این پرسش، بسیار قدیمی است.به خصوص فیلسوفان، پیرامون آن نوشته اند. در میان
متفکران شرقی و در میان متفکران، متکلمان و متألهان ایرانی، کسانی مانند خیام ،
حافظ و مولوی، لحظه ای از اندیشیدن در باره ی این پرسش درنگ نکرده اند.این پرسش،
گاه از فرط تکرار، اهمیت خود را از دست داده و مثلاً غزل فیلسوفانه – متکلمانه و
بی مانند مولوی( ز کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟) را منبر روندگان به چیزی دم
دستی و تکرارِ ملالت آور تبدیل کرده اند.واقعیت هم این که پرسشهایی از این دست در
سن جوانی، چندان معنایی ندارد حتی برای کسانی که نسبت نزدیک و مداومی با اندیشه و
اندیشیدن دارند.افول جوانی، یعنی نزدیکی طبیعی به مرگ و نیستی. از این منظر، چیستی
و کیستی فرد، با زوال و عدم هم مرتبط است.برای کسانی که به درجه ای از فهم اندیشه می رسند، این پرسش نه کهنگی دارد
و نه ساده انگاشته می شود. فهم اندیشه لزوماً به معنای اندیشمند بودن نیست، بل،
بیشتر روح کنکاش و جستجوگری را در اینجا افاده می کند؛ کسی که «وجود» و «بودن»
برایش به «درد» تبدیل شده باشد. نزدیک ترین شخص به ما در تاریخ، که زندگی اش نسبت وثیقی با این «درد» دارد،
صادق هدایت است. صادق، مبتلا به بی معنایی زندگی شد؛ ابتلایی که در سلسله مراتبِ
درد داشتن، به دست و به فهم هر انسانی نمی رسد.اگر «نوشتن» را به معنای «هنر»
بگیریم، حتی تحلیل ها و راه حل های کسانی مانند نیچه و سارتر هم گره از کار هدایت
و امثال او نگشود و نمی گشاید. این دسته از فیلسوفان، چنانکه می دانید، پناهندگی
در ساحت هنر را داروی درد و رنج ناشی از وجود می دانند. در کنار فلسفه، ادیان آسمانی، با توصیفی که از آمدن و رفتن و ثنویت و دو جهانی می دهند، پاسخ قطعی می دهند به این
پرسش؛ و جام زندگی انسان را از باده ی معنا لبریز می کنند.با داشتن نگرش دینی و با
اتکاء به آن، نه مجهولی می ماند و نه شک و تردید. یقین حاصل است که آفرینش انسان
هدفمند است و زندگی اش نیز معنادار و در نتیجه، انسان نه تنها نبایست از وجود و
بودنش غمگین نباشد، که بسیار هم باید مشعوف شود که این امکان( امکان بودن و شدن)
به او تعلق گرفته است، هرچند می توانست تعلق نگیرد. البته در میان دینداران،
اقلیتی هم هستند که در شمار غفلت زدگانی که غزالی می گوید، قرار نمی گیرند و باز
کوششی در برهم زدن نظم یقینی خود می کنند اما با این وجود، آن یقین حداقلی، آرامش
خاطری بی بها به آنان عطا می کند و از «شر» این پرسش خلاصی می یابند. اما در میان نامعتقدان به ادیان چه می شود؟. از منظر جامعه شناسی، این که بی
معنایی و بی هدفی و پوچی، زندگی بسیاری از انسانها را در خود می پیچد، یک «واقعیت»
است.چه این پدیده را انکار کنیم، چه مجال اظهار به آن ندهیم، چه این بخش از جوامع
را با هر نیرویی وادار به پذیرش صوریِ نگرش دینی بکنیم، همچنان آن واقعیت
پابرجاست. انسانی را در نظر بیاورید که دچار بی معنایی زندگی خود – و فقط خود – شده است.
نه نوشتن، این معنا را بدو باز می دهد، نه هنر، نه دین، نه داشتن «مسئولیت» در
قبال دیگران( آنگونه که سارتر می گوید)، نه به چیزکی یا چیزی راضی و اقناع می شود
( چیز و چیزکی که منتهای آمال دیگران است) و خلاصه، آمدن و بودن و رفتن اجبارانه ( به
تعبیر خیام)، برایش مسئله شده است. این چنین شخصی، دچار اضطراب مداوم است.پوچی و
بی معنایی، جزئی از وجودش شده و آنچنان که مولوی می گوید، تا دمی از این اضطراب خلاصی
یابند، ننگ خمر و مستی بر خود نمی نهند.چه باید کرد؟. هم رنج هستی،برایش عذاب است
و هم نگرانی پس از هستی یا نیستی و فراموشی. به کجا باید پناه ببرد؟.کسی که در به
زوال پیوستنش، هیچ شکی ندارد، اما رهایی از زوال هم در توش و توانش نیست؟. پرسش اصلی را در این نوشتار، منضم کنم به پرسشی دیگر: من کی هستم؟؛ و برای حل
مسئله ی بودن و به زوال درنیفتادن، چه باید کرد؟.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها
از کجا امده ام امدنم بهره چه بود؟این موضوع موضوعی است که بسیاری از انسانها رو بد از گذراندن دوران جوانی گرفتار این پرسشها میشوند،قابل ذکر است همنطوری که در مطلب اشاره شد امدن و رفتن ما اجباریست و انسان رو دوچار دغه دغه های زیادی میکند واین موضوع شاید یکی از عوامل استرس واضطراب برای انسان میباشد.
امیدوارم که هرچه سریعتر قسمت دوم این مطلب نوشته شود شاید به نتایج بهتری رسیدم.باز هم تشکر میکنم از مطلب بروز وزیبای شما.9758