مجری های تلویزیونی معمولن وقتی در چشم و دل مخاطبان خوش می نشینند که بتوانند نماینده درصدی کم یا پُر شمار از جامعه باشند و با بهره گیری از موقعیت خود، خواست های جمعیتِ محروم از رسانه را مطرح کنند. بی جهت نیست که گاهی از رسانه ها با عنوان «وسائط ارتباطی»( جمع مکسر واسطه) یاد می کنند. در همۀ کشورها، درصد بالایی از جامعه از داشتن رسانه برای انتقال مشکلات و مطالبات شان به مسئولین محلی و ملی محروم هستند و همین جاست که «رسانه» را یکی از منابع قدرت در شمار می آورند. رسانه به راستی، قدرت است.در کشورهایی که حق آزادی گفتار و نوشتار متعلق به همۀ شهروندان است، افراد، صنف ها، اتحادیه ها، انجمن ها، باشگاه های سیاسی، تشکل ها، و در مجموع مؤلفه های جامعۀ مدنی، بدون شک از یک یا چند رسانه بهره مندند و با این وضعیت، هم قدرت در جامعه انحصاری نمی ماند و متکثر می شود، هم گردش آزاد اطلاعات، رویه ای آسان تر به خود می بیند و هم نظارت رسانه ای مانع از فساد سازمان یافته مسئولین می شود. با همین فانکشن های مثبت است که برخی از اندیشمندان، بر اهمیت رسانه به عنوان رکن چهارم در پروسۀ دموکراتیزاسیون انگشت تأکید نهاده اند. در کشور ما، داشتن و بهرمندی از رسانه، هر دو امتیاز محسوب می شوند. امتیاز با حق متفاوت است. حق ذاتیِ دایر کردنِ رسانه و حق بهرمندی از رسانۀ دایر شده، جزء حقوقِ ذاتیِ هر شهروند است. اما وقتی این حق به طور رسمی از شهروندان سلب می شود، آن گاه طبفۀ حاکم مختار است که آن را تبدیل به امتیازی کند که به کسانی تعلق می گیرد و به کسانی ( خارج از دایرۀ خودی) تعلق نمی گیرد. امتیاز اعطایی هم همیشگی نیست، بل که بستگی به میزان و تداوم رفتار صاحب رسانه دارد. گاه رفتارش با هنجارهای طبقۀ حاکم همخوانی دارد و بنابراین صلاحیت یا جایزۀ داشتن رسانه را دارد و گاه برعکس. در فضای انحصاری بودن امتیاز رسانه ای( مانند فضای کشور ما)، مجریان، پتانسیل تبدیل شدن به «لمپن» را دارند از این لحاظ که حتی فعالیت کردن در یک رسانه به عنوان شغل و حرفه، حق همگانی محسوب نمی شود بلکه امتیازی است که به باشندگان درون دایرۀ اول از دوایر متحدالمرکز و حامیان و هواداران طبقۀ حاکم می رسد.تصور کنید که همۀ ایرانیان بایستی حق استفاده از / یا اشتغال در تلویزیون ملی را داشته باشند. آیا این حق به طور علی السویه تقسیم شده است؟. این مقدمه را گفتم تا به مطلبی (فعلن و فقط مجمل) اشاره کنم. یک. مجری جنجالی، در یک برنامه ضبط شده، آشکار داوطلب مسابقه را به تمسخر می گیرد. داوطلبی که برای همین چند دقیقه حضور هم از کانال امنیتی مجوز گرفته و واکنش اش به تمسخر و تحقیر مجری، نشان می دهد که از «لکنت گرفتگان» روزگار ماست چندان که در مقابل هیمنه و قدرت رسانه و مجری، توان دفاع از شخصیت خود را ندارد.مجری اما به پشتوانۀ تعلقش به طبقۀ حاکم، کنشی تفرعنی و تبختری و از بالا به پایین پیش گرفته و بدون واهمه از بازخواست، تماشاچیان ذوق زدۀ حضور در برابر رسانه را با خود همراه می کند و از آنان تشویقی( کف زدن) هم می گیرد. دو. رسانۀ مورد بحث، مکانیزم فید بک ندارد. زمانی که پیامی را ارسال می کند، فقط ارسال می کند و مخاطب، ن امکان و ن حق انتقاد را ندارد به جز در موارد نادری که منتقدان هم از لایه های تأیید کنندگان رسانه باشند. اما، در رقابت برای جذب مخاطب، دیگر رسانه ها، فرصت و حق نقد کنش مجری جنجالی را دارند و همین جاست که امپراطوری رسانه انحصاری، اندکی لنگ می زند. حالا تصور کنید یک مجری با رفتار لمپنی، مرتکب تحقیر و توهین یک شهروند شده ( که بی شک گذشته از امکان پیگیری قضایی با لحاظِ حقِ خصوصیِ داوطلبِ مسابقه، مدعی العموم می توانست از وجه ملی!! بودن رسانه اعلام جرم کند) و آنگاه که بازخورد مخاطبان نسبت به برنامه اش را از رسانه های دیگری دریافت می کند، برای برائت و توجیه، باز از امتیاز گفته شده و در واقع از حقوق مخاطبانِ مالیات دهنده استفاده می کند.احساس من در این مورد این است که همۀ مخاطبان ابله انگاشته می شوند. مجری محترم، نه تنها عذری نمی خواهد، بلکه با تمسک به خاک ایران و شهدای جنگ تحمیلی و آیه و حدیث و بحارالانوار و تهدید مخاطبان به پی گیری قیامتی و پل صراطی، حقِ طلب- داری هم بر حقوق پیشین خود می افزاید. این چنین است که در هر رسانۀ انحصاری به عنوان یک سازمان که واگذاری مشاغل متنوع درون آن، نه شفاف است و نه همگانی و نه رقابتی و نه نظارتی؛ امکان شکل گیری رفتار لمپنی بسیار زیاد است. اما لمپن کیست؟. این مفهوم را مارکس وارد ادبیات سیاسی و جامعه شناسی کرد. موردِ تحلیلی مارکس ناظر به طبقۀ پرولتاریا بود اما پس از او دایرۀ تحلیلی لمپن و لمپنیسم گسترش یافت. انگل، الوات، جیب بر، اوباش و طفیلی از معانی مفهومی لمپن هستند. لمپن، چون از دایرۀ نقد بیرون است و کسی مجال یا یارای نقد کردن او را ندارد، در توهم «دانای کل» قرار می گیرد و از وجه دانشی و اپیستمه ای خود را بسیار برتر و بالاتر از دیگران می داند؛ همان حکایت سعدی: به دیگران به دیدۀ عاقل اندر سفیه نگاه کردن. لمپن، در جامعۀ بستۀ طبقاتی مجال رشد می یابد. وقتی به دست آوردن امتیازات اجتماعی و منابع قدرت نه بر اساس شایستگی و تخصص که بر اساس لودگی، تملق، چاپلوسی و اظهار ارادت به قدرتمندان ممکن باشد، در واقع کسانی که فاقد کاراکترهای شخصیت کرامت مند هستند، برای رسیدن به اهداف شخصی، هم رفتار الواتی در پیش می گیرند، هم جیب بر ( نه صرفن در معنای کیف قاپی و دله دزدی؛ که جیب بری مصداق های زیادی دارد) می شوند، هم طفیلی طبقۀ حاکم می شوند و البته و مهم تر این که به انگل جامعه تبدیل می شوند. انگل در این معنا که بدون سهیم بودن در تولید کالا، بدون داشتن خلاقیت، بدون متحمل شدن زحمت و کوشش و با تکیه بر تملق و چاپلوسی و بدون ارائۀ خدمت حتی ناچیزی ، از منافع و زحمت و کوشش دیگر شهروندان ارتزاق می کند و در صورت لزوم و با حمایت قدرت حاکم، تیغ فحاشی و بدگویی و تحقیر و توهین به روی مخالفان و منتقدان بر می کشد. «انسداد طبقاتی» که جامعه شناسانی مانند ادوارد گرب بر آن تأکید دارند، تنها یکی از عوامل شکل گیری رفتاری لمپنیستی به صورت فردی یا جمعی است. عوامل دیگری بی شک مهم هستند که از حوصلۀ این یادداشت خارج است. یادآوری کنم که لمپنیسم تنها در شکل قمق کشی و ایجاد رعب و وحشت ( مانند گروه شعبان بی مخ) تظاهر ندارد بلکه شکل های جدید و مخفی تری از آن (مانند رفتار مجری رسانۀ ملی) در نظام سرمایه داری دینی به ظهور و بلوغ می رسند. اینگونه رفتار آن گاه که از سوی یک رژیم سیاسی و بخشی از مردم تأیید شود، به تدریج تبدیل به خرده فرهنگ و سپس فرهنگ طبقاتی می گردد و اندک مایه ای از شخصیت انسان و فرهنگ ملی باقی نمی گذارد.این نتیجه و فرزند ، تنها یکی از نتایج ازدواج رسانه و لمپن است.
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها
بضاعتم بیش از این نیست!
و شما و امثال شما كم یاب....
شاید مثل كرم شتباب بهرنگی ...
زبانم الكن است از گفتار در مقابل بزرگانی همانند شما
بر من ببخشای
از لطف زلال تان سپاسگزارم.
از عنایت جنابعالی خیلی ممنونم.
برای من، چه هدیه ای گواراتر از این کلام لطیف و شاعرانه؟.
گویی تا مرگ کامل انسانیت، هنوز کمی فاصله داریم در روزگاری که «همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی».
پایدار و شاد باشید.
كور سوی نسیم نفسی
از فرا سوی افق
از دو چشمان سیاه
قطره اشكی ست كه جان را به تمنای جلا
سایه ای لرزان
غنچه ای تنها
به جا مانده از صد هزاران
سر فراز از فرسود جانسوز سموم
به امید باغهای گل
رویای سحرگه را سرخوش
به آوازی بلند
های های سنفست جان افزا
نفسم به نفست
من زنده ام
----------------
ناقابله است دكتر
در تن تبدار صحرا
سایه ای چون بید در باد می لرزد
فراسوی نگاهت را
یكی رنگین كمان
رنگین!
همنفس با سوز گرد بادی خشك
می كشاند هردم
به هر سو
تنی خسته
لبی بسته
شوكران است این نه جام شهد در كام
داستانت را بده پایان
نفرسا بیش از این جان
با هر سرابی شوره زار تن رنجور
نفس در سینه همچون خون لخته
در پریشانی خویش از پای نشسته
............
ببخش دكتر چیزی شبیه به شعر ناقابل است
و تقدیم به شما