این نوشتار، از دکتر محمود صدری است. دکتر صدری از
جامعه شناسان ایرانی مقیم امریکاست.آدرس درج نوشتار در صفحه ی شخصی فیس بوک ایشان
مندرج است.گویی این مطلب، پیش از این در روزنامه شرق منتشر شده است.برای تکمیل
مباحث سعدی در درس جامعه شناسی و ادبیات پارسی. ( عباسی).
سعدی و نقش مغفول او در حکمت عملی و فلسفه سیاسی ایران
از آنجا که در طی ماه مبارک دست از روال عادی سخن بر
کشیده به مولانا پرداخته بودم، بر آن شدم که دو ستون کوتاه دیگر را به شاعران
پارسی گوی اختصاص دهم. در این ستون نقش سعدی را به عنوان فیلسوفی سیاسی
بررسی می کنم و در ستون آینده در باره فردوسی و ابعاد سیاسی مفهوم فره ایزدی در
اشعار او سخن خواهم گفت. آنگاه، اگر توفیقی بود رشته کلام گذشته در باره
دیانت در دنیای معاصر را از نو بدست خواهم گرفت. در برخی از محافل فلسفی در کشور ما سخن
اینست که ما در ایران فلسفه سیاسی یا حکمت عملی آنطور که در غرب تجربه شده نداشته
ایم و لذا باید آنرا بطور قالبی و در قالب مفاهیمی چون مردم سالاری و عقلانیت از
فلسفه سیاسی غرب به عاریت بگیریم؛ و از این مقدمه نادرست نتایج نا مطلوبی هم
می گیرند، از جمله اینکه فلسفه و تئوری سیاسی و ثمرات آن مانند
دموکراسی، تفکیک قوا، و حقوق بشر مفاهیمی وارداتی و نا همخوان با حال و هوای
بومی شرقیان یا ایرانیان است؛ و یا اینکه ما در مدنیت به غرب وامداریم و
چاره ای جز از خود غریبه تر شدن و غربی تر شدن نداریم. [2] واقعیت اینست که فلسفه سیاسی در سرزمین ما نیز سابقه
بسیار داشته، و لیکن از آنجا که به اقتضای شرایط زمانی و زبانی، حکما و فلاسفه ما
اغلب شاعر نیز بوده اند باید برای وقوف بر آن دامنه پژوهش را از نثر به شعر و ادب
نیز گسترش دهیم و تنها به آثار مولفین بنامی مانند قابوس بن وشمگیر، خواجه نظام
الملک، و خواجه نصیرالدین طوسی که به نثر و بطور صریح به فلسفه سیاسی (که در زبان
اهل فن "حکمت عملی" خوانده می شود) پرداخته اند اکتفا نکنیم.[3]
برای فتح بابی، هر چند مختصر، در این زمینه، پس از مقدمه ای کوتاه به فلسفه سیاسی
در بوستان سعدی خواهم پرداخت. در میان متفکرین و شاعران پارسی گوی سه گروه می یابیم:
گروه اول، که در اقلیتند، هرگز مدح ملک و شحنه نگفته گوشه قناعتی را به ثروت
عالم ترجیح داده اند. زبان حال اینها این بیت سنائی است که: "ای که شنیدی همه از ملک چین / خیز و
بیا ملک سنائی ببین."[4] ملک سنائی مگر چه بوده؟ گلیمی و گوشه عزلتی که نزد او
از جبروت چین مجلل تر می نموده. بزرگانی مانند عطار ، مولوی، جامی، و شبستری
نیز در زمره وارستگانی هستند که هرگز "بر در ارباب بی مروت دنیا" ننشسته
اند. اوج این استغنا را در بیت از ناصر خسرو قبادیانی که
همه فارسی زبانان می دانند می یابیم: "من آنم که در پای خوکان نریزم / مر این
قیمتی در لفظ دری را. این سنت نیکو تا زمان معاصر نیز ادامه داشته است.
می گویند ناصرالدین انعام قابل توجهی را برای یکی از شیوخ صوفیه معاصرش،
همراه با تلگرافی (که در آن زمان تازگی هم داشته) ارسال کرده بوده. اما آن
عارف وارسته با بیتی که مصراع اول آن تضمینی از حافظ است از قبول مبلغ مرحمتی خود
داری کرده: "ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم /
ای "تَل" به شه بگو که جهان پایدار نیست!"[5] گروه دوم که اکثریت شعرای ما را تشکیل می دهند از مدح
و صله و خلعت سلاطین رویگردان نبوده اند. البته در اینجا نیز دو دسته
قابل تمیزند: کسانی که تمام همّ و غّمشان مدح و مجیز سلطان و وزیر و داروغه
کردن و "ملک الشعرا" شدن بوده، و هنگامی که "وظیفه" نمی
رسیده از هجو ولی نعمت خود نیز بری نبوده اند. دسته دیگر، حکمای بصیر و
دانشوری بوده اند که به حکم ضرورت معاش، گاه دیوانی را به سلطانی تقدیم کرده ،
تخلص خود را از حاکمی بر گرفته اند، و یا غزل و قصیده ای به حاکمی هدیه کرده
اند اما قرار شان بر تملق و دریوزگی درباری نبوده است. این بیت حافظ
که در بیت آن عارف عهد قاجار تضمین شده شرح حال این بزرگان است: "ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم / با
پادشه بگوی که روزی مقّدر است." و اما گروه سوم که مثل کبریت احمر
نادرند، با سلاطین حشر و نشر داشته اند و از آنها صله و مقرری هم می گرفته اند ولی
تنها خاشع و خوشامد گوی آنها نبوده اند. احترام و استقلال آرائشان محفوظ،
محترم، و مورد نیاز بوده؛ اهل نصیحت بوده اند نه عمله عشرت. شیخ مصلح
الدین سعدی از این گروه است. در نصایح او می توان طرح کلی گونه ای فلسفه
سیاسی واقعیت گرا (رئالیست) و در عین حال مردم گرایانه را مشاهده
کرد. از اینروست که باور دارم سعدی ماکیاول ایران است. نه
ماکیاول صاحب کتاب مشهور "شهریار" (که از این "نصیحة الملوک"
نویس ها زیاد داشته ایم) ، بلکه ماکیاول مولف کتاب گمنام "گفتگوها" که
عمق و وسعت تفکر نویسنده را بخوبی به تصویر می کشد. سعدی نیز مانند
ماکیاول در محیطی ملوک الطوایفی و با حکومتهایی کوچک و نا پایدار می زیسته و
سعی داشته "هنر" دولت مداری را به شهریاران زمان خویش بیاموزد. [6] بوستان سعدی و بخصوص باب اول آن که "در عدل و
تدبیر و رای" نام دارد را لب و لباب فلسفه سیاسی سعدی می دانم. این فصل
مختصری است که، مانند کتاب "پرنس" ماکیاول، در قالب اندرز خطاب به
"شاهزاده" سعد بن ابی بکر نگاشته شده. اینطور بر می آید که از شیخ اجل
خواسته اند به سعد جوان درس مملکت داری بیاموزد و او نیز این دعوت را اجابت
کرده. در این درسهاست که ما نیز، هفتصد و پنجاه و چهار سال پس
از تصنیف بوستان، آموزه هائی حیاتی در حکمت عملی و فلسفه سیاسی می یابیم. از همان ابتدای باب، آشکار است که هدف مربی تملق
از شاهزاده نیست. سعدی سخن را با صراحت و شجاعت آغاز می کند: "مرا طبع از این نوع خواهان نبود /
سر مدحت پادشاهان نبود." خیال مدح پادشاهان و دریافت صله و خلعت در میان
نبوده. معلمی فاضل و جهاندیده به اندرز و پرورش شاهزاده ئی دعوت شده و احساس
وظیفه کرده است که آنچه می داند و می یابد را به او بیاموزد. از شاگرد نیز
انتظار تلمّذ و آموختن دارد نه مقاومت و غرور درباری: "تو منزل شناسی و شه راه رو /
تو حق گو و خسرو حقایق شنو." سعدی فرمانروای آینده را به ستایش پروردگار می خواند و
رستگاری او را در این عبودیت خلاصه می کند: "بطاعت بنه چهره بر آستان /
که اینست سر جاده راستان." آنگاه در بیتی که باید بعنوان یکی از نخستین بارقه های
نظریه حکومت مردمسالارانه در تمدن اسلامی شناخته شود، حکومت را ساقه درختی
می شمارد که ریشه آن مردمند. قدرت و حیات حکومت ناشی از مردم است نه منشعب از
اراده الهی. این ادعائی است که هنگامیکه توماس هابز (بنیان گذار
فلسفه سیاسی مدرن) چهار قرن پس از سعدی آنرا بیان کرد، هر چند که حاکم را
مطلق العنان دانسته بود، از فرط انتقاد ناچار به تبعید رفت زیرا منشاء قدرت حاکم
را در مردم می دید نه (مانند فلاسفه ماقبل و معاصرش) منبعث از خدا.[7]
از اینروست که باید این بیت سعدی را با افتخار بخوانیم:
"رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت /
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت."
در مرحله بعدی شاهزاده را به عدل و داد، و انصاف با
مردم می خواند، نه برای آنکه چنین رفتاری ذاتاً اخلاقی و موجب رضای الهی است
بلکه از آنرو که ظلم و ستم شالوده حکومت را سست، دولت را آسیب پذیر، دوام ملک را
تهدید می نماید. این رویکرد واقع گرایانه و در عین حال اخلاقی نمایانگر اخلاق
سیاسی و حکمت عملی سعدی است: "مکُن تا توانی دل خلق ریش /
وگر میکُنی میکَنی بیخ خویش. سعدی با استعانت از همین نظر مخدوم خود را به نصب
والیان منصف ترغیب می کند. حکمرانان قرون وسطی همواره در معرض این
وسوسه بوده اند که بجای والیان قانع و منصف فرمانداران حریص و ستمگر بر ولایات
بگمارند که مالیات بیشتری به خزانه دولت سرازیر کنند. سعدی شاهزاده را از این
وسوسه بر حذر می دارد، نه تنها برای آنکه چنین رفتاری به ذات خود زشت است بلکه از
این جهت که چنین سیاستی نزدیک بینانه و برای بقای دراز مدت حکومت زیان بخش است
زیرا چنین فرمانداری: "بد اندیش تست آن و خونخوار خلق /
که نفع تو جوید در آزار خلق." سعدی در رفتار با دیوانیان و سپاهیان تدبیری که نرمش و
سختگیری هر دو را در بر دارد مدبرانه می داند و با استفاده از استعاره ای
ظریف اینگونه سفارش می کند: "درشتی و نرمی به هم در،
بِه است / چو رَگزن که جراح و مرهم نِه است." این تامل سیاسی نیز تفکر ماکیاول را بیاد می آورد که
همین اصل را بگونه ای دیگر مطرح می کند. او می گوید بهتر است سلطان مرعوب
باشد تا محبوب زیرا ترس از سلطان مردم را از ارتکاب اعمالی که عواقب وخیم
تری خواهد داشت باز می دارد. ولی در استعاره سعدی درشتی و نرمی در کنار هم و
بصورت لازم و ملزوم آورده شده اند نه به عنوان دو گزینه مجزا، و ایماژ "جراحی
و ترمیم" نیز فرایندی مشفقانه تر و خیر خواهانه تر از سفارش ماکیاول را به
ذهن متبادر می کند. در این مقاله، از باب اول گلستان سعدی
که "در سیرت پادشاهان" است و می تواند مکمل باب اول بوستان باشد سخنی
نگفتم تا تاکید مقاله بر نقش "شعر" فارسی در تفکر سیاسی را حفظ
کرده باشم. حتی در این زمینه نیز بیشتر می توان گفت؛ سعدی قصاید نصیحت آمیزی
نیز خطاب به حاکمان زمان خود دارد که می توانند به این بحث افزوده شوند، اما فعلاً
این مقدار را برسم اشاره کافی می دانم. خلاصه اینکه سعدی را می توان به
عنوان یکی از مهمترین نظریه گذاران در فلسفه سیاسی ایرانی و اسلامی به شمار
آورد. او مانند عالمان علوم سیاسی "رئالیست"[8]
معاصر، فلسفه سیاسی و حکمت عملی را نه تنها بر مبنای تعالیم اخلاقی محض که بر اساس
حزم و منطق سیاسی و با التفات به آنچه امروز "عقلانیت دولت"[9]
نامیده می شود بنیاد نهاده است ولی به مبانی انسان دوستانه سیاست نیز التفات
داشته است. بجاست که این باب و متون مانند آنرا را از دیدگاهی
معاصر دو باره بخوانیم و خواندن آنها را به کسانی که ادعا می کنند که ما فکر
و فلسفه سیاسی نداشته ایم و گفتمان حرمت حقوق مردم، ماهیت حکومت، و عدالت اجتماعی
را یکجا از غرب وارد کرده ایم، توصیه کنیم.[10] دو بیت دیگر هم از بوستان سعدی برای حسن ختام
نقل کنم تا حاکمان کنونی ایران نیز، اگر توفیقی برایشان باقی
مانده باشد، از آن پند گیرند: مِها زورمندی مکن با کِهان / که بر یک
نمط می نماند جهان سر پنجه ناتوان بر مپیچ / که گر دست
یابد برآئی به هیچ! [1][1] [2]البته باید دانست که حتی وام گرفتن فرهنگی
بصورت محض نیز الزاماً چنین
نتایجی را در بر ندارد و مختص داد و ستد ما و غرب نیز نیست. همه فرهنگها از یکدیگر
آموخته اند و این آموزش ادامه می یابد و مستلزم استعمار و تفوق روحی یک فرهنگ بر فرهنگ
دیگر نیست. غرب
خود در زمینه عاریت فرهنگی پیشرو بوده و هست. و
چرا که نه؟ فرهنگ ها مانند موجودات د زنده بدون داد و ستد انتخابی با محیط از ادامه
حیات و تکوین محروم خواهند بود. [3] "سیاست
نامه" یا "سیر الملوک" خواجه نظام الملک، "اخلاق ناصری"
خواجه نصیر الدین طوسی، و "قابوس نامه" عنصر المعالی قابوس ابن وشمگیر
مشهور ترین کتب در حکمت عملی و، بطور ضمنی، فلسفه سیاسی هستند. البته عبید ذاکانی
نیز کتابی طنز آلود در این زمینه بنام "اخلاق الاشراف" نام دارد که
خواندنی است. [4] این بیت را
از جلسات پر بار درس دکتر عیلرضا رحیمیان به یادگار دارم و این فرصت را برای ادای احترام
و حق شناسی نسبت به ایشان غنیمت می شمارم. [5] این حکایت را از کلاس درس
نظریه های جامعه شناسی آقای دکتر اسعد نظامی ناو، که یادشان گرامی باد، در دانشگاه
تهران به خاطر دارم. تصور می کنم که صوفی مذکور صفی علیشاه بوده ولی نتوانسته ام
منبع آنرا بیابم و متشکر می شوم اگر کسی بتواند آنرا مستند کند.
[6] در فرهنگ غربی، نیکولو ماکیاوللی به این
گروه تعلق دارد. او از افرادی است که خیلی ها می شناسند ولی کمتر آثار او را
خوانده اند. حتی آنها که توانسته اند نگاهی به آثارش بیاندازند تنها مهمترین و
کوتاه ترین کتاب او را که "شهریار" باشد خوانده اند و بر اساس آن او را
بعنوان نویسنده ای غیر اخلاقی و مستبد پرور می شناسند. تنها
در فرهنگ ما نیست که نام ماکیاوللی در زبان سیاسی به گونه ای دشنام تبدیل شده. در
غرب هم او بقدری بدنام بوده که اسم اولش
"نیکولو" را مترادف ابلیس
می دانسته اند. شکسپیر
در یکی از کتابهایش به شیطان لقب
"نیکِ کهنسال" می دهد که از زبان مصطلح زمان خودش وام گرفته. البته
نمی خواهم ادعا کنم که ماکیاوللی اصلاً مستحق این شهرت نبوده. در
همان کتاب "شهریار" می گوید هدف وسیله را مباح می کند و سلطان می تواند برای
حفظ قدرتش هر حقی را نا حق کند، به شرط آنکه در حکومتش موفق باشد. ولی
سخن ما در اینجا اینست که همه افکار او را که نمی شود فقط با همان یک کار، و فارغ از
شرایط ایتالیای زمانش سنجید. اکثر قریب به اتفاق آنهائی که ماکیاوللی را
تقبیح (یا در دل تحسین!) می کنند تنها به جزوه "شهریار" او استناد می
کنند. کتاب اصلی ماکیاوللی، اما، کتاب "گفتگوها" (دیسکورسی)
است. در آنجاست که مبانی سیاسی و اخلاقی "واقع گرایانه
" خود را بطور مفصل و سنجیده بیان می کند. و بر اساس نظرات اوست که مکتب
رئالیسم در علوم سیاسی معاصر به حیات علمی و عملی خود ادامه می دهد. کلمه هنر را
مترجم گرانقدر آقای داریوش آشوری در چاپهای دوم و سوم ترجمه شان در برابر کلمه
"فرتوت" ی ایتالیائی قرار داده اند. به منابع زیر مراجع فرمائید: "شهریار" ماکیاوللی، ترحمه داریوش آشوری، نشر آگاه،
1388. Niccolo Machiavelli, “The Prince:
On the Art of Power”, Duncan Baird, 2009 Niccolo Machiavelli, “Discourses”,
Penguin Books, 1984 خلاصه آنکه
پرتره ماکیاوللی هر قدر هم که با نظراتش مخالف باشیم (که هستیم) بیشتر به متفکری
جدی و مبادی آداب فلسفی و اخلاقی رئالیست می ماند تا به مدّاح آب زیر کاهی
که نقل محافل سیاسی ماست. درست است که ناصح ملوک بوده ولی درد ملک هم
داشته. می خواسته ایتالیای ملوک الطوایفی معاصرش سامانی بگیرد که هر شهر
و دهکده آن مرتب روی هم لشگر نکشند. [7] Thomas Hobbes, “Leviathan”, Penguin Classics, 1982 [8] “Realist Political Theory”
[9] "reason of the state” [10]بجاست که در این مقام از کار تحقیقی
اخیر آقای دکتر محمد علی همایون کاتوزیان که تحت عنوان "سعدی شاعر عشق و
زندگی" (انتشارات مرکز، 1385) منتشر شده است نیز با تقدیر یادی
کنیم. این اثر ارزنده می تواند به طلیعه دار رنسانسی در پژوهش در باره حکمای
فارسی زبان تبدیل شده ابعاد تاریخی، فلسفی و اجتماعی آثار این بزرگان را بهتر از
گذشته نمایان سازد.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها