دوشنبه دوازدهم فروردینماه سال 1398  05:02 بعد از ظهر


یک تفاوت مهم میان دولتهای ایدئولوژیک توتالیتر و دولتهای لیبرال در مدیریت بحران نمود پیدا می کند.دولت را در اینجا به طور گسترده در معنای حکومت مد نظر دارم.همه جوامع انسانی با انواعی از بحران ها روبرو می شوند.برخی از  این بحرانها مستمر و کشدار اند و برخی مقطعی و کوتاه مدت.بحران مشروعیت، بحران  مشارکت و بحران هویت، خاص دولتهای ایدئولوژیک توتالیتر هستند که البته علت تامه به وجود آمدن هر سه هم از کارکردهای ذاتی این نوع حکومت محسوب می شوند.مدیریت دو بحران مشروعیت و مشارکت برای این نوع از حکومتها اهمیت مهم حیاتی و مماتی دارند.نوع سوم که معمولا گریبانگیر متن جامعه می شود، دست کم در ابتدا،اهمیت چندانی ندارد مگر اینکه به دو نوع اول و دوم سرریز شوند. برخی از بحرانها ( مانند سیل و زلزله)،غیر طبیعی ولی طبیعتی اند.علت بحرانهایی از این دست هرچه باشد،نفس بحران در ناگهانی و غیرقابل پیش بینی بودن آن است اما وقتی به ایدئولوژی گره می خورد،نه طبیعی است و نه طبیعتی؛ نتیجه ناکارآمدی مدیریتی است که از همان ایدئولوژی برآمده است.

از تعبیر آرنت که استفاده کنم، با تولد هر انسان تازه ای، نگاه و معنای جدیدی به زندگی و برای زندگی هم خلق می شود.حکومت ایدئولوژیک توتالیتر،در ایدئولوژی اش متصلب است و انسان جدید، زندگی جدید و معنای زندگی جدید را واپس می زند.خصلت جوامع جدید، پیچیدگی روزافزون آن است.پیچیدگی رو به فزونی، نیاز به ابداع و ابتکار در شیوه های مدیریت زیستن انسانها دارد و ایدئولوژی متصلب و بسته، فاقد این اصل مدیریتی مهم است.این نکته را ویل دورانت در تاریخ تمدن به سادگی گفته که یکی از مشکلات فرهنگها و جوامع سنتی، نداشتن پاسخ برای مشکلات جدید است.به تعبیر اینگونه حاکمان، پاسخ  هر نوع مشکل و مسئله ای( سیاسی،فرهنگی، اقتصادی،اجتماعی، فردی،جمعی و ...) در انبان و انبار ایدئولوژی موجود است،اما استخراج و استنباط حل مسأله در اهلیت حلقه حاکمیت است؛ در این حلقه هم سابقه داران متهعد و کهنه سربازان،اولی ترند؛پیران قوم چون سابقه سرسپردگی دارند،توان تحلیل بهتری دارند( پدیده ای که از این منظر به دست می آید،پیرسالاری یا حکومت سالخوردگان است) .اما برای حل مسائل جدید، هم سنخی میان هدف و وسیله مطلقا وجود ندارد و تلی از مشکلات حل ناشده،فرصت مهار و مدیریت را از پیران حاکم می گیرد؛ در نتیجه، هر مسأله اجتماعی خردی، در زمانی کوتاه، تبدیل به مسأله ای ملی می شود: بحران.

به این ترتیب، تمام هنر مدیریتی پیران حاکم، صرف گذر از یک بحران مثلا در حوزه اقتصاد است که بحرانی جدید در حوزه سیاست یا در چارچوب جغرافیایی از راه می رسد و این زنجیره را پایانی نیست. مهم ترین علت بحران سیل فروردین 1398،ایدئولوژی توتالیتری است که به دست پیرسالارانی ارائه و اجرا می شود که برای مدیریت زندگی انسان جدید در جامعه جدید، نه توان فکری و جسمی دارند و نه توان تخصصی؛ البته که علیرغم تبلیغات فراوان،تعهد ایدئولوژیک هیچ کارکردی در این میان نمی تواند داشته باشد.هر بحران که پیش آید: صد خلیفه گشته کمتر از مگس/  پیش چشم آتشینش آن نفس.



  • آخرین ویرایش:دوشنبه دوازدهم فروردینماه سال 1398
نظرات()   
   
جمعه نهم فروردینماه سال 1398  08:29 بعد از ظهر

قدرت طلبی حکومتهای تمامیت خواه و خونخوار، حد ممکن و متصوری ندارد.امید داشتن به اینکه شخص دیکتاتور یا  رژیم سیاسی اش، زمانی از نظر روانی به این وجهه نظر برسد که دیگر کافی است،آب در هاون کوبیدن است.نیازی به کنکاش در تاریخ طولانی مدت نداریم. در قرن بیستم که رژیم های خونخوار، صدها میلیون انسان را به شیوه های مختلف کشتند، آن قدر دیکتاتور تمامیت خواه و آدمکش داریم که از هر شاهد دیگری در قرنهای پیشین بی نیازمان می کند.اینکه چرا شخص حاکم به چنین مرحله ای می رسد که خونریزی سیرابش نمی کند و خواهان فتوحات بیشتر و نابودی دیگر انسانها و کشورهاست، موضوع این یادداشت نیست.اما،در این میان،مدافعین حرم انسانی و حقوق بشری هم در همان جوامع دیکتاتورزده کم نبودند و نیستند؛ کسانی که به هر راهی و در اغلب اوقات با قربانی کردن خود و اطرافیان شان، دست به اعتراض زده اند و موانعی جدی برای فزون خواهی حاکمان خونخوار تراشیده اند؛ و بدون شک، یکی از این موانع، بهره گیری از ادبیات به خصوص تئاتر،نمایشنامه، شعر و رمان بوده است.از قضا، در موارد بسیاری،این ژانرهای ادبی،تأثیری بسیار جدی تر و کوبنده تر از مثلا فعالیتهای سیاسی یا نظامی و زیرزمینی داشته اند.جهان ما، به سبب جنگهای ویرانگر، به سبب کشتار انسانهای بی دفاع و غیرنظامی، به سبب خود خدا پنداری برخی حاکمان یا خود نماینده خدادانی توسط خون ریزان، جهانی به غایت زشت و سیاه است و اگر ادبیات نبود، از این هم زشت تر و سیاه تر می شد.

بعد از جنگ جهانی دوم که جهان وارد مرحله جنگ سرد شد؛ دو قدرت برتر جهان،بخش زیادی از انرژی خود را صرف نشر تفکراتی کردند که مخالفان هر دو قدرت ارائه می کردند اما فرصت انتشار نداشتند.در امریکا، اوضاع به تمامی متفاوت از اتحاد جماهیر شوروی بود چرا که برای نویسندگان و فعالیتهای نویسندگان، هیچ حدی تعیین نشده بود؛سانسوری نبود و داغ اگر بود نه سکروب و کشتار که تلاش برای خلق آثار برتر و مفیدتر در میدان ادبی بود. در شوروی، اتحادیه نویسندگان که ترکیبی بود از نویسندگان جیره خوار استالین، معدود نویسندگان مستقل و معترض یا روانه اردوگاه کار اجباری شدند یا چنان تحت فشار و مضیقه قرار گرفتند که گاه برای امرار معاش دست به گدایی می زدند.طرفه اینکه گورکی که نویسنده حکومتی و دست بوس استالین بود در افتتاح اولین اردوگاه کار اجباری حضور داشت.آخماتووا را استالین منکوب کرد و شوهر و پسرش را گروگان همان اردوگاهها کرد تا ساکتش کند؛ ماندلشتایم را ابتدا آواره و سرگردان و گرسنه نگه داشتند و آخرالامر کشتند. استالین در مورد ماندلشتایم گفته بود زنده باشد و تحت نظر. لیست ده گانه ای از شهرهای شوروی را علامت زده بودند که این شاعر معترض حق حضور و زندگی در آنها را ندارد.تحت نظر بودن یعنی سایه مرگ بر سر شاعر.سختی های زندگی ماندلشتایم تا بدان حد رسید که یک بار از ساختمان بیمارستان خودش را پرت کرد اما نمرد؛ سولژنستین را ده سال به اردوگاه فرستادند و بعد از آن هم در سانسور بود.مجمع الجزایر گولاگ را هم به صورت قاچاق به اروپا فرستاد و آنجا منتشر شد.استالین به هر دلیلی با پاسترناک مدارا کرد؛ در همین حد که به اردوگاه نفرستادش.شاید این نکته دخالت داشته که استالین قبل از اعتراضات پاسترناک،دلباخته اشعارش بوده.اما کماکان تحت فشار و مضیقه بود.پاسترناک هر وقت وارد خانه معشوقه اش می شد، به کنایه و قبل از هرچیز با صدای بلند می گفت: میکروفون ها سلام!.

پاسترناک البته بیکار ننشست و بالاخره دست نوشته «دکتر ژیواگو» را به ایتالیا فرستاد و در آنجا منتشر شد. دکتر ژیواگو، جایزه نوبل ادبی را نصیبش کرد هرچند با اقدامات سرکوبگرانه حکومت و اتحادیه نویسندگان مزدور، با تلگراف کوتاهی از پذیرفتن جایزه امتناع کرد اما این رمان،پایه های حکومت را لرزاند؛ لرزاندنی که آغاز تحولات عمیق در  پرده آهنین رژیم شد.بماند که سازمان جاسوسی امریکا برای زدن ضربه کاری به ایدئولوژی مارکسیستی در شوروی، دست به انتشار جهانی دکتر ژیواگو زد و سانسور شدید حاکمیت استالین و خروشچف را رسوا کرد.پیتر فین و پترا کووی، به درستی فعالیتهای ادبی آن زمان را «ادبیات علیه استبداد» نام نهاده اند و زندگی نامه این اثر و خالق اثر را دستمایه کتابی خواندنی کرده اند.جهانی شدن فعالیت ادبی نویسندگان شرافتمند شوروی در قرن بیستم، زمانی بود که ابزار ارتباطی چنان امروز گسترده و حفاظت شده از سانسور حکومتی نبود.امروز، سانسور و ممیزی و اداره ممیزی و اقدامات این چنینی، عملا ساقط شده اند.البته این هم یک وجه مشترک همه حاکمان تمامیت خواه و خونخوار در تاریخ بوده که مرنکب اشتباهاتی می شوند که گور خود و رژیم متبوع شان را عمیق تر می کنند.اینکه در برخی از کشورها هنوز هم ممیزی و سانسور فعالیت دارد،این روزها جای نگرانی ندارد اما یک نشان از بلاهت این دسته از حاکمان را نشان می دهد. خروشچف که دستور ممنوعیت چاپ و انتشار دکتر ژیواگو را صادر فرموده بودند، بعدتر نسخه ای از همین کتاب همجنان ممنوع در شوروی را توسط نوه اش پیدا کرد و خواند. چه وقت؟!؛ روزگاری که در حصر خانگی به سر می برد.!! اعتراف به اشتباهش کرد اما خیلی دیر شده بود.

این روزگار ما، همچنان ادبیات علیه استبداد می تازد.سانسور دیگر کارایی ندارد؛ نویسندگان حکومتی و بهره مند از امتیازات ویژه، خودنمایی می کنند؛ حاکمانی که رسالت تاریخی برای خود تهیه کرده اند، از سفره سخاوتمند تاریخ لقمه ای برنگرفتند و کشتار و زندانی کردن نویسندگان شرافتمند ادامه دارد؛ ستون های آهنین حکومتهای استبدادی را همین ادبیات از درون تهی می کند اما دریغ و افسوس می ماند که کاش هیچ مردمی برای داشتن زندگی ای آزاد، این همه هزینه نمی دادند.من همچنان به این سخن حکیمانه مارکوزه ایمان دارم که: تاریخ، شرکت بیمه هیچ حکومتی نیست؛ ولو آن نوع حکومت هایی که برای مشروعیت خود،افسانه سرایی هم می کنند.ادبیات، آزادی نهایی را تضمین می کند ولو دور ولو دیر.


  • آخرین ویرایش:شنبه دهم فروردینماه سال 1398
سخن شما()   
   
آخرین پست ها

مرگ در سال‌های دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399

علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399

انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399

دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399

زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399

زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399

سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399

رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399

عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399

کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399

لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399

خش‌خش ِ خنده‌های اشک‌آمیز برگ‌های پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399

شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399

دروغ‌زن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399

سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399

تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399

داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399

با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399

سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399

کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399

خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399

سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399

تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399

ما در کدامین جهان زندگی می‌کنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399

دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398

تعریضی بر واکنش آیت‌الله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398

دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398

مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398

«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی می‌شوند؟».‏..........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398

جامعه‌شناس تحمل‌ناپذیر است!‏..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398

همه پستها

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات