در فرهنگ ایران، شغل «قضاوت» چنان مسئولیت و تعهدی
داشته که بسیاری از خواص و به خصوص عرفای نامدار، نه که به لطایفالحیل در پی اشتغال
بدان باشند، بلکه آنجا که حاکمان از آنان میخواستند که قاضی یا قاضیالقضات بشوند،
گاه حتی به تظاهر و دورغ متوسل میشدند تا از این مسئولیت سنگین برهند. قضاوت در جان
و مال و ناموس و زندگی مردم و به تعبیر حضرت عطار «اعتماد خون و مال مسلمانان»، سهل
کاری نیست. امروزه را چه میتوان گفت؟. این فقره را از «تذکرةالاولیا»ی حضرت عطار (صفحه
187، با تصحیح نیکلسون و با اندکتغییری در رسمالخط) نقل میکنم. ماجرایی که با مقایسۀ
با روزگار ما، نفس به سینه ققل میشود؛ که سینه جهنم و چشم تار و همۀ جسم و تن سرشار
از حسرت میشود. «پس بعد از آن منصور که خلیفه بود اندیشه
کرد تا قضا به یکی دهد و مشاورت کرد بر یکی از چهار کس که فحول علما بودند و اتفاق
کردند. یکی ابوحنیفه، دوم سفیان، سوم شریک، و چهارم مسعربن کدام. هر چهار را طلب کردند. در راه که میآمدند ابوحنیفه
گفت: من در هر یکی از شما فراستی گویم. گفتند: صواب آید. گفت: من به حیلتی از خود دفع کنم
و سفیان بگریزد، و مسعر خود را دیوانه سازد و شریک قاضی شود. پس سفیان در راه بگریخت و در کشتی پنهان شد. گفت:
مرا پنهان دارید که سرم بخواهند برید. به تأویل آن خبر که رسول علیهالسلام فرموده
است من جعل قاضیاً فقد ذبح بغیر سکین. هر که را قاضی گردانیدند بیکارش بکشتند. پس ملاح او را پنهان کرد و این هرسه پیش منصور شدند.
اول ابوحنیفه را گفت: تو را قضا میباید کرد. گفت: ایهاالامیر! من مردیام نه از عرب. و سادات
عرب به حکم من راضی نباشند. جعفر گفت: این کار به نسبت تعلق ندارد. این را علم
باید. ابوحنیفه گفت: من این کار را نشایم و در این قول
که گفتم نشایم، اگر راست میگویم نشایم و اگر دروغ میگویم، دروغزن قضای مسلمانان
را نشاید و تو خلیفه خدایی. روا مدار که دروغگویی را خلیفه خود کنی و اعتماد خون و
مال مسلمانان بر وی کنی. این بگفت و نجات یافت. پس مسعر پیش خلیفه رفت و دست
خلیفه بگرفت و گفت: چگونهای و مستورات و فرزندانت چگونهاند؟ . منصور گفت: او را بیرون کنید که دیوانه است. پس شریک را گفتند: تو را قضا باید کرد. گفت: من سوداییام دماغم ضعیف است. منصور گفت: معالجت کن تا عقل کامل شود. پس قضا به شریک دادند و ابوحنیفه او را مهجور کرد
و هرگز با وی سخن نگفت». https://t.me/khayyamabbasee
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها