ژان
تولی در کتاب کوچکی در قالب داستانی با نام «مغازه خودکشی»، روند زندگی
خانواده ای را تصویر کرده که ابزار و آلات خودکشی می فروشند. مشتریان، همه آدمهایی
هستند افسرده، ساکن شهری بی نام؛ گم شده در جغرافیا و البته از نظر زمانی، نزدیک
همین روزگار ما. روزگاری که یکی از نشانه های آن، وابستگی آدم هایش به ابزار
ارتباطی سایبری است.آدم هایی که عمدتا خسته از زندگی، در جستجوی راه محکم و بدون
بازگشتی هستند تا خودکشی شان «موفق» باشد. نام های اعضای خانواده تواچ، از آدم های
شناخته شده انتخاب شده اند: میشیما، شاعر ژاپنی که با روش هاراکیری خودکشی کرد؛
نقاش شهیر هلندی ونسان ونگوگ که با اسلحه کمری به خودش شلیک کرد؛ و مرلین مونرو،
هنرمند امریکایی که با قرص به زندگی اش پایان داد.خانواده تواچ، در کار خود صداقت
دارند.جنس تقلبی به مشتری نمی فروشند.عجله ای هم برای مردن دیگران ندارند؛ گاهی
اگر کسی در خودکشی موفق نباشد، امیدواری اش می دهند که اگر امروز، روز تو نبود،
اما خواهد رسید. موفق خواهی شد، نه به زودی ولی حتما !. تلاش هم می کنند تا راههای
جدیدتری کشف کنند؛ راهی مطمئن تا به مشتری ضمانت بدهند که خواهد مرد. در پی این هم
نیستند که سود هنگفتی یکجا بیندوزند.به کسانی که قصد خودکشی با اسلحه دارند، تنها
یک گلوله می فروشند. برای یک نفر یک گلوله کافی است؛ درخواست گلوله اضافی، یعنی فکر کشتن
دیگران. در این شهر، هرکس، مسئول کشتن خودش تنهاست.اتکا به دیگران، یا دیگرکشی مجاز
نیست. گفتگوها در این خانواده، حول محور مرگ و خودکشی شکل می گیرد.در هنگام وداع،
جمله به مرگ می سپارمت ( در پناه مرگ) اظهار و ابراز می شود. بوسه هم بوسه مرگ
است. دختر جوان خانواده، بوسه مرگ بر لبان مشتریان می زند.نفس وجود بوسه، می نماید
که شور زندگی در ناخودآگاه آدمهای افسرده و دلمرده حکومت می کند اما مجال بروز و
ابراز ندارد. در
این شهر، آدم ها با شادی غریب اند. نه رفتار شادمانه از کسی دیده می شود و نه حتی
واژه شادی بر زبان کسی جاری است. سخن، یک سره از مردن رانده می شود. فضای زندگی
فردی و اجتماعی، مشحون است از مرگ؛ در و دیوار
شهر، رنگ مرگ دارند.گاه حتی آدم ها پشیمان اند که چرا زودتر نمرده اند.تربیت
کودکان نیز بر محور مرگ و مردن بنا نهاده شده.کودک شاد، کودک خندان، کودک بذله گو،
بهنجار نیست، مایه افتخار هم نیست، عضو نچسب خانواده است، عضوی غریبه که علت
وجودی اش، تنها استفاده از کاندوم سوراخ بوده و البته اینک نیز عامل پشیمانی و
سرافکندگی خانواده است. علیرغم
مهیا بودن ابزار خوشبختی برای زندگی خانواده تواچ ، اما صاحبان مغازه خودکشی،
کودکی فرخنده و شادمان دارند که بذر شادی می کارد؛ دیگران را از خودکشی منع می کند؛
در تهیه سموم خودکشی تقلب می کند تا به مشتریان فرصت زندگی بدهد، حرف از عشق می زند
و خلاصه اینکه روی به سوی زندگی دارد.این کودک در پایان موفق می شود روند غالب را
به سوی زندگی کردن هدایت کند. کتاب
را که می خواندم، نمی دانم چرا نتوانستم کشور ایران را تصور نکنم. تخیلات به کجا
که نمی برد ما را. «کشور خودکشی» داریم گربه سان، «بانوی خودکشی» داریم ایرانه خانم
( به تعبیر براهنی). مسئولینی داریم فروشندگان خودکشی و مرگ؛ مغازه ای دایر کرده
اند با مساحتی حدود 1/700 میلیون کیلومتر مشحون از ابزار و بهانه های خودکشی با
مشوق های این جهانی و آن جهانی. هم ابزار خودکشی می فروشند، هم جاده مرگ را مهیا
می کنند؛ هم ایدئولوژی مردن و کشتن تبلیغ می کنند؛ هم رسانه مبلغ افزایش میل به خودکشی دارند؛ هم در کنار
خودکشی، دین فروشی می کنند؛ هم کودکی روشن ضمیر و مشتاق به زندگی اگر شادی فروخت (
بلکه اگر مجانی شادی افشاند)، به دست قاضی خودکشی می سپارندش. اما...
اما تاریخ شرکت بیمه هیچ حکومتی نیست ( سخنی کوتاه و حکیمانه از مارکوزه).تاریخ
هیچ حکومتی را تضمین و بیمه نکرده و نمی کند. از تفکر هزاره گرایی و شبیه به آن هم
در هیچگاه تاریخ، رهایی نصیب هیچ ملتی نشده.تاریخ با منظق خود پیش می رود؛ گیرم
دین ایدئولوژیک یا حتی مذهب ایدئولوژیک، یک چند، سنگی بر راهش بگذارد و بیندازد.
امیدی اگر هست برای دمیدن روح زندگی در کشور خودکشی، نقش روشنفکران است که دست افشان
و پای کوبان، زیر سایه داغ و درفش، مبلغ آینده ای شاد و از آن مهم تر، زندگی
هستند. با همه امید به آینده، نمی توان نسل هایی را فراموش کرد که ذیل مدیریت و
حکومت جماعتی مرگ اندیش و دشمن زندگی، با ابزارهای مغازه داران خودکشی فروش، زندگی
شان یکجا باطل شد و به هدر رفت. تصور ملتی که هرروزه روز به پایان زندگی فکر می کنند
و لذتی از زندگی نمی برند؛ مایه ابتهاج و سرمایه افتخار هیچ حکومتی نیست.گسترانیدن
مساحت مغازه خودکشی و ابداع و ابتیاع ابزار و افزار خودکشی، چه مزیت و امتیازی
برای مبلغان مرگ دارد؟. پاسخ نسلهایی که در همین شهر با تفکر خودکشی تربیت شدند و
از همین مغازه خریدند و به جای زندگی، به مرگ لبخند زندند، بر عهده تاجران و
کاسبان مرگ است و البته، تاریخ، داوری نیز بی رحم و قسی القلب.
بنیامین در «خیابان یک طرفه»,قطعه ای
دارد در بیان یکی از خصوصیات مرد.نجات یافتن مرد را در ارضاشدنش می داند.ظاهرا
رازآلودگی مرد از سرشت او نیست،بلکه از توانش ارضاشدگی اوست.این توان وقتی به مرحله
ی انجام و اجرا می رسد، مرد را رها می کند.منشأ راز، در
جنسیت مرد نیست، ناشی از خصلتی است که جنس زن هم دارد، زنی که بعدتر در همین قطعه،
در سه نقش زن، مادر و معشوقه ظاهر می شود.علی الظاهر، تحلیل بنیامین در رهاشدن زن،
طور دیگری است. می توان حدس زد که جنس زن، در نظر بنیامین، اصلا رازآلوده نیست؟.
این مکانیزم، به گشودگی مرد راه نمی برد، بلکه او را دو پاره می کند.این که این
پاره ها کدامند، در این قطعه نیامده، پس گمانه زدن در مورد آن، بر ابهام سخن می
افزاید. راز مرد، همان حلقه ای است که او را به
زندگی پای بند و متصل کرده است.پیداست که حلقه و زنجیر اگر گسسته شود، مرد رهایی
می یابد.گسستگی و شکسته شدن این حلقه ی اتصال، به مدد نیروی زن ممکن می شود.به
نظرم، کلمه ی رهایی یا رهاشدن را بنیامین با دقت انتخاب کرده است.رها شدن با جدا
شدن متفاوت است.گویی در جداشدن، گلایه و شکایتی هست اما در رهاشدن نه تنها نیست
بلکه گونه ای آزادی و آزاد شدن را در خود مضمر و مستتر دارد.مشخص می شود ( البته با
تفسیر سخن بنیامین و نه با یقین تفسیرگر)، در عمل آمیزش، دست کم، مرد، رها شدن و
آزاد شدن را تجربه می کند.رها شدن مرد از این حلقه، حلقه ای که او را زمین - گیر
کرده، رها شدنی است چون آمادگی برای مرگ، برای مردن.مرگ برای مرد تسهیل شده، چون
دگر رازی ندارد.راز، او را وابسته زندگی کرده و اینک بدون هیچ تعلقاتی، به سوی
نیستی می رود.این مرگ، نه در معنای مرگ طبیعی است، بلکه مردنی در عین زندگی
است،تجربه ی مواجهه با مرگ در حضور زندگی، زیستنی عدم وار ، زندگی ای مرگ آلود.راز
زندگی مرد که از دست برود، به معنای تولدی دیگر است.فرض بنیامین این است که مرد
طلسم شده است.اولین زنی که در زندگی مرد حضور دارد، زنی که مرد را زایانده است،
این زن (مادر) ،
پاره ای از وجود خویشتن را در خود پرورده و آن گاه به زنجیر کشیده. این طلسم شدگی،
باری است بر دوش مرد تا معشوقش، او را رهایی ببخشد، گویی معشوق، اینک ناجی مرد می
شود.نجاتش می دهد تا زندگی دوباره ای به او هدیه کند. از سخن بنیامین برمی آید که
مرد، زندانی و طلسم شده ی «مام زمین» است. زن است که قفل زندان را برایش می شکند.
او را از همین مام جدا می کند.بند نافش به مام زمین را پاره می کند.واسطه وابستگی
مرد به مام زمین، واسطه ای است با جنسی از راز طبیعت، «بافته شده از راز طبیعت». این قطعه از بنیامین، گویی دیدگاه هایی
از عرفای ایرانی را به ذهن متبادر می کند. این تبادر به نظرم، شایسته جستجو کردن
نیست.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها