رضا دو سالی از من بزرگ تر بود. منزل پدری من، ته کوچه ی بن بستی بود که سمت
چپ مان هم خانواده ی فضیل زندگی می کردند. کلثوم، از ازدواج با فضیل یعنی ازدواج
دومش چهار پسر و یک دختر داشت. شایعه بود که در ازدواج اولش، فاسق داشته و شوهرش
بی واهمه ی آبرو ریزی، طلاقش داده.کلثوم، قدی کوتاه داشت بر خلاف فضیل که از بس
قدش بلند بود،قوزی شده بود. لب های کلثوم ظریف و کوچک بودند اما چنان گشاد که در
حرف زدن معمولی هم انگار می خندید. صورتش، خیلی چین و چروک داشت. سن و سال ما که
قد نمی داد اما سر زبان ها بود که به فضیل هم خیانت کرده و فضیل هم، با آب جوش،
زنانگی اش را سوخته.خواسته داغش کند که هم ادبش کرده باشد هم غیرت و مردانگی خودش
را ثابت کند که کلاه قرمساقی به سرش نمی رود. البته، آثار این سوختگی در راه رفتن کلثوم زار می زد. حرف و حدیث های
خاله زنکی تمامی که نداشت، به کنار؛ در عالم کودکی ما هم کلی سوال و ماجرا درست
کرده بود. می گفتند آبجوش داغی کلثوم بعد از بچه داری اش بوده و بعد از داغ شدن
بچه اش نشد که نشد. رضا، هر وقت با بچه های محل یا بچه های مدرسه بگو مگو یا دعوایی داشت، بچه ها همین
داغ شدن مادرش را توی بوق و کرنا می کردند و به قلدری اش مهار می زدند؛ ار نه زور
و خیز و دوی رضا را فقط اسدالله داشت که این آقا اسد را اصلن به اشتباه به مدرسه
فرستاده بودند. باج گیری بود که ناظم و مدیر هم ازش می ترسیدند.رضا در هر دعوایی
خوب طرف را می زد اما فحش آب جوش که حواله مادرش می شد، دفتر و کتاب پخش و پلا شده
اش را بر می داشت و خط و نشانی برای طرف می کشید که مگر تنها نبینمت.همین فحش که
به گوشش می رسید، هرچه خون در بدنش بود جمع می شد توی صورتش؛ اما دیگر یارای زد و
خوردش آب می رفت. هرچه بود، همهمه بچه ها طاقتش را طاق می کرد و می گذاشت و می
رفت. رضا اما خصلت دیگری هم که داشت، پر رویی اش در متلک پرانی به دخترجماعت بود.آوازه
داشت بین دختران در ایذا و آزارشان.انگار، دچار بی خودی می شد وقتی دختری را می
دید. به هر قسمی بود، باید متلکی می گفت؛ نیشگونی می گرفت؛ دستی به زور و قلدری به
سر و سینه دخترک می کشید یا می مالید و بعد آرام می شد. حرص و ولعی داشت در این
کار. گویی آتشی در درونش شعله می کشید و زود خاموش می شد. همین وقت ها هم صورتش
سرخ می شد و بعد راهش را می کشید و می رفت بی واهمه از بازخواست کسی در محله. رفتارش،
در روبرو شدن با دخترها، همان بود که در دعواها با پسرها بارها ازش دیده بودیم. الان دیگر رضا زن و بچه دارد. فضیل و کلثوم، از کوچه ما رفته اند اما انگار
ماجرای رضا و برافروختگی اش در آزار زن و دختر تمامی ندارد.گویا همین پیرار سال،
رضا به زنش شک می کند. زنش را یک بار دیده بودم. از داروخانه می آمدم بیرون که با
کلثوم و پرناز رو در رو شدم. پرناز در زیبایی کم نداشت.راست یا دروغ، سر و گوش
پرناز می جنبیده. رضا و پرناز چندبار زد و کتک داشتند و بعدش هم قهر و هر بار هم
بزرگان فامیل، سر و ته قضیه را یکی می کردند آن هم با نهیب ریش سفیدی و توسل به
مصلحت زندگی دوتا بچه ای که زیر دستِ زن بابا نشوند. می گفتند در همین مرافعه و اختلاف زن و شوهری، پرناز هم هربار که سیری از رضا
کتک می خورده، داغ دلش را با همان فحش ناموسی آب جوش داغی کلثوم خالی می کرده و گفته
بوده که رضا اگر همین داستان دو سه کلمه ای را بشنود، مثل سگی که صاحبش را دیده
رام می شود و می رود توی خودش. خاموش و ساکت و آرام. این را من از قول زن دایی ام می گویم که او هم از قول دایی و دایی هم از قول
مأمور آگاهی گفته که رضا در بازجویی گفته که بعد از دعوا و کش مکش آخری که با
پرناز آشتی می کند، شب خواب می بیند که در حیاط مدرسه با بچه ها دعوایش شد؛ بچه ها
هی فحش کذایی را به هو می گفتند و پرناز هم در خواب اینقدر زیر گوش رضا تکرارش می
کرده تا رضا از خواب می پرد و یادش می آید که در مجلس آشتی که ریش سفیدان
پادرمیانی کرده بودند به پرناز هم گفته بوده که مگر تنها نبینمت. همین می شود که
وقتی پرناز در خواب فحش بچه های مدرسه و محله در خواب رضا را جار می زده، رضا با متکا برای
همیشه نفس اش را می برد.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها