«آیا
داستان آن دیوانه را شنیده ای؟ که در ساعات روشنی پگاه فانوسی بر افروخت و به شتاب
به سوی بازار رفت؟ لاینقطع فریاد می کشید: "من خدا را
می جویم! من خدا را می جویم!" و چون آنان که احاطه اش کرده بودند هیچ یک به
خدا باور نداشتند سخنش خنده بسیاری را باعث شد . هیچکس او را به جد نگرفت. (یکی گفت:) "شاید که
(خدا) به سفر اقیانوسها رفته است. " (دیگری گفت:) "شاید که (خدا) همچون
کودکی خرد راهش را گم کرده است؟" (یکی دیگر گفت:)"شاید (خدا) از ما بی خدایان
ترسیده است؟" همین گونه خنده بسیاری بر او زده شد. دیوانه نا امید فانوسش
را به زمین زد و فریاد کشید:" خدا مرده است. ما او را کشته ایم. من و شما!" در اینجا دیوانه سکوت
کرد و به شنوندگانش نگریست, آنان نیز خاموش بودند و در شگفتی به او می نگریستند.
تا آنکه او ادامه داد:"من بسیار زود آمده ام." و سپس گفت: "زمانه من هنوز نرسیده
است. این واقعه بزرگ هنوز در
میان راه خود است. هنوز در حال پرسه زدن است. هنوز به گوشهای مردم نرسیده است. رعد
و برق و توفان نیازمند زمانند. نور ستارگان نیازمند زمان است. کارهایی که به انجام
رسیده اند برای آنکه دیده و شنیده شوند نیازمند زمانند. این کار (کشتن خدا)هنوز از
دورترین ستارگان به مردم دورترست. با این همه آنها خود این کار را انجام داده اند».
نیچه. این عبارات هرچند در
میان کسانی از ایرانیان شهرت دارد اما تفسیرهای شخصی، غیر فلسفی، ضد فلسفی و بی
ارتباط با نگره نیچه بسیار دیده، شنیده و خوانده می شود.از این بدفهمی فلسفه نیچه
که بگذریم، نتیجه و پیامد پیش بینی این
فیلسوف دور اندیش است.نیچه در سال 1900 به نیستی پیوست لیکن پیش از مرگش نوشت که
خوانندگانش در صدسال بعد او را کشف می کنند و می خوانند.این ادعا، امروزه روز نیاز
به تفسیر و تعبیر ندارد. نیچه بر افکار بسیاری در
جهان اذهان و اعیان تأثیر عمیق و پابرجای نهاد.زندگی خیل زیادی را دگرگون کرد؛
شخصیت سیاسی سیاستمدارانی را جهت داد و محتوا بخشید؛ بدفهمی اش، آثار زیانباری
برای مردمی داشت که نه نامش را می دانستند و نه با فلسفه اش آشنا بودند.بر متفکران
و دانشجویان مؤثر افتاد و سمت و سوی جهان را به اینجایی حهت داد که اینک ما در آن
زندگی می کنیم. خدا مرده است، را کسانی
در ایران به معنای ظاهری تفسیر دادند – آگاهانه یا ناآگاهانه.
با انکار نیچه و جهان مدرن مندرج در تفکر او، نامی جستند و نانی؛ و به مقامی نه
درخور دانش و اندیشه شان رسیدند.این سخن نیچه، البته در بادی امر، لرزه بر اندام
مرد و زن سنتی اندیش قشری نگر می افکند و بسیار افکند.با این همه، آنچه را که نیچه
پیش پیش دید و گفت در بسیاری از جوامع امروزی، می بینیم.به خصوص در ایران سده 14
شمسی. اینجا هم خدا مرد به
همان معنایی که نیچه مراد می کرد.لیکن مواجهه با این
پدیده تاریخی و واکنش به آن رنگارنگ بود.آنانی که به فرهنگ ایرانیان –
فارغ از ریشه های باستانی و اسلامی اش- علاقه مند بودند و از دگردیسی یک یا چند
عنصر فرهنگی و پیامدهای مثبت و منفی اش آگاه بودند، می دانستند که سقوط آغاز شده
است؛ نه با آهستگی که با سرعت بسیار.می دانستند که برخی از ارزشهای فرهنگی را مدعیانی از کارکرد انداخته
اند و جایگزینی نیز برای آنها ارائه نداده اند.تفاوت در این بود که خدای مورد نظر
نیچه در آلمان قرن 19 به صورت طبیعی و غیرمصنوعی مرد و قاتلانش در ابتدا نقشه قتلی
در ذهن نداشتند اما در اینجا، با همه توان
و آگاهی و عامدانه خدا را در شب تار کشتند و فرداروز، جسد مترسکی اش را بالاتر از
جامعه بر پای چوبین ایستاندند تا عوام الناس همچنان از مترسک بترسند. خود، اما با
پوزخند به خدا و با اشاره به شرکا، غارت را به نام خدا و به کام طبقه خود «تعالی»
بخشیدند. امتیاز
ما در این بازار مکاره نسبت به اروپای قرن 19، در این هم بود که دیوانه فراوان
داشتیم.دیوانگان ما ( از فیلسوفان و سیاست دانان و ادیبان و دانشجویان و ...)
ریختن خون خدا را دیدند و بانگ برداشتند.سالهاست که از این قتل فجیع شهادت می دهند
و پیامدهایش را در همه جا بازمی گویند، لیکن، پرونده این قتل را سوداگران بستند.
هم آنانی که با جعبه های بانگ و انگ، نظام سرمایه داری را در آستانه فروپاشی اعلام
کردند و خود را در جنگ با نظام سلطه پیروز تصور می کنند و متوهمانه فکر می کنند
بنای نوی در جهان نهاده اند تا عالمی نو و آدمی نو به تاریخ عرضه کنند، در قتل خدا
شریکند.مرگ خدا، معادل شد با سیطره بر سود، و درآمدن آنان به عقد نظام سرمایه
داری.قبح واقعه را اما هنوز بسیاری از ملت فرهیخته نمی دانند.قاتلان هم با میراثی
که از این قتل بردند، به مدد امکانات رسانه ای مید این وست(made
in weast) با انواع برنامه های سیرک بازی، سرها را
مشغول کرده اند.مرگ خدا در اینجا، فجایعی با آورده و می آورد که دست کم تا 200 سال
دیگر تداوم دارد و شاید دیوانگان آینده چندان صدایشان بلند شود که خوابزدگان این
بوم و بر را بیدار کند.در قسمت بعد، پیامد مرگ خدا را در یکی از نهادهای آموزشی
- دانشگاه آزاد –
با تمرکز بیشتری خواهم گفت.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها
با سباس از مطالب جالب و برمحتوایتان..