام کار، برده وار با او تعامل می کردند، دست از خدماتی بودن کشیده و مدتی را
نزد یکی از فال بین های کهنه کار دوره دیده و برای گذراندن این دوره بالغ بر یک
میلیون تومان به «استاد» پرداخته است. از درآمدش پرسیدم. گفت
بستگی به سطح درآمد مخاطبانم دارد. اول هر ماه که یارانه ها را پرداخت می کنند، به
جنوب و حاشیه شهر می روم. هم دختران جوانی که جویای ازدواج هستند، هم پسران ِ
جویای شغل، هم همسرانی که در زندگی مشترک، مشکل دارند، هم مالباختگان و دزد زدگان،
در این مناطق مشتری هایم هستند. پرسیدم در خیابان های
مرفه شهر هم فال کسی را می گیری؟. گفت: در مناطق مرفه شهر هم مشتری زیاد دارم. به
خصوص که آنها مبلغ برای شان مهم نیست و اگر فال من با زندگی شان جور در بیاید، به
جز حق الزحمه، شیریتی مخصوص هم می دهند.می پرسم آدمهای اسم و رسم دار مثل پزشکان و
وکلا که تابلوهای شان در مناطق مرفه شهر دیده می شوند، هم فال می خواهند؟. می
گوید: برخی از همین تحصیل کردگان فال را جدی می گیرند و پول خوبی هم می دهند. از یک
وکیل گفت که برای بعضی از پرونده هایش فال می گیرد. از زنی گفت که نیمه عریان و
سراسیمه در پارک دنبال سگ گم شده اش بود و برای ردیابی سگش فال گرفت. از مادرانی
که برای اشتغال فرزندان شان فال می گیرند.از کارگران کنار خیابان گفت که اهمیتی به
فال نمی دهند و بارها گفته اند تقدیر ما همین کارگری بوده. پرسیدم با چه معیاری فال
مخاطبت را می گیری؟. جوابم نداد اما گفت یاد گرفته ام که در گام اول، با همدلی
کردن با مخاطب، کلید مشکلش را از زبان خودش بیرون بکشم و بعد آن را «تحلیل»
کنم.باز از درآمد این روزهایش پرسیدم، راضی نبود. گویی تحریم های اجرا شده علیه
کشور و افت درآمد در مشاغل آزاد باعث کاهش درآمد دختر جوان شده.گفت که طی دوسال
گذشته، از همین درآمد هم به خانواده اش کمک کرده و هم مبلغی از درآمدش را در بانک
پس انداز کرده.حسرت داشت که کاش روانشناسی خوانده بود که می توانست در فال بینی
موفق تر باشد. بیش از نیم ساعت صحبت
کردیم.از اسرار فال گرفتن سخت مواظبت می کرد که مبادا ناگفته ها را به زبان
بیاورد.از او خواستم که فال خودش را هم بگیرد. گفتم هزینه اش را می پردازم اما
صادقانه از آینده ی خودت بگو. قبول نکرد. پرسش آخرم عصبانی اش کرد. پرسیدم تو که
آینده ی خودت را با همین فال می دانی، چرا کاری نمی کنی که زندگی ات متحول شود و
نیازی به این کار نداشته باشی؟. با عصبانیت رفت.
دانشگاه آزاد در
حال گذراندن وضعیت بحرانی است.مسئولین مرکزنشین این سازمان هم بعید می دانم از
وضعیت آنومیک آن بی اطلاع باشند منتهی بنای مدیریت شان را بر تبلیغات و تضاد سیاسی
و جناحی گذاشته اند. مورد مندرج در این دو صفحه هم از مواردی است که در این
تبلیغات و کشمکش ها اصلا به چشم نمی آید، چون مهم نیست.
در یک اقدام به
ظاهر علمی، سایت اعلام نمره ی دانشگاه آزاد، مبادرت به نظرسنجی از دانشجویان می
کند.من نمی دانم که نتیجه این نظرسنجی به چه کار می آید و هدف از این کار چه
بوده؟. اما برای نمونه جدول یکی از این
نظرسنجی ها را درج کردم.در این جدول، مفهوم ( متغیر نظرسنجی) به زبان روش تحقیق،
«عملیاتی شده» است. از چندوچون ناقص بودن این عملیاتی کردن می گذرم اما لطف کنید
تا پایان مطلب با من همراه باشید. جدول پایین،
نتیجه نظرسنجی و ارزشیابی دانشجویان از درس جامعه شناسی و ادبیات فارسی در دوره
کارشناسی علوم اجتماعی است. تعداد دانشجویان 2 (دو) نفر هستند. این رشته به علت
کمبود دانشجویان در واقع تعطیل شده است. تعطیل شدن این رشته و بسیاری رشته های
دیگر به خصوص در بخش علوم اجتماعی و
انسانی، در نتیجه سیاست های «خرابکارانه» و انهدامی دولت احمدی نژاد بود. بر اساس اعلام
دانشگاه، برای این درس، کلاسی تشکیل نمی شود. این دو دانشجو را هم یک بار من دیده
ام، زمانی که برای معرفی منبع امتحانی آمدند. در واقع، درس خودخوان است.با این توصیف،
بنگربد به آیتم هایی که معلوم نیست کدامین محقق ناآشنا با روش شناسی و روش پژوهش
طراحی کرده است.به زمینه ی روانشناختی پاسحگویان برای پاسخگویی به این نظرسنجی (
از نظر زمانی به خصوص) کاری ندارم اما اگر این نظرسنجی برای سازمان مهم است و اگر
برای «پرونده های» استادان هم اهمیتی دارد، پرسیدنی است که چرا چنین بی دقت و بدون
توجه به دانش روش شناسی مبادرت به این کار می کنند؟؛ آن هم در سازمان بزرگی که
اینک نظر به گسترش آن در کشورهای دیگری مانند سوریه دارند.دانشجویی که اصلا در
کلاس حضور نداشته،چگونه توانسته به «میزان تسلط» من نمره 16 یا 17 بدهد؟. تا جایی که اطلاع دارم در بسیاری از رشته هایی
که تعطیل شده اند،چنین مواردی واقع شده و هنوز هم در حال وقوع هست. هرچند امیدی به
این ندارم که مسئولین این سازمان به نظرات من و سایر همکارانم در دیگر واحدهای
دانشگاهی اهمیتی بدهند یا در اصل،چنین مواردی برای شان مهم باشد، اما امیدوارم کسی
از آن میانه دلی در گروی آینده این سازمان داشته باشد و فقط بشنود. خیام عباسی توجه: نمره های ارزشیابی با رنگ قرمز مشخص شده اند (مبنا از 20). 252328 1 توانایی مدرس در تفهیم مطالب اساسی و اصلی درس 16.00 2 252328 2 میزان تسلط مدرس به موضوع درس 16.00 2 252328 3 میزان استفاده از شواهد ومد لهایی در چارچوب محتوای برنامه
درسی 17.00 2 252328 4 میزان استفاده از ابزارهای کاربردی ویا راهکارهای جدید
آموزشی 16.00 2 252328 5 میزان توانایی مدرس درپاسخگویی به سئوالات ومشکلات یادگیری
دانشجویان 17.00 2 252328 6 نظم وپیوستگی مطالب ارائه شده توسط مدرس 17.00 2 252328 7 کیفیت مطالب ارائه شده درسی 16.00 2 252328 8 نحوه استفاده از وقت کلاس درس و توزیع متناسب و مناسب از وقت
کلاس 16.00 2 252328 9 نظم مدرس از لحاظ حضور وترک به موقع کلاس 16.00 2 252328 10 میزان استفاده مدرس از روش پرسش وپاسخ فعال ومشارکت دادن
دانشجویان در موضوع درس 16.00 2 252328 11 میزان استفاده از روش تدریس و تمرین حل مسائل در کلاس درس 16.00 2 252328 12 نحوه ارزشیابی از دانشجویان در طول نیمسال تحصیلی 16.00 2 252328 13 نحوه برخورد مدرس با دانشجویان وایجاد احترام متقابل 16.00 2 252328 14 نحوه کنترل واداره کلاس درس وتوانایی تدریس مناسب توسط مدرس 17.00 2 252328 15 خوشرویی واستقبال مدرس برای مشاوره وراهنمایی دانشجویان در
خارج از کلاس درس 16.00 2 252328 16 تاثیر استاد در تعمق ویا تصحیح دیدگاه دانشجویان نسبت به
مسائل دینی وکارکردهای آن 16.00 2 252328 17 مفید وکاربردی شدن مطالب ارائه شده در آینده حهت ادامه تحصیل
دانشجویان ویا استفاده در سایر زمینه ها 17.00 2 252328 18 رعایت اصول اخلاقی و آداب اجتماعی توسط مدرس
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها