مهدی حمیدی شیرازی،
از شاعرانی بود که با شعر نو مخالفت جدی داشت.گویا یک بار به دیدار نیما می رود.
نیما در دامنه ی کوه، با پوششی روستایی، در کنار آلاچیق یا کپری با چای جا افتاده بر
آتش و در کتری سیاه پذیرای حمیدی می شود.حمیدی، به تندی و پرخاش و لگد کردن کتری
چای نیما، ملامتش می کند که این پرت و پلاها که می گویی شعر نیست و «عرض خود می
بری و زحمت ما می داری».بی ارتباط شاید نباشد که ناکامی حمیدی در وصال یار، به
«فرافکنی» علیه دیگران بدل شده باشد.او، گرچه بارها و بارها، از روزگار محنت بار
پس از یار گفته، اما با عصبانیت، محبوب را به دار شماتت و بی وفایی برکشیده است.از
واکنش نیما نگفته اند. نیما هم کمتر از حمیدی پرخاشگری نمی کرد. نیما اگر به پاس
میهمانداری، حرمت پاس داشته، اما بعداً حامی او یعنی شاملو، نه به کنایه که به
روشنی داد شعر نو را از حمیدی ستاند. طرفه اینکه شاملویی که حمیدی را شماتت می کرد
که تعهد شعر را به فراموشی سپرده و یکسره سخن از معشوق می گوید، چنان سر در کمند
عشق «آیدا» نهاد که چون خاطره ای بر درختی
با خنجری!!.حمیدی هرچه از معشوق گفت، اما چون آن عشق به تملک دیگری درآمده بود،
پروای نام بردن از او را نداشت. حسرتی که شاعر نتوانست جور معشوق را با سمر کردنش
پاسخ گوید. حمیدی را نمی شود در زمره ی محافظه کاران قرار
داد چرا که محتوای شعرش در «اشک معشوق»، به تکرار از چارچوب شعر کلاسیک فراتر می
رود.محافل رسمی و وزارتی و صدارتی مانند آموزش و پرورش، حمیدی را با شعری سخت –
فهم به دبیرستانی ها، معرفی کرده اند. کاش، عاشق دلسوخته با شور عاشقی اش به
نسلهای پس از خود نمایانده می شد. مزار حمیدی در حافظیه
است. بدون فراموشی، هر گاه که به حافظیه می روم ( بارگاه او و آرامگاه ما)، یکی دو
ساعتی را با حمیدی سر می کنم. شعر حک شده بر مزارش، یکی از اشعار ماندگار روزگار
ماست. از غمی می سوزم و
ناچار سوزد از غمی هر که را رنج درازی
مانده و عمر کمی. امروز، باز «اشک معشوق»
حمیدی را می ستردم از غبار بهاری و غم زمانه. چه ذوقی دارند آنان که این لذت عشق
شاعر شیراز را با خود همی داشته یا همی دارند: دلِ خستهام محو بالاش بود
دو چشمم به دو چشم شهلاش بود
تنیده ز سیماب لرزان ماه
یکی پرده بر چهر زیباش بود
دلم رشک میبُرد بر سایهام
که افتاده آن لحظه در پاش بود
برآشفته چون ربهالنوعِ عشق
به بد گشتن چرخ، دعواش بود
و زین مهر و ماهی که عاشق کُش است
ز خشم درون گرم پرخاش بود
نه در دشت جز باد جنبنده بود
نه جنبنده در باد مَأواش بود
وگر بود جز ما و جز بانگ ما
همان مرغ شب بود و آواش بود
در آن دورها کوه در زیر برف
به خواب گرانِ گواراش بود
نگاهی به شب کرد و لرزنده شاخ
که از جنبش باد، غوغاش بود
بپرسید از من که در خون ما
مگر نطفهی بوم و خفاش بود
به جز ما و جز بوم و خفاش کیست
کز آبادی و نور پرواش بود
دریغا که من هرچه دارم به یاد
همین کاسه بود و همین آش بود
ز بانگش که آهنگ لرزنده داشت
مرا بود پیدا که سرماش بود
در آغوش اگر می فشردم تنش
چه جایی به از این؟ همین جاش بود
مرا خنده آمد از آن پرسشی
که چون شهد شیرین ز لبهاش بود
بدو گفتم ای مه ز گردون مبین
گناهی که خود ریشه از ماش بود
بدان هر چه پیش آیدت از بدی
کزآن دختر مست عیاش بود
بِراند-َم در آن روز از خویشتن
که عشقی چو خورشید و مه، فاش بود
بخواند-َم در این شب به سودای عشق
که از اختران بیم و سوداش بود
فریبنده شاگرد مکتب گریز
چه اندیشه ز استاد داناش بود
دریغ آن پری چهره کز بخت شوم
به سینه، دلِ نا شکیباش بود
دریغ آن دو جادوی امروز بین
که چیزی که کم دید فرداش بود
مرا راند و جای من آن را نشاند
که سگ شرمگین بود گر جاش بود
ولی آنکه از باج شاهان گریخت
به سر بال غولان صحراش بود
■
در اینجا به نرمی دهانم گرفت
به دستی که عمری تمناش بود
مرا گفت خندان زهی تنگ چشم
که سیریش نی گرچه دنیاش بود
تو را گر چو من گوهر از دست رفت
رسیدی بدانجا که دریاش بود
چه اندیشه میباید از گوهری
که بشکست و در دل گهرهاش بود
وگر این گهر بود دیگر کجا
حمیدی و طبع گوهرزاش بود
دو معشوق گمنام؛ او بود و من.....
بنالیدم از دل که ای کاش بود
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها