پنجشنبه هشتم آبانماه سال 1393  09:49 قبل از ظهر

 

این پرسش برای شکارچی درک ناپذیر است. پرسش شهردار دربارۀ گناه و بیگانه بودنِ شکارچی با واژۀ گناه، نشان دهندۀ دو جهان متفاوت است؛ جهان هستیِ آغازین و بکری که هنوز گناه را نمی شناسد و جهان دیگری که تاریخ تمدن بشری را می سازد و در آن، فردیت آدمی رو به زوال می رود و انسان با میزان گناه یا تقصیر ارزیابی می شود.

نقش مسلط سازمان بوروکراتیک در زندگی مردم که در پیِ کنترل همه چیز است تا قدرت خود را استوار نگه دارد، در داستان های دیگر کافکا نیز به تصویر کشیده می شود، چیزی که کافکا آن را در رُمان محاکمه «جوش خوردنِ زندگی با اداره» می نامد:

ک. هیچ کجا مانند این جا اداره و زندگی را تا این حد به هم جوش خورده ندیده بود. چنان به هم جوش خورده بودند که گاهی به نظر می رسید انگار اداره و زندگی جایشان را با هم عوض کرده باشند.

شهردار، اما، در کنار رفتار اداری یا بوروکراتیکش، نقش مرجع الهی را نیز ایفا می کند. او مانند یک پدر روحانی بر بالین انسانِ در حال مرگ، دستش را بر پیشانیِ شکارچی می گذارد، زانو می زند و دعا می خواند. در همین لحظه است که شکارچیِ مرده چشم می گشاید و از شهردار می پرسد: «تو کیستی؟»

شهردار به شکارچی توضیح می دهد که او کیست و چگونه از طریق یک کبوتر از آمدن گراخوس به شهر ریوا با خبر شده است:

واقعاً یک کبوتر بود، اما به بزرگیِ یک خروس. آن کبوتر به سوی گوشم پرواز کرد و گفت: فردا شکارچیِ مرده می آید.

این قصۀ افسانه ای- دینی که در آن کبوتر به عنوان نماد مسیحیت وارد می شود. پاسیونِ مسیح (شرح مصائب عیسا مسیح) را امروزین می کند. این حالت مسیحیاییِ شهردار از چند سو نمودار می شود. از یکسو، زمانی شکارچیِ مرده چشم باز می کند و سخن می گوید، به بیان دیگر، زمانی زنده می شود که شهردار در برابرش زانو می زند و دعا می خواند، که می تواند یادآور زنده نمودن مرده توسط مسیح باشد. از سوی دیگر، کبوتر به خروس می ماند که می تواند بازگو کنندۀ پیشگوییِ مسیح باشد؛ زیرا مسیح به یکی از حواریونش گفته بود: خروس سه بار می خواند و با هر آواز خروس، تو مرا انکار خواهی کرد، که مطابق قصۀ نوشته شده در انجیل این پیشگویی درست از آب در می آید. افزون بر این، نامِ شهردار با نقش مسیحیایی یا روحانیِ او نیز هماهنگی دارد. زیرا نام شهردار سالواتور (Salvatore) به معنای «ناجی» است.

جلوه گریِ مسیح در پیکرۀ شهردار نشان از این دارد که در جهان مدرن، مسیح نیز موجودیت خود را از دست می دهد و با خود بیگانه می شود؛ زیرا او دیگر نه روحی مقدس، که کارمند دولت یا حتی بازجوست.

این حالتِ از خود بیگانگی یا دگردیسی از طریق بی مقدار شدنِ ارزش ها، فضای بیگانگیِ مطلق را نشان می دهد، فضایی که در آن شکارچی به پروانه (شکار؟) و مسیح به شهردار تبدیل می شود.

چنین نمایی از دگردیسیِ افراطی در این داستان می تواند به بدبینی کافکا نسبت به رشد بشریت تعبیر شود، اما در عین حال نشان می دهد که حضور تردید، ناامیدی، تنهایی که به بیگانگی منجر می شود و از مؤلفه های آثار کافکاست، همیشه واقعیتی شخصی نیست، بلکه می تواند نشانگرِ امری همگانی و همه بشری در نوشته های کافکا باشد. همچنین نشان از هجرت ابدی بشریت دارد که «میهن بسیار زیبا» یعنی خویشتنِ خود را گم کرده است.

برخی از مفسران در تفسیرِ این داستان، به یکی از موضوع های هسته ای در آثار اکسپرسیونیست ها برمی گردند؛ و آن، درگیری بین شغل و کار هنری است. به عنوان مثال تورستن والک (Thorsten Valk) در مورد مرده- زنده بودنِ شکارچی می نویسد: «مسئلۀ موجودیت شکارچی و هنرمندان مدرن به یک اندازه انکارناپذیر است.» او شکارچی را نماد هنرمند مدرن می داند که در «ناکجا آباد بین مرگ و زندگی» سرگردان است. از آن جا که واژۀ Gracchus از اصطلاح لاتینیِ graculus و واژۀ ایتالیایی gracchio مشتق می شود که هم معنای نام خانوادگی کافکا (Kafka)، به چکی کاوکا (kavka)، است که نام نوعی پرنده (کلاغ گردن بور) است، والک به این نتیجه می رسد که گراخوس، خودِ کافکا ست که در این داستان، به موجودیت خود به عنوان یک نویسنده در درگیری با شغلش یا موقعیتش در زندگی مدرن می پردازد.

اما در این داستان افزون بر این که مسئلۀ عمومی و تاریخی بشریت مطرح می شود، موضوع داستان نیز با رابطۀ بین هنرمند و شغلش پیوندی ندارد. داستان مربوط می شود به رانده شدن شکارچی از «میهن بسیار زیبا» یش که خود را در آن جا «خوشبخت» احساس می کرد. او نیز مانند اُدرادک بر «پله های بی پایان» سرگردان است، که نشان دهندۀ سرگردانیِ ابدی بشر است:

من همیشه روی پله های بزرگی هستم که رو به پایین می رود. روی این پله های بی پایانِ گسترده می چرخم، گاهی بالا، گاهی پایین، گاهی راست، گاهی چپ، مدام در حرکت.

او نه تنها دیگر آنی نیست که زمانی در عصر پارینه بوده، زیرا «شکارچی تبدیل به پروانه می شود»، بلکه مانند اُدرادک «محل اقامتِ مشخصی» ندارد.

والک می کوشد در تفسیر خود بر این داستان، مسئلۀ هستیِ هنرمند در جهان مدرن را چنین روشن کند:

رابطۀ بین شکارچی و محیط زیستش همان گونه گسسته می شود که رابطۀ بین هنرمندِ خودمختار و پذیرندگان (یا خوانندگانِ) بالقوه اش.

اما کُنشِ داستانی، خلافِ این دیدگاه را نشان می دهد. زیرا وجود کنجکاو پسر بچه ای که پنجره را باز می کند تا با نگاهش تازه واردان را مشایعت کند و حضور پنجاه پسر بچه ای که در برابر شکارچی به صف می ایستند و در برابرش تعظیم می کنند، می توانند جزو خواستاران یا پذیرندگان گراخوس به شمار آیند. کودکان و شکارچی هنوز بکر و طبیعی اند؛ و این نشان می دهد آن هایی که از یک جنم هستند همدیگر را می یابند یا در می یابند. کودکان در این جا به عنوان کسانی که هنوز به قید و بندِ مناسبات اجتماعی آلوده نشده اند، می توانند نماد امید نسبت به آینده ای باشند که کودکان آن را رقم خواهند زد. آیا نمی توان این نوع رویکرد به کودکان در آثار کافکا را، برخلاف بدبینی ظاهری یا نگاه تلخش نسبت به هستی، به عنوان بارقۀ امیدی پنهان نسبت به آینده برآورد کرد؟

مقایسه یا همسان بینیِ رابطۀ شکارچی با پیرامونش و پیوند هنرمند مدرن با پذیرندگان هنر در این داستان را نمی توان به دلایل دیگری پذیرفت. اگر چه هنرمند مدرن با رویکرد به مردم یا پذیرندگان تا زمانی که نتوانند تنها از طریق آثارش امرار معاش کند، بخش مهم توان و انرژیِ هنری اش را ناچار است قربانی شغل فرساینده کند، ولی هر هنرمند مطرح در هر دورۀ ادبی در جهان مدرن خواستاران خود را کم و بیش می یابد. افزون بر این، نه تنها در داستان «گراخوس شکارچی»، بلکه در مهم ترین و مطرح ترین داستان های کوتاه و رُمان های کافکا، شخصیت های داستان آدم های معمولی هستند که وجودِ بیگانه شده شان در زندگی روزمره به تصویر کشیده می شود؛ مانند شخصیت های داستان های مسخ، قصر، محاکمه و... که همه کارمندان ساده ای هستند، بدون هیچ گونه نشانه یا داعیۀ هنری، و بدون هیچ گونه گرایش یا کارکردِ معینِ سیاسی- ایدئولوژیک. گاهی به نظر می رسد که آن ها کل انسانیت را در تاریخ رشد بشری نمایندگی می کنند.

نه تنها در «گراخوس شکارچی»، بلکه در رُمان قصر نیز می توان چنین فضایی را مشاهده کرد. ک.، شخصیت داستان که مساح است به روستایی وارد می شود که نامی ندارد. در این روستای بی نام که می تواند هر کجا باشد، زندگیِ بسیار ساده و ابتدایی در جریان است. تنها ابزاری که زندگی مدرن را نمایندگی می کند، تلفن است که از طریق آن، سردرگمی برآمده از مدیریتِ بوروکراتیکِ قصری که همه چیز را زیر نظارت و کنترل خود دارد، آغاز می شود. سردرگمی یا سرگردانیِ ک. برای دستیابی به قصر او را تا سر حد مرگ نسبت به پیرامون بیگانه می کند.

بی نامیِ روستا و درهم تنیدگیِ ابتدایی و مدرن در این رُمان می تواند نشانگرِ بافتِ زمانی- مکانی برای همۀ تاریخ بشریت باشد. از این زاویه می توان با امریش هم رأی بود که «کافکا تصویرگرِ بزرگِ حقیقت عمومی است.»


  • آخرین ویرایش:-
نظرات()   
   
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
آخرین پست ها

مرگ در سال‌های دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399

علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399

انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399

دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399

زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399

زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399

سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399

رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399

عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399

کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399

لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399

خش‌خش ِ خنده‌های اشک‌آمیز برگ‌های پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399

شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399

دروغ‌زن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399

سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399

تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399

داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399

با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399

سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399

کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399

خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399

سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399

تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399

ما در کدامین جهان زندگی می‌کنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399

دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398

تعریضی بر واکنش آیت‌الله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398

دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398

مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398

«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی می‌شوند؟».‏..........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398

جامعه‌شناس تحمل‌ناپذیر است!‏..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398

همه پستها

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات