کتاب «خاطرات سوگواری»منتشر شده است؛مجموعه کوته - نوشته های رولان بارت که جملاتی احساساتی ولی
مبتنی بر تفکر وی را شامل می شود.این کتاب جیبی، رویدادهای سوگورانه بارت است که
پس از مرگ مادرش تحریر شده اند. بارت، وابستگی زیادی به مادرش داشته و پس از مرگ
او،بحران روحی عمیقی را از سر گذرانده است.او
برنامه زندگی شغلی اش را تعطیل نمی کند.می نویسد. تدریس می کند. سخنرانی می کند.به
مسافرت می رود اما تمامی سپهر وجودش در تسخیر حضور مادر از میان رفته است. من شاید
با ابتلاء به «کیش شخصیت» این مجموعه جمله ها را با اهمیت می بینم.برای گذر کردن
از یک صفحه به صفحه بعدی، احساس می کنم ( و دست کم در این احساس شک ندارم) که
انرژی ام تحلیل رفته است.احساس می کنم که در این سوگواری شریکم.البته کلمه شریک
افاده مقصود و معنا نمی کند.گویی مادر از دست رفته یعنی سوژه تمام شده ی جسمانی یا
به تعبیر بارت سوژه ویران شده را از نزدیک و سالها می شناسم.این سوژه هیچ کنشی
ندارد ولی اگر کنش اش به نقطه پایان رسیده، و با وجودی که خودش سوژه نوشتن بارت
شده آن هم پس از اضمحلال و نیستی، چرا غیر از زندگی و احساسات و شخصیت فرزند،
خواننده دیگری را پس از سالها با خودش همراه می کندو به واکنش ما می دارد؟.یادمان
باشد مادر بارت، اندیمشند صاحب فکری نبوده که با نبوغ اش، در ذهن و فرهنگ ما
ساری و نامیرا باشد.بارت، چنین بر می آید
که در ذیل مفهوم « بچه ننه» در ادبیات ما می گنجد. ولی برای کسی مثل من، که
ناوابسته است – بدون هیچ تکلفی – به مادر و اطرافیان،درگیر شدن با سوگواری و
درماندگی و محنت زدگی شخص دیگری،شاید همنوایی و هم ذات پنداری باشد با بارتی که در
آپارتمان شیک، در شهری لوکس، در میان دوستان و همکاران و همسایگان و بستگان و...
احساس «تنها» بودن دارد. گمان دارم که همین احساس تنهایی و غریبه گی است که سوگواری را تداوم می بخشد و میزان محنت و رنج را هر روز
عمیق تر می کند.همین تنهایی است که ترانه ای که پیش از این برایش مبتذل و بی معنا
بود، در نبود مادر، اشک بارت را در می آورد.همین تنهایی است که با وجود حسناتش،
فرد را در عین کرختی به مراقبت از خود وا می دارد تا مراقبتهای مادر از فرزند را
پاس بدارد تا اقرار کند که من مادر خویشتن ام.تا اینجا قابل درک است که
زندانبانان، چه اکسیری در سلول انفرادی کشف کرده اند که شخصیت متصلب زندانی را در زمان کوتاهی به آب تبدیل می
کند؛ آبی که به ظرفهای فکری و ایدئولوژیک زندانبان شکل می گیرد.بارت تنهایی را
مساوی همین روابط دم دستی می داند که با دیگران داریم و تنها زمانی متوجه سنگینی و
اهمیت این روابط به ظاهر ناچیز می شویم که از داشتن شان محروم شویم: « تنهایی = کسی را در خانه نداشته باشی که بتوانی به او
بگویی فلان ساعت به خانه باز خواهم گشت و یا کسی که صدایش بزنی( یا کسی که تنها به
او بتوانی بگویی): من اینجام. من آمدم». بی شک، بخشی از این آسیب دیدگی به زمان کودکی بارت برمی گردد که نیازمند تحلیل
روانکاوانه است.با مفاهیم خود بارت هم به ماجرا که نگاه کنیم، درج عکس کودکی بارت
با طرزی آویخته به آغوش مادر بر جلد کتاب، «نشانه» ای است که فهم متن خاطرات
سوگواری را روان تر می کند.با این یادداشت، می توان پرسید: مرگ یک رخداد هست یا
نیست؟.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها
برای پاسخ تان
بسیار بسیار سپاسگزارم
مثل همیشه مرا تحت تاثیر قرار داد.
موفق و پایدار باشید
هیچ وقت نتوانستم تنهایی راعمیق احساس کنم
چون عزیزانم همیشه در کنارم بودند
ولی حرف مادر که پیش می آید دلم میگیرد سخت هم میگیرد..
مادرم با تمام خوبی هایش همیشه دنیای تکنفره خودش را دارد
و جدا از همه ی خوشی های دنیاست..
با سپاس
اغلب تنهایی را در کنار دیگران تجربه می کنیم و این تنهایی متفاوت است از اینکه با وجود آنها آن را چشیده باشی.
من در میان عزیزان و آشنایان و دوستان هم تنهایم. چون جهان ذهنی و درونی ام فاصله پرناشدنی دارد با جهان درونی آنها.همان که رایزمن می گوید : انبوه تنها.
دوست داشتن هر کسی ولو مادر، نتیجه خلاء درونی من و شماست.شما چون نیاز دارید، رفع نیاز را در بودن مادر، در دوست داشتن مادر و در کنار مادر بودن تفسیر می کنید.هر دوست داشتنی، ولو در قاموس مذهبی ها، دوست داشتن خدا، معلول نیازهایی روانی است که شاید منتش هم بر آنها گذاشته شود.
من، متاسفم که کسی را دوست داشته باشم.چون این دوستی یا عشق یا علاقه، نشان دهنده کمبودها، ناکامی ها و نیازهای خودم است.منطبق بر این ایده است که خوش ترین خبر برای من، مرگ مادر است یا کسانی که مثلا دوستشان داریم.
مرگ و نیستی کسانی که به غلط فکر می کنیم دوستشان داریم، پاره شدن زنجیرهای تعلق به آنهاست و پس بهتر که نباشند.
خسته ام و بسیار هم عاصی از اینکه مرگ را دوست دارم و دلم می خواهدش. اما اگر آن را به تعویق انداخته ام، به خاطر آسیب ندیدن همانهایی است که دوستشان دارم.
من در دنیایی زندگی می کنم که چون می خواهم دیگران به رنج و محنت گرفتار نشوند، بار سنگین هستی را تحمل می کنم و چقدر هم سخت است.
از این زاویه دید است که هدایت را قهرمان زندگی می دانم چون به دل مرگ زد.