بنی آدم، نام مجموعه داستان های کوتاه محمود دولت
آبادی است که اخیرن منتشر شده است.نویسنده هرچند با تواضع گفته که داستان کوتاه،
هنر او نیست و تنها از کسی چون کافکا بر می آید، اما با این وجود تسلیم این وسوسه
شده است.دولت آبادی در «بنی آدم»، همان نویسنده کلیدر و جای خالی سلوچ و آن مادیان
سفید یال و ... نیست. سخنش به درستی تأیید کرده که داستان کوتاه، از عهده نویسنده
بلندترین نویسنده رمان ایرانی بر نمی آید. فعلن، یک نکته را بگویم تا در فرصتی به بنی آدم
بپردازم. دولت آبادی در این کتاب نه تنها نتوانسته از عهده داستان کوتاه بر آید،
که بر او حرجی نیست، بلکه مهم ترین داستانش در این کتاب، تقلیدی صرف از داستان مسخ
کافکاست.مسخ کافکا، شهرت و نقد را هم از سر گذرانده و اینکه چگونه این روزگار سر
از داستان پارسی در آورده، نکته ای در خور توجه است. پیام داستان دولت آبادی، مسخ
است. آدمی که سم در می آورد، صدای حیوانی دارد و مسخ شدنش هم قابل سرایت است به
دیگران( و نقطه افتراق دولت آبادی با کافکا در همین نکته اخیر است). به نظرم، اینکه نویسنده ای چون دولت آبادی که نشان
داده در سبک رئالیسم موفق است در پی کافکا دویده و چنین اثر نا وزینی را روانه
بازار کرده، نشان از بی توجهی به // و بلکه استغنای وی از مخاطبانش می دهد. مخاطب ایرانی این تجربه مهم نبودنش را در حوزه موسیقی
سنتی نیز دارد.
شکسته خاطر و آزرده جان و خسته تنم
کسی مباد
چنین زار و مبتلا که منم
نهاده اند ز
روز نخست بر دل من
غمی که تا
دم مردن نمی رود ز تنم
بلای جان من
این عقل مصلحت بین است
بیار باده
که غافل کند ز خویشتنم
به رشــحه
ای ز من ای ابر فیض بار کرم
مکن دریغ که
آخر گیاه این چمنــم
منم عزیز
خرابات؛ پیر کنعان کو؟
که بوی یوسف
خود بشنود ز پیرهنم
چو شمع آتش
سوزان درون جان دارم
ببین به
روشنی فکر و گرمی سخنــم
صفای خلوت
جان من است شعرو شراب
چو این دو
هست چه حاجت به باغ یاسمنم
شــوم نسیم
و شبی در برت کشم چون گل
ببــوسمت لب
و آنگه بگویمت که منـــم
مؤید
ثابتی
ولادیمیر: باز تو؛ بیا بغلت
کنم... استراگون: به من دست نزن ولادیمیر: تو می خوای من برم!... استراگون: به من دست نزن! از من سؤال نکن! با من حرف
نزن! پیشم بمون! ولادیمیر: هیچ وقت از پیشت رفتم؟ استراگون: (ولی تو بدترش را انجام دادی)؛ تو گذاشتی من برم. بکت، در انتظار گودو، ترجمه بهروز حاجی محمدی، ققنوس،
1393، چ نهم، ص169
باد بهار آمد و آورد بوی تو شد تازه باز در دل من آرزوی تو در آرزوی آن که چو گل در برت کشم هر صبح چون نسیم دویدم به کوی تو چون غنچه ای که باز شود در سپیده دم گردد شکفته این دل خونین به روی تو تا پاک تر به روی تو افتد نگاه من خود را به اشک شوید و آید به سوی تو پروانه و نسیم و من ای گلبن مراد هستیم روز و شب همه در جستجوی تو ای مرغ شب به داغ که سوزی که درد او خون می کند فغانِ تو را در گلوی تو دانی چه شد نصیب من از نوبهار عشق؟!! گل های حسرتی که فکندم به کوی تو ابوالحسن ورزی
نوروز بر خلاف اراده کسانی از مذهبیون که می کوشند به لحاظ شدت ملی و
باستانی بودنش، بی اهمیت جلوه اش بدهند یا مردم را به اقناع دینی و مذهبی برسانند
تا بی توجه از آن بگذرند، یکی از عناصر دیرپا و پر اهمیتی است که در مقایسه با
دیگر عناصر ملی یا دینی فرهنگ ایرانیان، به تعبیر جامعه شناسان در «منش» ملی مردم
پارسی زبان نهادینه شده است. از یک منظر، مانایی و پایایی سنت نوروزی – که بر اساس نوشته های
جغرافی دانان و زمین شناسان در هنگام اوج اعتدال زمین مقرر گردیده – به علت کارکردهایی بوده
که برای جماعت های کوچک- مقیاس و نظام اجتماعی کلان جامعه داشته و دارد. بخشش جرم
قاتل، حل اختلافات آب و زمین، حل مشکلات خانوادگی اعضاء قوم یا طایفه و پیش آمد
گذشت، شستن کینه ها از سینه ها، تزریق روح همبستگی و تجانس به جامعه، بسیج مردم در
حل مشکلات مبتلابه مانند حفر قنات، داشتن احساس همدردی و بالاتر از آن، همدلی نسبت
به خانواده های متوفیان سال، دیدار از درگذشتگان و یادکرد آنان به عنوان بخشی از
جامعه ی زندگان ( به تعبیر اگوست کنت) ، القای روح سرزندگی و دگربودگی پس از عید
و... همه از کارکردهای مترتب بر سنت نوروزی است. با وجودی که سلسله های ایران علی
الغلب با اسلحه ی دین کمر به نابودی و فراموشی این عنصر فرهنگی می بستند، همین
فونکسیونها بودند که هم ریشه نوروز را به عمق زمان فرو می بردند و هم آن گونه حاکمان را ناکام می کردند در روزگار ما البته بخشهایی از طبقه ی حاکم در صدد «امحاء» سنت عید و
نوروز و بهار برآمدند. در همان بی نظمی پس از انقلاب سال 1357، بیش از همه صدای
مرحوم مطهری بود که اجرای مراسم 4شنبه سوری را به نیاکان خر و احمق ما نسبت داد و
کوشید تا با استناد به آیات قرانی، بازی با آتشی که نماد هدم کننده ی هرچه پلیدی و
ناپاکی است را تقلید نابخردانه عنوان کند که از نگاه قرانی محکوم و مستحق ملامت
است. با همه ی این هجمه ها، سنت عید سال نو، ماند و به نسلهای پس از انقلاب هم
آموخته شد هرچند به اقتضای تحولات و تغییرات جامعوی صورت دیگری گرفت. کارکردهای نوروز، در واقع دچار تقلیل شده اند اما علتش خواست و اراده
قدرتمندان نبوده است. اگر برابر تحلیل مارکس بپذیریم که زیربنای اقتصاد با روبنای
فرهنگ رابطه ای دیالکتیکی دارد، در رابطه ی میان اقتصاد ( یعنی رابطه ی تولیدی،
وجه تولید، روابط میان نیروهای تولید و .. . ) با فرهنگ روبنا، تضییقات اقتصادی در
کل، شیوه اجرای سنت عید نوروزی را متأثر کرده و لاجرم این پدیده ی متأثر برای
رهایی از تجبیری که از سوی وجه تولید بازار به آن می شد، راه ماندگاری دیگری را با
ابتکار کشف کرده است. با این وجود، طبقه ی حاکم به دست کم یکی از اهدافش در سلب
اعتبار از نوروز دست یافت. این که، چون نوروز از عهده تمامی کارکردهای خود بر نمی
آید، نزد درصد بالایی از مردم، برچسب بی معنایی خورده و از سویی، رسانه های جمعی
حکومتی، شادمانی نوروزی را متعلق به قشرهای غیر انقلابی و در نتیجه مرفه و بی درد
تبلیغ می کنند تا ضمن برساختن مفهوم خودی – غیر خودی، مستضعف – مستکبر، دارا – نادار، جنوب شهر– شمال شهر با انشقاقی
خودساخته، قطب بندی مبتنی بر کینه توزی طبقاتی را گسترش و اشاعه دهد. هدف اما
همچنان ستردن سنت نوروزی از اذهان مردم است. اطلاعات میدانی در دست نسیت تا این
رسالت طبقه ی حاکم را بتوان تحلیل کرد، اما همچنان این دیدگاه هرساله اجرا می شود.بعید
است تحولات شدید جامعه فرصت تثبیت چنین دیدگاهی را به این بخش از حاکمیت (مانند
مدیران ارشد رادیو و تلویزیون) بدهند.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها