ملالزدگی یا ملالشدن از مختصات زندگی در جامعۀ مدرن است یا پیش از مدرنشدن زندگی، پیش از صنعتیشدن جوامع یا پیش از شهرنشینی به شیوۀ امروزین، عارض انسان میشده است؟. معنای ملالشدن چیست؟. چرا ملال میشویم؟. چگونه میتوان از ملالشدن رهایی یافت؟. چرا وقتی دچار ملال میشویم سرعت گذشت زمان به کندی میگراید؟.
لارس اسونسن در بخشی از کتاب «فلسفۀ ملال» برای پاسخ به پرسشهای بالا، متوسل به پدیدارشناسی هایدگر شدهاست. وقتی تمامی تحلیل هایدگر در «وجود و زمان» حول محور «دازاین» میگردد، طبیعیاست که نسبت بین موقعیت یا حالمندی ملالزدگی و دازاین در پدیدارشناسی مهم باشد. هایدگر گفته است:« چیز ملالانگیز چیزی است که به موقعیتی ملالانگیز تعلق دارد». به گفتۀ اسونسن، این جمله در ظاهر پوچ و همانگویه است، اما در اقع چنین نیست. ملالزدگی نسبت وثیقی با زمانمندی دارد. «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد»، اما زمانی که نسبت بین این دو به هم میخورد، ملال از راه میرسد. چیز زمانمند وقتی در زمان خود قرار نداشته باشد، وقتی در تعارض با زمان آشکارشدن یا بودن خود باشد، دازاین را دچار ملال میکند. هایدگر البته ملالزدگی را مدرج میبیند. از سطحی تا عمیق؛ و تفاوت میگذارد بین «ملولبودن از چیزی» با « خود را با چیزی ملول کردن». ظاهر زندگی نشان میدهد که آدمیان از ملالشدن پرهیز دارند. از موقعیت ملالشدن هم فرار میکنند.گاهی که خود را در وضعیت تهیشدگی میبینند، میکوشند خود را به چیزی مشغول یا سرگرم کنند تا از تهیبودن زمان رها شوند. فروغلتیدن در موقعیت ملالشدگی، به این ترتیب، خواست ارادی آدمی نیست. ملال بر آدمی عارض میشود؛ بر او چیره میشود.دازاین، ناخواسته و ناآگاهانه به آن دچار میشود اما به محضی که از این وضعیت آگاه شد، میکوشد از آن بگذرد چرا که ملال را در تعارض با وجود و هستی خود میبیند. اما گاهی مشغولشدن به چیزی برای رها شدن از حالت ملالزدگی، خود تبدیل به ملال میشود. بر اساس تحلیل هایدگر، «ملال و وقت گذرانی با یکدیگر تلاقی دارند» چرا که وقتگذرانی در یک موقعیت اتفاق نیفتاده، بلکه خود تبدیل به موقعیت ملالبرانگیز شده است.این آگاهی از موقعیت ملولشدن، احساس تهیبودن را در پی دارد، تهیبودن در معنای بدون معنا بودن همان موقعیت. اکنون میتوان تصور کرد وجود و زندگی کسی را که به طور مداوم، وضعیتهای تهیبودن یا بیمعنایی در زندگی را تجربه میکند. چنین کسی هرچند تلاش میکند موقعیتهایش مشابه نباشند، اما اگر توان متفاوت کردن آنها را نداشتهباشد، یعنی تمام هستی او معروض تهیبودگی و ملالزدگی بشود، چه احساسی از زندگی دارد و زندگیاش رو به چه سویی میرود؟. هیدگر شکل سوم ملالزدگی یعنی «ملال واقعا عمیق» را در همین نقطه تحلیل میکند؛ آن گاهی که ما به ملالزدگی خو بگیرم و با آن مأنوس شویم. در اینجاست که حال فرد ملول ، به او اجازه نمیدهد که چیز ارزشمندی در اطراف خود بیابد. همه چیز ارزش خود را از دست میدهند. دازاین، به «هیچکس» تبدیل میشود؛ هیچ کس تهی و پوچ. « آن کس که ملول است هیچکس است یا ملال، خود ملول شده است». در این وضعیت، همۀ هستی دازاین معروض ملالزدگی واقع شده و نمیتوان میان ملال و ملول تمییز نهاد و یکی را از دیگری تشخیص داد. اگر فرد این موقعیت خود را دریابد و نسبت بدان آگاه شود، گویی خویشتن خویش را در برابر خود، عریان میبیند. هایدگر میگوید ملالزدگی نوعی زندان است ( بخوانید جبر اجتماعی)؛ اما دازاین امکان فرار از این زندان را دارد: گشودن درهایش به روی زندگی.
به نظرم فرار از این زندان یا گشودن آن، آنچنان که در فلسفۀ هستیشناسی هایدگر و سارتر عنوان شده، چندان هم ساده و سهل نیست. مسأله این است که ملالزدگی، توان و امکان رهاشدگی و خلاصی را از دازاین میستاند و این یعنی ستادندن اراده از دازاین. دازاین بدون امکان و به گفتۀ هایدگر، امکانها، و بدون اراده، چگونه میتواند خود را از موقعیت ملالزدگی که عین محبوسبودگی است، آزاد کند؟. « در کف شیر نر خونخواره» چه میتوان کرد؟.
بدونشک، اغلب ما دچار شکل سوم ملالزدگی هایدگری شدهایم. مأنوس و مألوف با آن؛ گویی هستی ما عین ملال شدهاست. بدیهیاست که این عارضهمندی را هم نمیپسندیم. جویای راهی هستیم برای رهاشدن از این طلسم، از این تار عنکبوت. اما نمیتوانیم. کمی دقت کنیم، بیچارهتر از آنیم که میپنداریم. شاید، آگاهی از بیچارهگی در مقابل ملالزدگی هم گامی به پیش باشد اما همچنان ملولیم چندان که خود ملالزده را از ملال تشخیص نمیدهیم.
ملالزدگی؛ این چه مشکل حالتیاست...
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها