ظرف
چندماه گذشته در کتابها،رساله ها و نوشتارهایی(= مقالات) که می خواندم، و از میان
این همه نکات و موضوعات جالب در حوزه فلسفه،جامعه شناسی و ادبیات، دلم می خواست که
به موضوع "زندانی شدن" بپردازم.هرچند می دانید که بسیاری از صاحبنظران و
بزرگان اندیشه به بررسی این دال و مدلولهای آن پرداخته اند و بی شک، ذهن ما در
همین الان با دیدن این نوشتار به یاد بررسیهای فوکو می افتد،اما دیدن زندان و
زندانی از این زاویه جالب است: هیچ
زندانی با اراده و میل خود به زندان نرفته و نمی رود.آزادی، گرانبهاتر و دلپسندتر
از آن است که کسی آن را فرو بنهد و با پای خود به درون قفس برود.حتی اگر کسی به
محدودیت خودخواسته تن در داده باشد، باز به سلول انفرادی نرفته و از حداقل امکانات
بهره برده است.حال، در نظر بگیرید که زندان، همراه باشد با شکنجه، گرسنگی، تشنگی،
قطع ارتباط با بیرون، اعمال شاقه، بیگاری، افکنده شدن در سلولهای نمور و تاریک،
بازجوییهای روان بهم –
ریز، بازجوهای ایدئولوژیک، گرفتن
اعتراف،شلاق، توبیخ، توهین، تحقیر، سرما، گرما، یخبندان، بیماری، و...(طبیعتا" من الان در مجمع الجزایر گولاگ نفسم بند آمده). اما،
نویسندگان، روزنامه نگاران، مورخان، جامعه شناسان، فیلسوفان و ... گویی خودشان هم
از تحلیلهای خودشان عقب مانده اند از این حیث که فراموش می کنند در روابط زندانی،
زندانبان و حکومتها، "قدرت" هسته مرکزی است. زندانی،
چون قدرتی ندارد، قدرت بر او اِعمال می شود.به زندان افکنده می شود، به زندان برده
می شود.به زندان می برندش. این
کجا، و نوشته هایی که بدون توجه، از جملات و افعالی استفاده می کنند که نشان می
دهد در عمق ضمیرشان، حق را به حاکمان می دهند.چه باید گفت وقتی روزنامه نگار عزیزی
در مورد ماندلا می نویسد در فلان سال به زندان رفت.گویی ماندلا با شوق خود به سلول
انفرادی رفته است.گویی نزدیک 200000زندانی در کشور کره شمالی، خود به استقبال
زندان و شکنجه حکومت کره شمالی رفته است.
این گزارش در صفحه 17 امروز(26
بهمن 1392) روزنامه شهروند درج شده است.نمی شود خواند و عزادار نشد. عزادار وجود جنگ. جنگ، جنگل وجود آدمی را می سوزاند؛
چه برای آنانی که درگیر بوده اند و هستند چون حسین آقا، و چه برای ما، که چون
نبودیم، دچار موج نبودن در جنگ شدیم. زهرا مشتاق
روایت اول، لیلا
لیلا آرزوهایش خیلی وقت است که تمام شده. آنقدر که حتی وقتی رفت پابوس امامرضا(ع)،
برای خودش دعایی نکرد. حرفهایی که زد برای دیگران بود. درباره دردها و سختیهای
خودش لام تا کام چیزی نگفت.
لیلا سالهاست که مادر بچههایش است. سالهاست که سنگ صبورشان است و به درد دلهایشان
گوش میدهد.
حسینآقا میگوید: لیلا مادر من هم هست. رضا و محمد هیچکدام بهحرف پدرشان نمیخندند.
چون مادری کردن لیلا را برای پدرشان هم دیدهاند. هزار بار بیشتر تروخشککردن
پدرشان را نگاه کردهاند. اما موج که میآید،
لیلا دیگر دوست نیست. دشمن است. عراقی است. حسینآقا از خود بیخود میشود و
برای نجات خود از دست دشمن هرچه که دستش باشد پرت میکند به سمت لیلا. حتی
فرزندانش، رضا و محمد؛ هیچکس را دیگر نمیشناسد. شیشه میشکند. کتری و قوری و
سماور پرت میکند. برای همین است این همه شکستگی رویسر لیلا. این همه رد زخم در
تن لیلا. لیلا اما همهچیز
را قایم میکند. اگر روزی حتی، ناغافل لیلا را ببینید که صورتش کبود است؛ میگوید
خورده به در و دیوار. خودش را به آن راه
میزند که وای از دست بچهها. هوش و حواس که برایش نمیگذارند. لیلا چنینکسی
است. چنین مادری است.
دار و ندار لیلا فقط یک دوست است. تمام درد دلش هم با اوست. وقتی که دختر خانه بوده با او دوست میشود و دیگر یکدیگر را رها نمیکنند.
مونسش را در بهترین جایخانه، روی طاقچه گذاشته است. تمام عشق لیلا همین قرآن
قدیمی است. برای همین است که چشمهای لیلا آسان میجوشد. برای همین است که دلش
مثل آینه صافصاف مانده و در نگاهش معصومیتی عجیب موج میخورد. مادر لیلا میگوید باید کلاس قرآن بروی. حسینآقا
آن وقتها ۲۶سالش بود و تازه از جنگ برگشته بود. از پشت پنجره رفت و آمدهای لیلا
را میدید و یک دل نه صددل عاشقش شد و مادرش را فرستاد خواستگاری لیلا.
لیلا وقتی پای سفرهعقد نشست نه از جنگ چیزی میدانست، نه از موجی و شیمیایی
بودن. فقط از اینهمه عصبانیبودن حسین تعجب میکند! از او میپرسد تو چرا اینقدر
زود عصبی میشوی؟
لیلا خیلی زود داستان را میفهمد. موجگرفتگی یعنی آدمی که سلامت روحش را از دست
داده است و حسینآقا با قرص و بیمارستان زنده بود. با آسایشگاهی که باید مدام آنجا
بستری میشد و لیلا تسلیم همان دوستی شد که همهچیزش را از آن او میدانست.
وقتهایی به تنگنا میآمد. کج خلقی میکرد و به حسین میگفت رفتم. دیگر منتظرم
نباش. پشتسرم را هم نگاه نمیکنم. چادرش را سرش میکرد و میرفت. ولی دم در
نرسیده، برمیگشت. دلش این اندازه بیتاب میشد. دلش این اندازه نمیتوانست حسین
را رها کند و برود. هنوز رضا و محمد نیامده، لیلا مادر شده بود. مادر حسین آقای نعمتی.
حسین میگفت لیلا به جان تو دست خودم نیست. حالم که بد میشود میبینم درست
نشستهام وسط میدان جنگ. میان هزارتا جنازه. همه دوستهای شهیدم دورهام میکنند
و من دیوانه میشوم. عراقیها حمله میکنند و ما حتی خاکریزی هم برای پناه گرفتن
نداریم. ما مثل برگهای خزانزده به زمین میریزیم و من از شدت سوت هزارتا
خمپاره گوشهایم را میگیرم و به زمین میافتم و دهانم کف میکند.
زندگی هم یکجور میدان جنگ است. وقتی هم باید همسر باشی، هم مادر. هم برای بچههایت
مادریکنی، هم برای شوهرت؛ آن هم چی. دستخالی. بدون پول. بدون حقوق... لیلا خانم
مرد خانه است. از صبح تا شبکار میکند. شیشه پاک میکند. زمین میشوید. خانه
مردم را تمیز میکند تا یک گوشه زندگی را گرفته باشد. پولی به خانه بیاورد. به
چشمهای حسین آقا و بچهها شادی بیاورد. لیلاخانم و بچهها با پول یارانه زندگی میکنند. واریز یارانهها که دیر
و زود میشود زندگی کوچک آنها هم بالا و پایین میشود. درست انگار که توفان آمده باشد. اجارهها آنقدر
گران بوده که لیلا ۱۰سال پیش دست شوهر و بچههایش را گرفته آمده ورامین تا
زندگیاش را اینجا بچرخاند. در خانهای قد یک باغچه، کوچک و نقلیتر از نقلی. لیلا خانهاش قد یک کف دست
است. در حیاط را که بازکنی، تا اتاق ۵ قدم هم نمیشود. ۲پله بالاتر اتاق است و
۲پله پایینتر حمام و دستشویی.
لیلا دل بزرگی دارد. همه سختیها را به
جان میخرد، برای دمی آسودگی. میگوید، میگویم میروم. وقتهایی که خیلی خسته
میشوم اما دل رها کردن حسین را ندارم. پای بلهام ایستادهام. ماندهام. زیباترین و بهترین خاطره
لیلا معجزه سفر به مشهد است. لیلا میگوید سفر، چه سفری. ما کجا، امام رضا کجا؟
من تا حالا پایم هم به مشهد نرسیده بود. با قطار هم خواب نمیدیدم به مشهد بروم؛
چه برسد با هواپیما. با کلی سلام و صلوات. در یک هتل خوب. با غذا. صبحانه،
ناهار، شام. روی میز پر از غذا و میوه و شیرینی. عزت و احترام. یک گروه پزشکی هم
با ما بودند تا اگر حال جانبازی بد شود، رسیدگی کنند. اولینباری بود که حسینآقا
جلوی من و بچهها سرش را بالا گرفته بود و با افتخار راه میرفت. برای رضا و
محمد تنها و بهترین سفرشان بود. یک هفته تمام مثل خوشبختترین آدمهای روی زمین
زندگی کردیم. من همهاش حرم بودم. از دیدن گنبد و خود آقا سیر نمیشدم. هی گریهکردم
و پایش را بوسیدم. به ضریحش نخ سبز بستم و جز خودم برای همه دعا کردم. آنقدر
کسان در ذهنم آمده بودند؛ که جایی برای خودم نبود. حیف که کوتاه بود. مثل یک
رویا. حالا که فکر میکنم میگویم شاید رویا بوده. خواب بوده. ما کجا، آقا
کجا.....
روایت دوم، حسین
تلفن که زنگ میخورد، حاج خانم است خوشخبر نیست. میگوید سقفخانه حسینآقا ریخته است. و من
درجا خشکم میزند. حسین آقای نعمتی
در «بنیادشهید و امور ایثارگران» تنها یک شماره است. او سالهاست که با یک شماره
چندرقمی تعریف میشود. شمارهای که نه خانه و ماشینی برایش داشته و نه حتی حقوقی
که با آن گذران زندگی کند. زندگی او، لیلاخانم و رضا و محمد با پول یارانه میگذرد
و وقتی همین پول جزیی دیر و زود میشود، امان همگیشان بیشتر میبرد.
حسین نعمتی با زن و بچههایش جایی در ته دنیا زندگی میکند. خیابان کارخانه قند
ورامین. جاییکه خلافکاران مولوی و ناصرخسرو، لنگ میاندازند و درس پس میدهند.
لیلا و بچهها هزار بار بیشتر مردهایی را با شلوار کردی دیدهاند، که زیر
پیژامههایشان و به قد پاهای بلندشان چوب و چاقو و قمه و تفنگ دارند. لیلا میترسد.
بیشتر برای رضای ۱۹ساله تا محمد ۱۳ساله. اما لیلا ناچار است برای یک لقمهنان در
خانههای همین مردم کار کند. او صبح تا شب را جان میکند برای
۱۰ تا ۱۵تومانی که کفدستش میگذارند. میگوید تهران بیشتر میدهند. ولی دور
است. نمیشود بچهها و
حسین را تنها بگذارم و بروم. همه این سختیها بهخاطر حسین آقاست. همه آنها تا رسیدن دستشان به دهانشان
فقط ۵درصد فاصله دارند و حالا پس از گذشت این همه سال از جنگ میشود به ارزش
درصدها پی برد!!برای حسینآقا کسی کارت دعوت نفرستاده بود. او داوطلب بود. هنوز هم با این اوضاع
احوال نزاری که دارد، پشیمان نیست و با گریه میگوید اگر خدای ناکرده اتفاقی
بیفتد، بازهم خواهد رفت.
حسینآقا قانونجنگ را نمیدانسته. نمیدانسته وقتیکه شیمیایی شده، وقتی که از
شدت موج انفجار پرت شده، وقتی در ۱۰بیمارستان صحرایی و پشت جبهه و چه و چه بستری
شده، باید مدرک جمع میکرده. باید یقه پرستار و دکتر و بیمارستان را میگرفته که
برای بستری بودنش رسید بدهند تا او درصد جمع کند؛ تا حالا که در ۴۷سالگی یک
پیرمرد درست و حسابی شده با پول یارانه زندگی نکند.
قانونجنگ به هر رزمندهای ۶ماه تا ۲سال وقت میدهد که ضایعهاش را اعلام کند.
در جنگهزار تا بیشتر حسین آقا داشتهایم که دربند این حرفها و جمعکردن سند و
مدرک نبودهاند. سرشان را نجیبانه
پایین انداخته و برگشتهاند. چون هدفشان چیز دیگری بوده.
جانباز اعصابوروان یعنی ۳۰سال زندگی در میدانجنگ. یعنی زندگی درمیان انبوهی
از جسدهای بیدستوسر. یعنی محاصره بودن،
یعنی ذرهذرهمردن. یعنی...
جانباز اعصابوروان یعنی زندگی درخانهای که دیوارهایش با کاغذ کادو پوشانده
شده. یعنی یخچالی که آنقدر خالی مانده که بیشتر یک کمد است تا یخچال. یعنی حسرت
یککیلو میوه. یک قابلمه زرشکپلو با مرغ. یک دست لباس درستوحسابی داشتن. یعنی
اینکه سقف آشپزخانهات هم بریزد و خوشبختیات کامل بشود.
حسینآقا روزیهزاربار آرزوی مرگ میکند. مرگ برای او عین خوشبختی است. او میداند
طبق قانون بلافاصله پسازمرگ، ۱۵درصد جانبازیاش، تبدیل به ۳۰درصد میشود و
آنوقت خوشبختی برای خانوادهاش آغاز میشود. حداقلش آن است که ماهبهماه یک
حقوق ۳۰۰ – ۴۰۰ تومانی دست
لیلا و بچهها را میگیرد. دیگر لیلا مجبور نمیشود برای چندرغاز در خانههای
مردم چرخ بخورد و شیشه و زمین پاک کند. شاید حتا معجزهای بشود و لیلا بتواند برای خانه فرش هم بخرد. یک فرشنو. قشنگ، با زمینه لاکی. نه
مثل فرشی که احمدآقا میوه فروش محل به آنها داده. یک فرشکهنه که بچهاش روی آن
جوهر آبیرنگ ریخته و پاک فرش را از بین برده. حسین آقا با رویایمرگ زندگی میکند و به آدمهایی
نگاه میکند که درست روبهروی خانهاش در دوشنبه بازار راه میروند و برای خود
خرید میکنند. محله قیامت است. هندوانه محبوبی کیلو ۱۰۰ تومان، انگور شاهرودی
کیلویی ۱۰۰۰ تومان، موز ۲۰۰۰ تومان. حسینآقا آب دهانش را که معلوم نیست از بغض
است یا چیز دیگر، قورت میدهد و با تشر به محمد میگوید بیاید تو و در خانه را
ببندد. اینجا ایران است. شهر ورامین. خانه حسینآقای نعمتی.
«قرار» مرا به هم زده ای بانو؛ با نیامدنت. من فصلها را می شمارم که زودتر رسیدم،
چند قرن زودتر؛ و تو تنها چند قرن دیرتر نیامدی، این قرار در چهارراه هیچ جهانی به هم نمی
رسد. به پاسبان می گویم: «قرار» دارم. می خندد به بی قراری ام....
بدون چیزی كه متعلق به ما باشد، ما خود باثباتی نداریم و با
این حال، تعهّد و تعلق كلّی به هر واحد اجتماعی به معنی نوعی نوع دوستی است. حس
انسان بودن ما میتواند از وارد شدن به واحد اجتماعی وسیعتری ناشی شود؛ حس شخصیّت
ما میتوان از شیوه های جزئی ای به وجود بیاید كه در آنها ما در برابر كشش مقاومت میكنیم. وضعیت ما با بناهای
مستحكمی از جهان قالب بندی میشود، در حالی كه حس هویّت شخصی ما اغلب در لابهلای تركها مسکن گزیده
است.(گافمن، 320:1961). با بناهای مستحكم پشت سرمان، ما تكیهگاهی برای معرفی و
نشان دادن خودمان در زندگی روزمره داریم و وجهه و چهرة اجتماعی برای خودمان و برای
سایرین ایجاد میكنیم. در شكافها، ما هویتهای خاص خودمان را میسازیم. در این
شكافها ملتها متولد میشوند. ارائه کردن ها و تعاریف دیگر از خود و موقعیت، بسط
و توسعه داده میشوند. تعامل همگانی از نوعی كه آرنت در نظر داشت در ساختار نهادی
مدرن ساخته میشود. این حکم، به خصوص در شکل گیری ملتهای همبسته با مدرن درست بوده است. جنبش های اجتماعی اغلب
علیه برخی از ابعاد نظم سازمانی جهت داده می شوند، امّا مكانهایی ایجاد میكنند كه
مردم در آنها همدیگر را ملاقات و بحث وگفتگو میكنند، ظاهر میشوند، و آشكار میكنند
كه آنها چه كسانی هستند و چگونه میتوانند با هم کار کنند. به طور كلّی این ویژگی جنبش
های اجتماعی جدید است: جنبش فمینیست، جنبش حقوق مدنی، جنبش سبز، جنبش ضد جنگ، و
مانند اینها. هر كدام از این جنبش ها اهداف خاصی دارند، امّا از همه مهمتر، هر
كدام در حال كشف و بررسی جوامع و ملّتهای در حال ظهور است به عنوان گروهها و افراد
مشاركت كننده – به عنوان یک زن با زنان دیگر، به عنوان یک آمریكایی آفریقایی
تبار با دیگر آمریكاییهای آفریقایی تبار دیگر( ملوشی، 1989). الگوهای اختلاف و سلوکی
وجود دارند كه تعریف میكنند كه زن بودن به چه معنی است (گافمن، 1956)، امّا با بیرون
آمدن از آن الگوها، زنان نه تنها خودشان را در الگوهای نهادی شده بلکه با مخالفت
با آنها خود را تعریف میكنند. همانطور كه زنان این كار را با هم انجام میدهند،
جامعه و ملّت دیگری تشكیل میشود كه از سیاستهای جایگزین حمایت میكند، در تعامل
روزمره پدیدار می شود و در جنبش اجتماعی توسعه مییابند. (داپلسیس و اسنیتو،
1998). و همانطور كه جوامع (ملّتها) تشكیل میشوند، همانطور هم اعضای جنبشها در
حضور همدیگر صحبت و رفتار میكنند، به آزادیشان، به اقدام خودمختاری شان متعهّد
هستند (تعریف آرنت از آزادی عمومی) و ظرفیت و توانایی رفتار و عمل هماهنگ و دسته جمعی
را بسط و توسعه میدهند (تعریف آرنت از قدرت عمومی). از این رو، آنها نه فقط
همدیگر را بلكه همچنین آنهایی را كه در
بیرون از قلمرو نزدیكشان، یعنی جوامع و فضاهای
دیگر و قلمرو عمومیتر جوامع قرار دارند، مخطاب قرار میدهند. بدین طریق تعامل
افراد، ملّتها و قدرت های سیاسی را بسط و توسعه میدهند همانطور كه جان دیویی در
صفحات آغازین كتابش در ارتباط با جامعه و مسائل آن مطرح كرد (دیویی، 1954). رسانههای گروهی و ساختار فرهنگی جوامع و قلمرو جوامع هیچ راهبردی به مسئله حوزهها خصوصاً راهبردی كه بر تعامل
اجتماعی و ساختار فرهنگی متمركز است، نمیتواند از تحلیل رسانههای گروهی اجتناب
کند. در حقیقت شایان توجّه است كه تحلیل سطحی و غیرمتفكّرانه رسانه ها به اشتباهات
عمدهای در ارزیابی حوزهها و مشكلات آنها منجر میشود. این ]وضعیت[ در کار تأثیرگذار هابرماس، «دگرگونی ساختاری
حوزه عمومی» (1989) آشكار است. توسعه اشكال رسانههای گروهی- از زندگی عمومی
متمركز بر زبان گفتاری گرفته تا زندگی عمومی متمرکز بر تعامل میان گفتار و نوشتار-
قسمت اصلی تحلیل اوست،. امّا هابرماس آنگاه که به تحلیل رسانه های سمعی و بصری تا
رسانه های الکترونیکی میرسد، تحلیل عینی را رها کرده و كاهش چشمگیری را مشاهده می
کند. عقلانییت ممكن نیست. مبادله كالا بر مبادله رفکری چیرگی دارد. سالهای بعد، او
این دیدگاه جبرگرا را اصلاح كرد، امّا كاری كه او انجام داد نشان دهندة بررسی سیستماتیک
رابطة میان رسانههای گروهی و حوزه هاست. (هابرماس، 1982). به جای کنش متقابل رویارو، رسانههای الكترونیكی معمولاً
تعامل مجازی یا نداشتن تعامل را تسهیل میكنند و در عوض قابلیت رؤیت و مشاهده را
فراهم می آورند(دایان، 2005). اگر رسانههای چاپی در امتداد خط زمان عمل میكنند-
نوشتن، خواندن و صحبت كردن به موقع هماهنگ میشوند ـ رسانههای الكترونیكی در فضا
عمل میكنند، به خاطر اینكه تمام اطلاعات به طور مستقیم و همزمان و اغلب به طور دیداری نمایش داده میشود.
این ویژگیهای معكوس، بر ظرفیتهای رسانههای گروهی برای تسهیل ]شکل گیری[ حوزه هاو بحث
عمومی تأثیر میگذارد. رسانههای گروهی الكترونیكی مردم را برای انجام بحث و گفتگو
یكجا جمع میكند، همانطور كه رسانههای چاپی در گذشته این کار را می کرده اند،
امّا آنها همچنین امکان انواع تعامل و حضور را كه از قبل موجود و در دسترس نبودند،
فراهم میكنند. این توسعهها و پیشرفتها تأثیر مهّمی بر روی تشكیل حوزه ها و
جوامع جدید دارند. در این مورد دو دیدگاه غالب وجود دارد. دیدگاهی كه هابرماس
در كار عمدهاش فرض و بعدها اصلاحش كرد: رسانههای الكترونیكی تصوّر غلطی از
دموكراسی بدست میدهند امّا در حقیقت تولید سیستم اجتماعی نابرابریها (فضا، بازار
سرمایهداری) را قانونی میكند. تلویزیون كه ما را تا زمان مرگ سرگرم میكند
(پستمن، 1986)، به وجود آورندة رضایت (چامسكی، 1989)، و ایجاد كنندة جامعهای
متشکل از مناظر و شبیهسازیهاست (دبورد، 1994؛ بودریار، 1988). این انتقادات
تأكید دارند بر اینكه چگونه حكومت یا نظام رسانههای جاری، روشنفكری را جایگزین
سرگرمی میكنند یا حداقل این دو را در هم میآمیزند كه در واقع توسط نخبگان گروهی تأیید
میشود؛ منافع آنها را تأمین میكند؛ مردم را از شرایط اضطراری و فعلیشان فاصله
میدهد؛ و موجب توهمات و تصورات غلطی میشود كه واقعیتر یا حداقل به اندازة
برداشتها و تجارب انسانی واقعی به نظر میرسند. از طرف دیگر، رسانههای الكترونیكی
حوزه ها به ایجاد حوزه ها ادامه می دهند و جایگزینی نیز برای آنها ارائه می دهد.
برای مثال جنبشهای اجتماعی فوقالذكر ـ جنبشهای زنان و حقوق مدنی و حوزه های
عمومیی شان. اخیراً به طور شگفت انگیزی، جنبش ها و حوزه هایی توسط کمپین سیاسی اوباما
به وجود آمده اند (گلدفارب، 2009). رسانههای گروهی تمامی این پیشرفتها و توسعهها
را تسهیل کرده اند حتی آنهایی را كه رسانه ها را تحلیل برده اند. والتربنیامین (1995 [1936]) و مارشال مكلوهان (1964)
متفكّران و اندیشمندان قدیمی هستند كه این پتانسیل رسانههای گروهی را آشكار كردند.
آنها تغییر و تحوّل اشكال رسانههای گروهی را گشودن امكانهای جدید برای مباحث
دموكراتیك در میان ملتها و در میان مردم و همچنین میان اشكال مختلف رسانههای
گروهی فرض میكنند. رسانههای الكترونیكی جایگزین رسانههای چاپی نشدهاند اما از
آنها بهره بردند. در كار تأثیرگذار مكلوهان «رسانه پیام است» (مكلوهان، 1964)،
رسانههای گروهی پیش از همه به عنوان نیروهای قابل تبدیلی فرض میشوند كه نه تنها
احساسات و دانش ما را توسعه میدهد بلكه همچنین مقیاسها و آهنگهای جدیدی را
ارائه میكنند كه الگوهای جدید روابط اجتماعی را به وجود میآورند. والتر بنیامین در
کتاب «کار هنر در عصر تولید ماشینی» پتانسیل سیاسی ای را آشكار كرد كه بنای رسانههای
دیداری جدید (بنجامین 1998 [1936]) را تحلیل می برد. او فنآوریهای رسانهای جدید
را به عنوان امكان ایجاد درك واقع بنیانهتری از زندگی اجتماعی و ارائه حوزة
جدیدی از کنش گروهی (مشترك) میان مردم تشریح کرد (بنجامین 1998، صفحه 38-237). این،
شرح و بسطی بود از پتانسیل سیاسی یافت شده در پیدایش موضوع؛ همانطور كه آرنت به مطالعه درآورد. در حالی که خسوف و کسوف حوزه، قدر مسلم، یك روی سكّه ی رسانههای
الكترونیكی هستند، و روی دیگرشان اشكال جدید مشاركت است، جان دیویی بر این نكته
اساسی و مهم تأكید كرد که: «چشم بیننده است. گوش شركت كننده است». او تأكید كرد كه
حتی اگر مطبوعات (ما باید اضافه كنیم، و رادیو، فیلم و تلویزیون) اطلاعات ناقص و
جزئی فراهم میكنند، مبنای دموكراسی نیستند. گفتگوی جوامع و حوزه های محلّی آن
چیزی است كه واقعیت ایده و دیدگاه عمومی را فراهم میكند (دیویی، 1954: 219). پیام
رسانههای گروهی با جوامع تعاملی تعریف میشود كه با آنها زندگی میكنند. دنیل
دایان و الیهو كاتز به طور زیبایی این نكته را در رویدادهای رسانه ای(1992)
شرح میدهند و نشان میدهد چگونه این گونه جوامعِ متمركز بر فضاهای ملّی، در
مناسك و آیینهای همگانی، به وسیله نوع خاصی از نمایش رسانههای گروهی گرفتار میآیند.
با شكستن ریتمهای نمایش و جریان تلویزیونی، انواع یكسانی از مراسم و آیینهای
وابسته به انتقالات قدرت، بزرگداشت ارزشهای جمعی و مرجع سیاسی قبل از تلویزیون،
اكنون از طریق تلویزیون نمایش داده میشوند. نمایش به طور متفاوتی انجام میشود و
شامل تضادها و رقابت بر سر مرئی بودن - علاوه بر اتحاد و گفتگوی عمومی (با در نظر
گرفتن فعالیتها و مراسمهای معارفه ریاست جمهوری)- میشود، امّا عمدتاً متفاوت
نیست. این حالت نه فقط در جوامع مركزی وجود دارد که وابسته به تلویزیون ملّی هستند
، بلكه درتشكیل و توسعه حوزه ها و ضدحوزه ها طریق اینترنت به طرز قابل توجهی از
وجود دارد. اینترنت به جوامع امكان میدهد تا بدون تعامل و ارتباط چهره
به چهره با یكدیگر ارتباط برقرار كنند. موقعیت حوزهها و جوامع از كشورها و قارهها
فراتر رفته است. این شكل جدید تعامل است كه انواع مباحثه و حوزه را در خود جای میدهد
كه پیش از این نه قابل دسترسی بود و نه امکان پذیر. جنبش ضد جنگ و کمپین دین(Dean) حوزه
های جایگزینی را تشكیل دادند كه قادر به فعالیتی بودند كه به طور جدّی اجماع نظر پیشین
را به نفع سیاستهای بوش در خصوص جنگ در عراق و جنگ جهانی بر علیه تروریسم به چالش
كشاند. گفتگوها و اقدامات زنده همزمانشان، قلمرو همگانی دیگر وزمینه های اقدامات
انتقادی را فراهم آورد كه موقعیت حزب دموكرات و در نهایت حوزه بزرگتر آمریكا را
تغییر داد (گلدفارب، a 2006، b2006).
گر چه جانكری انتخاب 2004 را واگذار کرد، حوزه های دیگری كه در طول فعالیت توسعه یافتند، نتیجه مهّم مبارزه انتخاباتی او
بودند. به مین ترتیب، پیام رسانی متنی به ابزار رایجی برای شکل گیری حوزه جنبش سیاسی تبدیل شده
است: از همه مهمتر،پیام رسانی متنی به اتحّاد شهروندان در انقلاب نارنجی در اوكراین
در سال 2004 و تجمع صدها دانشجو در مركز شهر سئول در سال 2005 كمك كرد. حتی حوزه هایی
كه در فضاهای محلّی برای پیشبرد مسئله عمومی فعایت می کنند، - مانند نمونه سازمانهای
غیرانتفاعی در اسرائیل امروز- از اینترنت نه فقط برای سازماندهی تجمّعاتشان بلكه
برای ایجاد روابط متقابل در میان خودشان و با فضاهای دیگر در فضای ملّی ]و در خارج از کشور[
استفاده میكنند. نتیجه گیری پتانسیل بالقوه رسانههای تصویری و الكترونیكی برای پیشبرد
و تسهیل مباحث عمومی و نقش واسطهگی حوزه
ها، ما را به بحث اصلی این نوشتار باز میگرداند. عرصه سیاسی آرنت در مورد ظهور،
دیدگاه حوزة عمومی مشورتی هابرماس را گسترش داده و تكمیل میكند. در قلب قلمروهای
جدید الكترونیكی که واسطه شده اند، فضاهای عمومی جدید قابل رؤیت و تعاملی پدیدار و برجسته شده اند. اینگونه فعالیتهای حوزه
ها، کمال مطلوب حوزه عمومی مباحثه را– آن طور که
هابرماس در آغاز توصیفش کرد- در عصر رسانههای جدید و گردش جهانی قدرتها، مردم، و
ایدهها ابقا می کند مباحثه ایدهآل مشورتی بر پایه واقعیت تجربی و اشكال رسانههای
جدید قرار دارد. به همین ترتیب و به طور مسلم، نوعی سمت گیری هنجارین هم
وجود دارد. حوزه ها یک تحریک کنندگی اصولی و ایضا بررسیهای آنها پیامدهای سیاسی
عملی دارند. اگر شما باور دارید كه هنجارهای زندگی عمومی همانهایی هستند كه هابرماس معرفی می کند، حوزه های تان از یک
جنس هستند. باور کنید كه آنها بیشتر شبیه هنجارهای معرفی و تأیید
شده توسط نقدهای هابرماس هستند و شما به روشی متفاوت- ولو مرتب درگیر سیاست
میشوید. قبول کنید كه حق با آرنت است و کنش و داوری سیاسی شما، هنوز مرتبط امّا نوعی
متفاوت است. جایگاه دانش تخصصّی،عقلانیت، انگارهها، سیاستهای هویّتی، رسانههای
گروهی و مانند اینها به طور متفاوتی ارزیابی خواهند شد و بر اساس مفهومسازیهای
مختلف عمل می کنند. بنابراین حوزه ها،به عنوان پدیده های اجتماعی خصلتی فرهنگی
دارند نه صرفا نظم های توصیفی یا ساختاری. حوزه ها از طریق کنش های متقابل انسانی
در زندگی روزمره و در موقعیتهای رسمی، در محلّهای كم و بیش رسمی، در جنبشهای اجتماعی
و در کنار سازمانها و نظامهای جامع شکل می گیرند. در بافت روابط قدرت جدید و كنترل
اجتماعی، این تعاملات دو جنبه دارند: از نظر تجربی، مردم مساوی نیستند، و
در جامعه بر حسب تفاوتهایشان حضور مییابند و دیدگاههای مختلفشان را در حضور
همدیگر بیان میكنند؛ از نظر هنجاری، آنها ظرفیت و توانایی عمل به عنوان
افراد برابر و مساوی را گسترش میدهند.
تمامی حوزه ها مساوی و برابر نیستند، امّا ]بالاخره[ شکل می گیرند و علیه همدیگر در محدوده قلمروی جوامعی عمل میكنند كه
نمیتوانند از آن فراتر بروند. این امر،رسانههای
گروهی را دو چندان مهّم و حائز اهمیّت میسازد، به خاطر اینكه آنها نه تنها تشكیل
و تعامل جوامع و فضاها را تسهیل میكنند، بلكه ممكن است ظرفیتهای فرهنگیشان را
نیز افزایش یا كاهش دهند. در این دیدگاه، به آنهایی معتقد به کاهش قلمروی فضاها هستند،
میتوان گفت كه دیدگاه و چشمانداز بستهای از فرهنگ دارند. از طرف دیگر، از
دیدگاه ما، جدای از هدف هابرماس، هیچ تحریف و دستكاری ]در
اطلاعات[ وجود ندارد، امّا افزایش پیچیدگی فرهنگی در
زندگی عمومی امروز یک واقعیت است. معتقدیم ما نه تنها كیفیتها و ویژگیهای جوامع
مدرن را نشان دادهایم بلكه از موقعیت های هنجاری ای حمایت كردیم كه ]پنجره[ زندگی عمومی را به
انواع جدید مشاركت، جوامع مختلف و حوزه
های متضاد باز میكند. اختلاف و رقابت، بازی و نمایش، تجسم و ظهور، زیباشناسی و
اعتقاد، تمام بخشهای حیات حوزه ها هستند، به خاطر اینكه این حوزه هااز داخل به
خودشان و از بیرون به حوزه ها و ملتهای دیگر از طریق انواع اشكال رسانهای و
فرهنگی مختلف نگاه میكنند. نگاه جامعه شناختی ما به حوزه ها،از تئوریهای فلسفی یا سیاسی مختلفی مایه می گیرند
كه مدعی جهانشمولی اند و حوزه ها را به عنوان مشکلات اجتماعی مطالعه می کنند. در
حقیقت، مسئله تشكیل حوزه فعالیت فضاها، یكی از مسائل اجتماعی بنیادی مدرنیته است.
این فرایند در زمان و مكان خاصی شروع شد و در سراسر جهانی گسترش یافت كه با آن نه
فقط واقعیات تجربی جدید، بلكه گسترهای از موقعیتهای هنجاری با پیامدهای سیاسی
عملی در خصوص پروژه دموكراتیك مدرن طرح میشود. از آرنت تا گافمن تا بنیامین ما
غنای فرهنگی را پی گیری كردهایم كه همراه با اشكال جدید رسانهها توسعه یافته و
احتمالات دموكراتیك جدیدی را فراهم كرده است كه از طریق بحث كاملاً منطقی، منحصر
به فرد، و جهانی در ارتباط با زندگی عمومی، موجود و در دسترس نیستند.
شب و روز، تفسیری از چشمهای توست وقتی: می بندی و باز می کنی؛ تئوری ها، همه تعبیرهای
این شعبده بازی اند.
تو بنشین من قهوه می آورم من ترانه می گویم من شعر می خوانم من آه می کشم تو تنها، کاری بکن که رفتن فراموشت شود...
موهایت را به گلدان سبزه ی عید ریختم. سال نو، سال شراب شد.
آنچه
در پی می آید، مروری شتابزده است بر ناگفته ها. نشستن در کنار امور زندگی روزمره
یا آنچه که زیمل . لوکاچ و... پروبلماتیک زندگی روزمره می نامندش. بالاخره باید
وارد این حوزه شد.می دانم سخن گفتن از حوزه ای به نام ....؟؟؟؟ هنوز هم در بخشی از
بدنه دانشگاه ما جایی ندارد. یا دست کم، پتانسیل آن را دارد که تبدیل به زونکنی
بشود در پستوی اتاق توبیخ و ممنوع التدریسی و اخراجی برای تسویه حسابهای شخصی و
مذهبی و غیره.اما باور کنید این بحث صرفا جامعه شناختی است امیرهوشنگ افتخاری راد در سایت تز یازدهم بحثی را در باب جنیستی کردن سیاست باز
کرده است وگمان می کنم این موضوع، از آن
موضوعاتی است که تا به قدر عالی کاویده نشود، نباید رهایش کرد.بهانه افتخاری راد، مطلبی
است که در مجله اندیشه پویا آمده است.روشی برای شکست دادن دشمن با هر ابزاری؛ همان
روشی که دوستان اخلاق گرا، به خاطرش سرزنشها نثار لنین کردند. تا دیروز نه لنین،
که برادران خودی را – که بعدا بر همین اساس غیرخودی شدند- با چوب مخلمین خشونت
فروکوبیدند و خیال خود و دنیا را آسوده ساختند. مارکس را ریمون آرون بزرگترین پیغمبر اجتماعی ما می شناسد. در احوال زندگی
مارکس آمده که از انگلستان به فرانسه و از آنجا به پروس اخراج شد. سردبیر روزنامه
ای هم بود که بخاطر شفاف و بلکه رسوا کردنهای نظام سیاسی، تعطیلش کردند.وسایل
منزلش را صاحبخانه به خاطر ناداری اش، توقیف کرد.دوتا از دخترانش از شدت بیماری و
گرسنگی پیش چشمان پدر و مادر مردند.بقیه
اهل منزل هم به ضعف شدیدی دچار گشتند که قدمی با مرگ فاصله داشتند. 6 ماه از سال
را سیب زمینی می خوردند؛ چون ارزان ترین ماده غذایی بود. تلاشهای مارکس در مبارزه با استثمار کنندگان یعنی بورژواها، و تدوین مقالات و
کتابهایی که هنوز هم خوانندگان زیادی در میان انسانهای بزرگ دارد، نشان می دهد که
مارکس، کوچک نبوده است.میراث فکری و سیاسی وی هم چندان «عظیم» است که کمتر انسانی
را در قرن 20 و 21 تحت تأثیر قرار نداده باشد.برپایی حکومتهای موفق و ناموفق در
چندقاره دنیا هم نشان دادند که مارکس بزرگ است و نمی توان به پایش پیچید مانند
گفتگوی کدو با چنار در یکی از قصاید پروین اعتصامی.جماعتی که سراغ زندگی مارکس
رفتند، نرفتند که زندگی و زمانه یک نابغه را تحلیل کنند، رفتند در پستوهای خانه
مارکس بگردند تا بپرسند حالا که مارکس از کاندوم! استفاده می کرده، پس چرا خدمتکار
یا کلفتش به طور ناشرعی از او باردار
شد؟!.نتیجه اینگونه پژوهشهایی با هزینه های سنگین و اعتبارات میلیاردی، هیچ بود به
اضافه یک کشف بزرگ: اینکه مؤسس مکتب عدالتخواه، کنش جنسی غیرمشروع داشته و
بنابراین به کلی باید اندیشه وی را از جهان اذهان و اعیان سترد.این گروه که خودشان
را پیامبران اخلاق می دانستند مدعی بودند که کنشگر یا مبارز سیاسی یا تئوریسین
سیاست و اقتصاد باید کاملا عدالتی – معدلتی باشد آنهم با استانداردهای
ما. اندیشه ی یک مبارز در سر اوست و بنابر قانون و عرف نقادان،مبارز نبایست فعالیت
سکسی داشته باشد.عقل حجت موجه ماست آن هم تا به جایی که با عصای ما لی لی کند، عقل اگر قرار باشد بی محابا از
روی خطوط قرمز شلنگ تخته کند به سرپنجه
رستمین سنت و با گرز گران تعطیل می شود.و بدین گونه حق نسیان فرض اولی تری را که
خود باید ادا می کردند، به طاق دموکراسی مذهبی کوبیدند و همین گام اول بی اعتباری
بنیانهای اخلاقی مورد اتکای آنها بود.سیاست چون اژدها وارد شد. دین و مذهب را تا
مرز بی اعتباری در ارواح آدمیان سنتی پس راند، و آنگاه به اسلحه قلع و قمع مخالفان
بدلش کرد؛ میدان فرهنگ هم باید یکسره پاکسازی می شد تا ایدئولوژی در حداکثر توان
بتواند در روزنامه ها و شبکه های تلویزیون و مدارس، مشروعیت به دست بیاورد؛ میدان
جامعه هم با نمادهای نظامی و پادگانی قبلا تسخیر شده بود.در مراکز عالی هم ابزار مدرنِ
یک دست سازی یا سراسربینی اورولی – فوکویی با سرعت نصب شدند و ابزار
اتهام و جرم تراشی که قبلا صدایی بود، تصویری هم شد- زنده و همیشه در دسترس - تا
کسی را یارای انکار هم نباشد. اما اینها کافی نبود. سکس، حتی در محدوده و چارچوب دین باید مرز داشته
باشد.انسانی که تنها در یک وجه با حیوان فرق دارد، اجازه بهره گیری از این لذت را
ندارد چون لذتی کمتر انسانی بیشترحیوانی است. شروعش معادل غرق شدن در آن است.این
تئوریسین های وطنی، تا بدانجا پیش رفتند که اوقات بچه سازی را هم تعیین کردند و
رختخوابها را باز یشتر در گاز انبر سیاست قرار دادند...- ادامه دارد-
یعنی فقط بچه ها دل دارند بازی کنند؟! نمی شود من با موی سفید، و تو با همه جوانی ات، هنوز بچه های کوچه باشیم؟ تو چشمانت را ببندی، و من ، هی دور تو بگردم...
از اولین دیدار تو همین لکنت به یادگار مانده. نشانی ات را که می پرسم رهگذر می خندد. نمی داند... تکرار نامت زیباترین موسیقی دنیاست...
سالها پس از مرگ من، همچنان برای تو می تپد. چه حسی دارد اهداء قلب...
کتاب "آیا دورکیم مرده است؟" نوشته آرتور آسابرگر با ترجمه شهناز مسمیپرست و شهرزاد قانونی را "آگه" منشر کرده است.کتاب در واقع
با نقش آفرینی شرلوک هلمز- کارآگاه آفریده ذهن آسابرگ – در رده داستانهای
آمریکایی قرار می گیرد.داستان از این قرار است که بناست مجلس بحثی در خصوص اندیشه
اجتماعی در لندن با حضور بزرگانی چون دورکیم، وبر ، فروید، همسر وبر(ماریان)، لنین
و... برگزار شود که می شود.شب، در هنگامه ی بحث میان دورکیم و وبر، کار به برخورد
فیزیکی هم می رسد و وبر که در زمان جوانی یک پای دوئل بوده، چنان مشتی بر گونه
دورکیم می نوازد که خون جاری می شود.در آن شلوغی، گردن بند گران قیمت یکی از
میهمانان گم می شود و در نتیجه پای کارآگاه به هتل محل اقامت آنان باز می شود.
دورکیم که برای تمدد اعصاب به بیرون می رود به طور شک برانگیزی ناپدید می شود و
گمان می رود که مرده یا توسط دزدان کشته شده است. کتاب مورد بحث، از وجه زیبایی شناسی یا شخصیت آفرینی، بسیار ضعیف است.در
بازجویی هایی که کارآگاه و دستیارش از بزرگان اندیشه قرن 19 و 20 دارد، آنان در
پاسخ، بخشی از اندیشه هایشان را مطرح می کنند.بنابراین، می شود از این کتاب در
دوره کارشناسی در برخی درسها مانند جامعه شناسی ادبیات بهره برد.نقطه قوت کتاب
همین است که دانشجوی مبتدی، بحثی مقدماتی از تفکر جامعه شناسی معاصر را با زبان
ساده مطالعه می کند. سؤالی
که نام کتاب را هم در بر می گیرد در واقع ناظر به کارایی اندیشه دورکیم و سایر
جامعه شاسان است که آیا دوره آنها به سر آمده یا هنوز کارایی دارد.
رفتی. گفتم چیزی جا گذاشتی و تو- مثل همیشه شانه بالا انداختی: مال خودت. ندانستی چه را جا نهادی : آدرس قرارِ بعد از من. سند دوئل دو عاشق- رقیب را . خون. راست گفتی؛ بهای عشق میخواستی؟ قرنهاست بازنده ی این دوئل منم.
تار
مویت در دیوان حافظ جا مانده، می
ترسم. حافظ که
سر برسد با واعظ چه می کند؟
کمی آرام کمی راحت اما بی حوصله و رخوتناک از
رختخواب بیرون می خزی. آخرین سیگار طعم گسی به کامت نشانده.حوصله مسواک کردن و
شانه به مو زدن و اصلاح نداری.مستقیم: قوری برقی، چای لمتون و بعد اولین سیگار در
روزی که معلوم نیست پایان زندگی ات نباشد. در هم ریختگی میز مطالعه، ظرفهای شسته ناشده
دیشب، زیر سیگاری که از فیلتر سیگار پر شده و گل نرگسی که رو تلویزیون پژمرده شده، همه احساس دوگانه ای بهت می دهد که
روز، روز خوبی لست یا از اون روزهای مادر قح... یاد حرفهای دوست پارسالی می افتی که از بس خونه،
تر و تمیز و منظم بود می گفت: حتم دارم زنی به این خونه میاد یا گاهگاهی سر می زنه
و تو با لبخند ملیحی نشون می دادی که بدم هم نمیاد ولی واقعا تمیز کردن خونه کار
خودمه و کتاب شبیرو دولت آبادی را بهش نشان می دادی... به خودت می آیی.دیشب ساعت چند خوابیدم؟؛ چهار-
چهار و نیم بود.چندتا قرص خوردم تا گیج گیج شدم؟.شیشه قرص را که وامی بینی، نگاهت
به موبایل می افتد با این عادت که مثل هرشب گذاشتیش روی پرواز. : یک پیام نخوانده ساعت 02:35 : سلام.... بیداری؟. و گوشی که روی سایلنت بوده و کاش نبود یا لااقل
روی پرواز بود.نداستن بعضی چیزها، بالاخره باعث میشه فراموششش کنی اما وای از حضور
گاه و بی گاهه چیزی یا کسی در درونت بی که دسترسی بهش داشته باشی. فرصتی که از دست دادی و می دانی تا این حال به
او دست بدهد که دل به گفتگو بدهد،چقدر زمان باید بگذرد و چقدر دیگر باید فرسوده
شوی.این عقربه لعنتی چه لنگ می زنه...
در این مورد دو دیدگاه غالب وجود دارد. دیدگاهی كه هابرماس
در كار عمدهاش فرض و بعدها اصلاحش كرد: رسانههای الكترونیكی تصوّر غلطی از
دموكراسی بدست میدهند امّا در حقیقت تولید سیستم اجتماعی نابرابریها (فضا، بازار
سرمایهداری) را قانونی میكند. تلویزیون كه ما را تا زمان مرگ سرگرم میكند
(پستمن، 1986)، به وجود آورندة رضایت (چامسكی، 1989)، و ایجاد كنندة جامعهای
متشکل از مناظر و شبیهسازیهاست (دبورد، 1994؛ بودریار، 1988). این انتقادات
تأكید دارند بر اینكه چگونه حكومت یا نظام رسانههای جاری، روشنفكری را جایگزین
سرگرمی میكنند یا حداقل این دو را در هم میآمیزند كه در واقع توسط نخبگان گروهی تأیید
میشود؛ منافع آنها را تأمین میكند؛ مردم را از شرایط اضطراری و فعلیشان فاصله
میدهد؛ و موجب توهمات و تصورات غلطی میشود كه واقعیتر یا حداقل به اندازة
برداشتها و تجارب انسانی واقعی به نظر میرسند. از طرف دیگر، رسانههای الكترونیكی
حوزه ها به ایجاد حوزه ها ادامه می دهند و جایگزینی نیز برای آنها ارائه می دهد.
برای مثال جنبشهای اجتماعی فوقالذكر ـ جنبشهای زنان و حقوق مدنی و حوزه های
عمومیی شان. اخیراً به طور شگفت انگیزی، جنبش ها و حوزه هایی توسط کمپین سیاسی اوباما
به وجود آمده اند (گلدفارب، 2009). رسانههای گروهی تمامی این پیشرفتها و توسعهها
را تسهیل کرده اند حتی آنهایی را كه رسانه ها را تحلیل برده اند. والتربنیامین (1995 [1936]) و مارشال مكلوهان (1964)
متفكّران و اندیشمندان قدیمی هستند كه این پتانسیل رسانههای گروهی را آشكار كردند.
آنها تغییر و تحوّل اشكال رسانههای گروهی را گشودن امكانهای جدید برای مباحث
دموكراتیك در میان ملتها و در میان مردم و همچنین میان اشكال مختلف رسانههای
گروهی فرض میكنند. رسانههای الكترونیكی جایگزین رسانههای چاپی نشدهاند اما از
آنها بهره بردند. در كار تأثیرگذار مكلوهان «رسانه پیام است» (مكلوهان، 1964)،
رسانههای گروهی پیش از همه به عنوان نیروهای قابل تبدیلی فرض میشوند كه نه تنها
احساسات و دانش ما را توسعه میدهد بلكه همچنین مقیاسها و آهنگهای جدیدی را
ارائه میكنند كه الگوهای جدید روابط اجتماعی را به وجود میآورند. والتر بنیامین در
کتاب «کار هنر در عصر تولید ماشینی» پتانسیل سیاسی ای را آشكار كرد كه بنای رسانههای
دیداری جدید (بنجامین 1998 [1936]) را تحلیل می برد. او فنآوریهای رسانهای جدید
را به عنوان امكان ایجاد درك واقع بنیانهتری از زندگی اجتماعی و ارائه حوزة
جدیدی از کنش گروهی (مشترك) میان مردم تشریح کرد (بنجامین 1998، صفحه 38-237). این،
شرح و بسطی بود از پتانسیل سیاسی یافت شده در پیدایش موضوع؛ همانطور كه آرنت به مطالعه درآورد. در حالی که خسوف و کسوف حوزه، قدر مسلم، یك روی سكّه ی رسانههای
الكترونیكی هستند، و روی دیگرشان اشكال جدید مشاركت است، جان دیویی بر این نكته
اساسی و مهم تأكید كرد که: «چشم بیننده است. گوش شركت كننده است». او تأكید كرد كه
حتی اگر مطبوعات (ما باید اضافه كنیم، و رادیو، فیلم و تلویزیون) اطلاعات ناقص و
جزئی فراهم میكنند، مبنای دموكراسی نیستند. گفتگوی جوامع و حوزه های محلّی آن
چیزی است كه واقعیت ایده و دیدگاه عمومی را فراهم میكند (دیویی، 1954: 219). پیام
رسانههای گروهی با جوامع تعاملی تعریف میشود كه با آنها زندگی میكنند. دنیل
دایان و الیهو كاتز به طور زیبایی این نكته را در رویدادهای رسانه ای(1992)
شرح میدهند و نشان میدهد چگونه این گونه جوامعِ متمركز بر فضاهای ملّی، در
مناسك و آیینهای همگانی، به وسیله نوع خاصی از نمایش رسانههای گروهی گرفتار میآیند.
با شكستن ریتمهای نمایش و جریان تلویزیونی، انواع یكسانی از مراسم و آیینهای
وابسته به انتقالات قدرت، بزرگداشت ارزشهای جمعی و مرجع سیاسی قبل از تلویزیون،
اكنون از طریق تلویزیون نمایش داده میشوند. نمایش به طور متفاوتی انجام میشود و
شامل تضادها و رقابت بر سر مرئی بودن - علاوه بر اتحاد و گفتگوی عمومی (با در نظر
گرفتن فعالیتها و مراسمهای معارفه ریاست جمهوری)- میشود، امّا عمدتاً متفاوت
نیست. این حالت نه فقط در جوامع مركزی وجود دارد که وابسته به تلویزیون ملّی هستند
، بلكه درتشكیل و توسعه حوزه ها و ضدحوزه ها طریق اینترنت به طرز قابل توجهی از
وجود دارد. اینترنت به جوامع امكان میدهد تا بدون تعامل و ارتباط چهره
به چهره با یكدیگر ارتباط برقرار كنند. موقعیت حوزهها و جوامع از كشورها و قارهها
فراتر رفته است. این شكل جدید تعامل است كه انواع مباحثه و حوزه را در خود جای میدهد
كه پیش از این نه قابل دسترسی بود و نه امکان پذیر. جنبش ضد جنگ و کمپین دین(Dean) حوزه
های جایگزینی را تشكیل دادند كه قادر به فعالیتی بودند كه به طور جدّی اجماع نظر پیشین
را به نفع سیاستهای بوش در خصوص جنگ در عراق و جنگ جهانی بر علیه تروریسم به چالش
كشاند. گفتگوها و اقدامات زنده همزمانشان، قلمرو همگانی دیگر وزمینه های اقدامات
انتقادی را فراهم آورد كه موقعیت حزب دموكرات و در نهایت حوزه بزرگتر آمریكا را
تغییر داد (گلدفارب، a 2006، b2006).
گر چه جانكری انتخاب 2004 را واگذار کرد، حوزه های دیگری كه در طول فعالیت توسعه یافتند، نتیجه مهّم مبارزه انتخاباتی او
بودند. به مین ترتیب، پیام رسانی متنی به ابزار رایجی برای شکل گیری حوزه جنبش سیاسی تبدیل شده
است: از همه مهمتر،پیام رسانی متنی به اتحّاد شهروندان در انقلاب نارنجی در اوكراین
در سال 2004 و تجمع صدها دانشجو در مركز شهر سئول در سال 2005 كمك كرد. حتی حوزه هایی
كه در فضاهای محلّی برای پیشبرد مسئله عمومی فعایت می کنند، - مانند نمونه سازمانهای
غیرانتفاعی در اسرائیل امروز- از اینترنت نه فقط برای سازماندهی تجمّعاتشان بلكه
برای ایجاد روابط متقابل در میان خودشان و با فضاهای دیگر در فضای ملّی ]و در خارج از کشور[
استفاده میكنند. ادامه دارد
اینجا سیدعلی صالحی،سمفونی سپیده دم، نشر نگاه، 1386
از چلچلهخوانیِ کلاغ وُ
نرگسنماییِ خرزهره ... خستهام،
خستهام از آوازهای ناخوشِ خولیابنیزید
از تقسیم نور
به سیاهی، خاکستری، سپید.
اینجا
وقتی حشرات
راه به رویای سیمرغ و ستاره میبَرَند
نگفته پیداست که عنکبوت
چه تاری برای تحملِ پروانه تنیده است.
خستهام
خیلی خستهام.
کتاب «جامعه شناسی های نوین» بین امر جمعی و امر فردی اثر فیلیپ کرکوف و
با ترجمه علیرضا خدامی توسط نشرآمه به بازار نشر رسیده است.به گفته مترجم، این
کتاب را یکی از معتبرترین ناشران کتب دانگاهی فرانسه Armand
Colin منتشر کرده است.: این کتاب
رساله ای است در اصل آموزشی pedgogique و سسنتیک برای
دانشجویان...» . زبان ترجمه کتاب در حد فهم و غیرمغلق است و در فصول مختلف
آن، تئوریهای برخی جامعه شناسان آَشنا و برخی ناآشنا مطرح شده اند. دانشحوی ایرانی
احتمالا از کلود گرینیون ، ژان کلود پارون، میشل دوبری، میشل کالُن، برونولاتور ، مری
داگلاس، رابرت کاستال و... نخوانده یا کمتر خوانده است.منظورم دانشجویانی است که
صرفا از طریق ترجمه با کتابهای جدید آشنا می شوند؛ اگر نه کسانی که با زبان فرانسه
یا انگلیسی آشنایی دارند، با این جامعه شناسان و تئوری هایشان آشنایی دارند.به نظر
می رسد این کتاب در دوره کارشناسی ارشد جامعه شناسی بیشتر می تواند محل مباحثه
قرار گیرد.خواندن این کتاب را از دست ندهید.
هوای پس از باران،
دسته گلی است که آسمان به آب می دهد برای عاشقان؛
وقتی
دستی، دستی را نمی گیرد در این هوا،
خشکسالی،
تقصیر آسمان نیست.
by Jean Valentine
in memory of Lorraine Hunt Lieberson
Everyone
on the other side of the earth
standing upside down, listening,
Everyone on the reverse of the picture
on the other side of the measuring eye
The five notes, slowly, over & over,
and with some light intent,
And the whole air,
no edge, no center,
And the light so thin, so fast—
*
Don’t listen to the words—
they’re only little shapes for what you’re saying,
they’re only cups if you’re thirsty, you aren’t thirsty.
From Break the Glass (Copper Canyon Press, 2012).
خوش به حال کودکان دبستان؛ چقدر ساده است درس حسابشان؛ چه روان است درس انشایشان؛ چه کوتاه شاگردی شان؛ وقتی سالشان یک فصل است: زمستان.
ترجمه خیام عباسی بدون چیزی كه متعلق به ما باشد، ما خود باثباتی نداریم و با
این حال، تعهّد و تعلق كلّی به هر واحد اجتماعی به معنی نوعی نوع دوستی است. حس
انسان بودن ما میتواند از وارد شدن به واحد اجتماعی وسیعتری ناشی شود؛ حس شخصیّت
ما میتواند از شیوه های جزئی ای به وجود بیاید كه در آنها، ما در برابر كشش مقاومت میكنیم. وضعیت ما با بناهای
مستحكمی از جهان قالب بندی میشود، در حالی كه حس هویّت شخصی ما اغلب در لابهلای تركها مسکن گزیده
است.(گافمن، 320:1961). با بناهای مستحكم پشت سرمان، ما تكیهگاهی برای معرفی و
نشان دادن خودمان در زندگی روزمره داریم و وجهه و چهرة اجتماعی برای خودمان و برای
سایرین ایجاد میكنیم. در شكافها، ما هویتهای خاص خودمان را میسازیم. در این
شكافها ملتها متولد میشوند. ارائه کردن ها و تعاریف دیگر از خودِ و موقعیت، بسط
و توسعه داده میشوند. تعامل همگانی از نوعی كه آرنت در نظر داشت در ساختار نهادی
مدرن ساخته میشود. این حکم، به خصوص در شکل گیری ملتهای همبسته با مدرن درست بوده است. جنبش های اجتماعی اغلب
علیه برخی از ابعاد نظم سازمانی جهت داده می شوند، امّا مكانهایی ایجاد میكنند كه
مردم در آنها همدیگر را ملاقات و بحث وگفتگو میكنند؛ ظاهر میشوند، و آشكار میكنند
كه آنها چه كسانی هستند و چگونه میتوانند با هم کار کنند. به طور كلّی این ویژگی جنبش
های اجتماعی جدید است: جنبش فمینیست، جنبش حقوق مدنی، جنبش سبز، جنبش ضد جنگ، و
مانند اینها. هر كدام از این جنبش ها اهداف خاصی دارند، امّا از همه مهمتر، هر
كدام در حال كشف و بررسی جوامع و ملّتهای در حال ظهور است به عنوان گروهها و افراد
مشاركت كننده – به عنوان یک زن با زنان دیگر، به عنوان یک آمریكایی آفریقایی
تبار با دیگر آمریكاییهای آفریقایی تبار دیگر( ملوشی، 1989). الگوهای اختلاف و سلوکی
وجود دارند كه تعریف میكنند كه زن بودن به چه معنی است (گافمن، 1956)، امّا با بیرون
آمدن از آن الگوها، زنان نه تنها خودشان را در الگوهای نهادی شده بلکه با مخالفت
با آنها خود را تعریف میكنند. همانطور كه زنان این كار را با هم انجام میدهند،
جامعه و ملّت دیگری تشكیل میشود كه از سیاستهای جایگزین حمایت میكند، در تعامل
روزمره پدیدار می شود و در جنبش اجتماعی توسعه مییابند. (داپلسیس و اسنیتو،
1998). و همانطور كه جوامع (ملّتها) تشكیل میشوند، همانطور هم اعضای جنبشها در
حضور همدیگر صحبت و رفتار میكنند، به آزادیشان، به اقدام خودمختاری شان متعهّد
هستند (تعریف آرنت از آزادی عمومی) و ظرفیت و توانایی رفتار و عمل هماهنگ و دسته جمعی
را بسط و توسعه میدهند (تعریف آرنت از قدرت عمومی). از این رو، آنها نه فقط
همدیگر را بلكه همچنین آنهایی را كه در
بیرون از قلمرو نزدیكشان، یعنی جوامع و فضاهای
دیگر و قلمرو عمومیتر جوامع قرار دارند، مخطاب قرار میدهند. بدین طریق تعامل
افراد، ملّتها و قدرت های سیاسی را بسط و توسعه میدهند همانطور كه جان دیویی در
صفحات آغازین كتابش در ارتباط با جامعه و مسائل آن مطرح كرد (دیویی، 1954). رسانههای گروهی و ساختار فرهنگی جوامع و قلمرو جوامع هیچ راهبردی به مسئله حوزهها خصوصاً راهبردی كه بر تعامل
اجتماعی و ساختار فرهنگی متمركز است، نمیتواند از تحلیل رسانههای گروهی اجتناب
کند. در حقیقت شایان توجّه است كه تحلیل سطحی و غیرمتفكّرانه رسانه ها به اشتباهات
عمدهای در ارزیابی حوزهها و مشكلات آنها منجر میشود. این ]وضعیت[ در کار تأثیرگذار هابرماس، «دگرگونی ساختاری
حوزه عمومی» (1989) آشكار است. توسعه اشكال رسانههای گروهی- از زندگی عمومی
متمركز بر زبان گفتاری گرفته تا زندگی عمومی متمرکز بر تعامل میان گفتار و نوشتار-
قسمت اصلی تحلیل اوست،. امّا هابرماس آنگاه که به تحلیل رسانه های سمعی و بصری تا
رسانه های الکترونیکی میرسد، تحلیل عینی را رها کرده و كاهش چشمگیری را مشاهده می
کند. عقلانییت ممكن نیست. مبادله كالا بر مبادله رفکری چیرگی دارد. سالهای بعد، او
این دیدگاه جبرگرا را اصلاح كرد، امّا كاری كه او انجام داد نشان دهندة بررسی سیستماتیک
رابطة میان رسانههای گروهی و حوزه هاست. (هابرماس، 1982). به جای کنش متقابل رویارو، رسانههای الكترونیكی معمولاً
تعامل مجازی یا نداشتن تعامل را تسهیل میكنند و در عوض قابلیت رؤیت و مشاهده را
فراهم می آورند(دایان، 2005). اگر رسانههای چاپی در امتداد خط زمان عمل میكنند-
نوشتن، خواندن و صحبت كردن به موقع هماهنگ میشوند ـ رسانههای الكترونیكی در فضا
عمل میكنند، به خاطر اینكه تمام اطلاعات به طور مستقیم و همزمان و اغلب به طور دیداری نمایش داده میشود.
این ویژگیهای معكوس، بر ظرفیتهای رسانههای گروهی برای تسهیل ]شکل گیری[ حوزه هاو بحث
عمومی تأثیر میگذارد. رسانههای گروهی الكترونیكی مردم را برای انجام بحث و گفتگو
یكجا جمع میكند، همانطور كه رسانههای چاپی در گذشته این کار را می کرده اند،
امّا آنها همچنین امکان انواع تعامل و حضور را كه از قبل موجود و در دسترس نبودند،
فراهم میكنند. این توسعهها و پیشرفتها تأثیر مهّمی بر روی تشكیل حوزه ها و
جوامع جدید دارند.
خوش به حال کودکان دبستان؛ چقدر ساده است درس حسابشان؛ چه روان است درس انشایشان؛ چه کوتاه شاگردی شان؛ وقتی سالشان یک فصل است: زمستان.
سیف فرغانی از شاعران کم – نام ادب پارسی است.از این جهت می گویم
کم –
نام، که به اندازه شعرایی چون سعدی و حافظ و مولانا و... در میان عامه مردم شهره
نیست. سیف در نیمه دوم قرن 7 و نیمه اول قرن 8 می زیست. در شاعری، از سعدی
«استقبال» بسیار کرده و اشعارش در سادگی پهلو به پهلوی شیخ اجل می ساید. امروز
صبح، غزل زیر را از سیف می خواندم.این غزل،عارفانه نیست؛ بلکه عاشقانه است در اوج؛
در اوج با این توضیح که شاعر مضمون غزل را به تعبیر اهالی فلسفه و جامعه شناسان،
به عنوان یک نمونه از «تجربه زیسته» در آستین داشته است.این غزل، در حقیقت، چنان
مستی ای می آوَرَد که از دوصد چشم خمار بر نمی آید. رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا! ای اهل شهر! ازین پس، من ترک خانه گفتم کز نالههای زارم زحمت بود شما را از عشق خوبرویان من دست شسته بودم پایم به گِل فرو شد در کوی تو قضا را از نیکوان عالم کس نیست همسر تو بر انبیای دیگر فضل است مصطفا را در دور خوبی تو بیقیمتند خوبان گل در رسید و لابد رونق بشد گیا را ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را ای عشق بس که کردی با عقل تنگخویی مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را مجروح هجرت ای جان مرهم ز وصل خواهد این است وجه درمان آن درد بیدوا را من بندهام تو شاهی با من هر آنچه خواهی میکن، که بر رعیت حکم است پادشا را گر کردهام گناهی در ملک چون تو شاهی حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را از دهشت رقیبت دور است سیف از تو در کویت ای توانگر سگ میگزد گدا را سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت «مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا»
نقل است که زنده
یاد محمد قاضی در زمان حکومت محمدرضا پهلوی برای انجام عمل جراحی حنجره به
انگلستان رفته بود. پزشک جراح، گفته بود اگر این عمل انجام بشود بیمار، قدرت بیانش
– حرف زدن- را از دست می دهد.قاضی پس از چند بار توضیح پزشک، اصرار بر انجام عمل
جراحی دارد.پزشک جراح، گمان می برد که بیمارش به علت ناشنوایی متوجه منظورش نشده و
باز توضیح می دهد. در نهایت، قاضی می گوید باکی نیست.در آن جا که من زندگی می کنم،
بهترآن است که لال باشیم. ****** روانشناسان گفتند
در زندگی شهری، آستانه تحمل انسانهایی – که مثلا ما باشیم - به پایین ترین سطح می رسد.پیشنهاد دادند که در
این مواقع به محیط باز و خلوتی بروید و فریاد بزنید.اینقدر که تخلیه بشوید.آیا می
دانستند که در قرن 21، محیطی این قدر خلوت پیدا نمی شود؟. ادیبان گفتند
بنویسید. هیج کرداری چون نوشتن، ما را تخلیه نمی کند.ولی نگفتند آنان که نوشتن نمی
توانند را چه می شود. بازهم نگفتند آنجایی که نه می شود فریاد زد و نه می شود
نوشت، چه باید کرد. روانکاوان گفتند
روی تخت ما دراز بکشید و با گفتن همه پیدا و پنهان زندگی خود، از راه free asossiation راه خروج عقده های
واپس زده را باز کنید تا به ضمیر ناخودآگاه تان منتقل نشوند که در این صورت،
ناخودآگاه زمام زندگی تان را به دست می گیرد و در بی خبری خودتان، زندگی تان را
هدایت می کنند. خواستم فریاد
بزنم، دیدم نه بیابانی در دسترسم هست و در این زندگی شلوغ، نه گوش شنوایی. نوشتم
که فقط تخلیه بشوم. کسی اگر خواند که خواند، نخواند که نخواند. به درک که نخواند؛
به اسفل سافلین؛ صدسال سیاه که نخواند...(می بینید که صادق هدایت در کنه ذهن ما
لانه کرده؟). امروز – سوم بهمن
1392- با ادب و احترام به اتاق یکی از مسئولین دانشگاه رفتم تا تقاضایی رسیدگی در
خصوص امر آموزشی را به اطلاع مبارکش برسانم.پس از احوالپرسی مختصری، رو در رو
نشستیم.لب باز کردم که آقای دکتر اطلاع دارید که... تلفن همراه آقای
دکتر زنگ زد.طبیعتا آن سوی خط، هم آقای مهندس بود.گمان من بر آن بود که آقای دکتر،
به حرمت مخاطب حاضر، به مهندس می گوید که مثلا چند دقیقه دیگر تماس حاصل
بفرماید!!... گمان باطلی بود.
مکالمه دکتر و مهندس به درازا کشید. آنقدر که ترجیح دادم که مزاحم آقایان نشوم. به
سادگی تمام، از اتاق بیرون آمدم و راه خود در پیش گرفتم. آقای دکتر، می
دانم که تخصصش هرچه هست – که مورد احترام است- در حوزه جامعه شناسی روانشناسی و مدیریت و تاریخ و... نیست و در
تمام تحصیلات دانشگاهی اش، نیم واحد هم از دروسی اینچنینی نگذرانده است.می دانم که
با دخالت سیاسیون به این منصب رسیده است؛ می دانم اگر می ماندم و اعتراض می کردم،
پاسخش این بود که در دانشگاههای نامبر وان کشور درس خوانده، ریاضیات و شیمی و
فیزیک و مکانیک و ... را تا به انتها در نوردیده و می دانم که این پاسخ تکراری را
مکرر در مکرر می گفت. هم از این رو بود که خشمم را فرو خوردم و بیرون آمدم و چون
مولانا زمزمه کردم: می شنیدم فحش و خر
می راندم رب یسر زیر لب می
خواندم هر زمان می گفتم
از درد درون اهد قومی انهم لا
یعلمون. تأسفم از این است
که آقای دکتر، از مسئولین دانشگاهی است که افتخارش داشتن بیست هزار دانشجوست. هنوز هم می دانم
که هزاران سال است این در بر این پاشنه می چرخد، و می دانم – باز به تعبیر مولانا
– که: ............................ عاقلان سرها کشیده
در گلیم.
بلند بالا نگاری از اوج می تراوید حس عاشقی را من، کودکی در آستانش، شعری در حافظه؛ لکنتی بر زبان، و ناتوان از بیان. لبریز بودم از بهار زندگی و نیازمند بلیِ بلایی. او چنان مشغول خود، که سلطان عالم به لشکرش؛ و می جست خطی در افق را، من در تلاطم شرم قلب خویشتن؛ و
- سر مست خیال گرم- آغوشش؛ راستی چرا، تیر عاشقان ، به بی راهه می رود هنوز؟! کسی آن سوی افق، خطابش کرد که ره بسپردنی شد... به ناگاهان هجرتش ، شکوفا شد زبانم - لیک نه شعری در حافظه ماند، و نه شوری برای سفر.
کنش متقابل اجتماعی و شکل گیری فضاها ترجمه خیام عباسی انتقادات هابرماس كمك میكند تا حوزه ها به صورت متکثر و از
نقطه نظرفرهنگی تشكیل شوند، لیکن لازم است به نحوه شكلگیری و طرز اعمال فضاها نیز توجّه شود.
برای بررسی فضاها نیاز است كه نوع نگرشهای فلسفی و جامعه شناسی کلان فوق مجدداً
بررسی شوند (صص 97-494). امّا همچنین نیاز است كه ما به طور دقیقتری به جزئیات کنش
متقابل اجتماعی و ساختار فرهنگی آن نظر كنیم. اروینگ گافمن این بُعد از حوزه ها و ساختار آنها را به طور سیستماتیک
مطالعه كرده است. مشاركت، جلسه، و گفتگو با همدیگر، ژستهای مهم و مواردی مانند
این ها، مشتركات مورد توجه آرنت و گافمن هستند، اگر چه آنها این مسائل را از سنت
های فکری كاملاً متفاوت مطرح میكنند. جامعه شناسی گافمن از نظر پدیده شناسی بر
زندگی توده مردم متمركز است همانطور كه آرنت آن را درک میكند. گافمن به لحاظ
جامعه شناسی بافت اجتماعیِ آنچه را كه مردم در ملاقات و در حضور همدیگر انجام میدهند،
تجزیه و تحلیل می کند. مردم خویشتن خویش و موقعیتهایشان را می سازند و نمایش می
دهند. آنها نه فقط از طریق کنش گفتاری بلكه از طریق حركات سر و دست (ژستها) با
یكدیگر ارتباط برقرار میكنند و به وسیله مناسك، درگیر کنش متقابل می شوند.(گافمن،
77 : 1967؛x: 1971). اینها هم فعالیتهای نظم اجتماعی را به منزله قانون مطرح میكنند،
هم میتوانند نظم جایگزینی از نهادهای اجتماعی را ارزانی کنند- حیات زیرین نظم
اجتماعی- به خاطر اینكه حتی نهادهای بزرگ از کنش متقابل افراد به وجود می آیند.معمولا
اما نه همیشه،افراد به هنجارها و قوانین اجتماعی نظم می دهند. در مطالعه زندانیان
و پناهندگان- جایی که زندانیان و بیماران حبس میشوند-گافمن اعمال و اقدامات
مخالفت با قوانین و نقض آنها را شرح میدهد. (49-48: 1967). از دیدگاه ما، این
تحلیل اشاره دارد به مسیر ایجاد فضاهای عمومی دیگری، نه فقط در چارچوبهای محدود و
مستقل کنش های متقابل نظم یافته- یعنی نهادها و اقدامات جایگزین- بلكه همینطور به
فضاهای عمومی دیگری که دور از دسترسی حاكمیت در انواع مختلف بسیاری از نهادهای
رسمی به وجود می آیند. (این نكته به طور سیستماتیک در گلدفارب a 2006 بحث شده كه نظریه «سیاست گزاری امور
خرد» را بر مبنای تركیب نظریههای گافمن و حیات عمومی آرنت بسط میدهد). توجه هابرماس و آرنت بر فضای عمومی رسمی متمركز بود، امّا
در حقیقت جنبشهای اجتماعی و نهادهای اجتماعی سطح زیرین برای سیاستهای موجود كم اهمیّت
تلقی نشده اند. این نکته در دیدگاه کنش متقابل نمادین صراحت دارد. گافمن زندگی عمومی در غیرعادیترین شرایط در نهادهای جامع را بررسی كرد. امّا همین ویژگیاش
یعنی فضای بینهایتی كه در آن کنش متقابل آزاد،بسیار محدود است، شواهد و مدارك
قانع كنندهای ارائه میدهد كه زندگی عمومی ،]تنها[یک وجه عمومی از زندگی سازمانی است. در تحلیل گافمن از سازمانهای
جامع، او پیچیدگی سیاستهای کنش متقابل همگانی را تأیید میكند كه در بیشتر كار او
به طور تلویحی وجود دارد امّا هیچگاه به صورت واقع و كامل بسط و ارائه نشده است. او
در این روش بینشها و برداشتهای عمده ی ساختار فرهنگی همگانی را ارائه میكند. سازمانهای جامع مكانهایی هستند كه به طور بنیادین ویژگی
مسلّم جوامع مدرن یعنی تمایز گذاری اجتماعی را مختل میكند. در نظم مدرن، مردم در
موقعیتهای اجتماعی مختلف كارهای مختلفی، در زمان های متفاوتی، با مردم مختلف
انجام میدهند.این که چگونه ما خودمان را به مردم نشان می دهیم، بستگی به این دارد
كه در خانه، سركار، مكان عبادت، نهاد سیاسی و غیره چگونه هستیم. ما
به طور تعاملی از هر یك از این موقعیتها- آن هنگام كه خودمان را به آنها معرفی و
توصیف میكنیم، تعریفی ارائه میدهیم، و معمولاً این تعاریف اجتماعی از خود و
موقعیت مان را مجزا میكنیم. سازمانهای جامع از تیمارستانها گرفته تا مدارس شبانه
روزی تا سازمانهای نظامی تا زندانها، این تفكیك را نشان میدهند. آنها تعاریف واحدی
از خود پردازش میكنند كه پیچیدگیهای مدرن را از میان میبرد. امّا در نتیجه
مطالعه ناپیوسته مجموع نهادها، گافمن محدودیتهای جالب برای این فرایند را مشخص میكند
و به مشاهده و اطلاعات مؤثری میرسد كه آنچه را كه ما ممكن است محیط جامعه شناختی سازنده
ظرفیت عمومی بنامیم، را شرح میدهد:
به علاوه، برداشت هابرماس از قلمرو عمومی، حق را به آن چیزی
نمیدهد كه برای حوزه ها سودمندترین و مهم ترین است؛ ]مثلا[ در این معنا، در جنبش های اجتماعی به شیوه
ای عمل می کنند که قوانین تنظیمات اجتماعی را به چالش می کشند.آنها ارتباطات
اختیاری را از طریق نمایش در صحنه عمومی سیاست گزاری کرده و از نظر فرهنگی به صورت
قانون در می آورند(هم چنان که آرنت هم تأکید کرده) و زمانی در شاهکارهایشان
نمایانش می دادند (ن.ک: تورن، 1981؛ مِلوشی، 1989). این وضعیت خصوصاً برای حركات و
اقداماتی صحت دارد كه سلسله مراتب هنجارین پنهان در پس منطق را آشكار میكنند. برای این گروهها كه اغلب بر
اساس مخالفت یا بیطرفی و عقل سلیم متمایز میشوند، با چیزی كه به نظر عقلانی میرسد،قلمرو
عمومیِ بیش از حدّ عقلانی شده مثال مهّمی از روابط اجتماعی پیچیده است كه آنها
برای تغییر و مختل كردن آنها مبارزه میكنند (وارنر، 2005: 54). درك مشترك مورد توافق طرفین كه هدف بحث همگانی انتقادی-
منطقی هابرماس است، با مفهوم حوزه های متضاد یعنی حوزه هایی روبرو می شود كه بر
اساس تضاد و تنش با حوزه بزرگتر یا مسلط تعریف میشوند. (وارنر، 2005: صفحه 56).ایضا
مواجه می شود با رقابت قلمروهای عمومی مانند اغتشاشهای زنان آمریكای شمالی در قرن
نوزدهم به عنوان معاصران قلمرو عمومی سرمایه داری (رایان، 1993: 73-272؛ همچنین ملاحظه
كنید: اِلی، 1993: 31-330/1). عجیب آنكه، همین عقلانیت عام كه فرض میشود قلمرو عمومی را
برای تمام انسانها دسترسپذیر میسازد،سلسله مراتبی از پایگاه، طبقه، و جنسیت را معلق
گذارده که به عنوان استراتژی محرومیت به كار گرفته شده است (فراسر، 1993: 115).
بنابه گفته مورّخان تجدیدنظر طلب، از همان آغاز ، این عقلانیت بخشی از یک عادات و
رسوم قومی و شیوه ای بود که تمایز طبقه سرمایه دار از دیگران، از سیاست ها و رقابت طبقاتی را نشان می داد. (الی،
1993: 306-297؛ رایان، 1993: 73-272؛ لندس، 1998: 89 ؛ فراسر، 1993: 114). این
مشاهده از آغاز، ایده وجود قلمروهای رقابتیِ بعضا در تضاد را با درجات مختلفی از
قدرت پیشنهاد میكند. همین قلمرو همگانی منفرد، به خاطر محدودیت مفهومی یا حداقل به
خاطر محدود كردن مشاركت گروههای اصلی و از این رو، مخالفت با ایدهآل برابری
مشارکتی مورد انتقاد قرار گرفته است. بنابه گفته فراسر، مسئله قلمرو عمومی كه به
عنوان رخداد شگفت تصور میشد، در ابتدا از عدم امكان تفكیك قلمرو عمومی از بافت
اجتماعی نابرابریهای آن و در وهله دوم از گرایش فرایند بررسی برای سودرسانی به
گروههای غالبی ناشی می شود كه تجلی فرهنگی
عادات و رسوم و دیدگاههای فصاحت و بلاغت شان حتی در غیاب استثنائات رسمی برایش
اساسی هستند (فراسر، 1993: 28-122). با توجّه به این انتقادات،امروزه چگونه ما باید از قلمرو
عمومی بورژوایی بازدید كنیم؟. قلمرو عمومی بورژوایی میتواند به عنوان یک لحظه در
زنجیرة گسترده قلمروهای عمومی ناقص یا آسیب دیده اما حوزه عمومی مباحثه ای واقعی
نگریسته شود.(وارنر، 2005: 51-50). لحظه حتی با پتانسیلی بزرگتر، لحظه جریان جنبش
های اجتماعی مدرن است. این جنبش ها را میتوان به صورت حركات فعال در همان «محیط
قلمرو عمومی» فرض كرد كه هابرماس مطرح كرد؛ که حتی در همان زمان، از آن بافت ظاهر
میشوند ، در حالی كه این جنبش ها نقایص قلمرو عمومی بورژوایی را تصحیح می کنند،
(وارنر، 2005؛ لی، 1993: 407). علاوه بر این، وجود فضاهای متعدد و متضاد به وضوح نشان میدهد
كه قلمرو فضاها نه فقط عرصهای برای ارائه و بحث منافع گروه است بلكه فضای مهّمی
برای شكلگیری و تقویت هویتهاست كه میتوانند تفاوتی را که هابرماس میان قلمرو عمومی و قلمرو خصوصی می
گذارد،مجدداً مطرح کنند. دوگانگی و تضاد، سلسله مراتب میان مسائل برابری (خصوصی) و
آزادی (عمومی) را از میان میبرد و امكان ارتباطات میان این دو را میسّر میسازد
(وارنر، 2005: 57؛ کالهون، 1997: 82، 86 ؛ بن حبیب، 1993: 90-89).
آخرین پست هامرگ در سالهای دیگر کُشی..........شنبه پانزدهم آذرماه سال 1399
علم و مذهب..........چهارشنبه دوازدهم آذرماه سال 1399
انتظار زندگی در سودای بهشت..........دوشنبه سوم آذرماه سال 1399
دکتر فیرحی و یک پرسش..........دوشنبه بیست و ششم آبانماه سال 1399
زندگی، میعاد در لجن..........یکشنبه هجدهم آبانماه سال 1399
زندگی را تخیل و سپس تکرار کنید..........شنبه هفدهم آبانماه سال 1399
سیاستمدارانی چون شاعر در فیلم مادر آرنوفسکی..........شنبه سوم آبانماه سال 1399
رابطۀ ننگین..........شنبه بیست و ششم مهرماه سال 1399
عزادار خویشتنیم نه شجریان..........جمعه هجدهم مهرماه سال 1399
کشیش و پزشک در زمانۀ بیماری..........دوشنبه چهاردهم مهرماه سال 1399
لذت مشترک دیکتاتور و عاشق..........یکشنبه سیزدهم مهرماه سال 1399
خشخش ِ خندههای اشکآمیز برگهای پاییزی..........پنجشنبه دهم مهرماه سال 1399
شهر از عاقل تهی خواهد شدن به مناسبت روز مولانا..........سه شنبه هشتم مهرماه سال 1399
دروغزن قضای مسلمانان را نشاید ..........سه شنبه بیست و پنجم شهریورماه سال 1399
سوغاتی..........سه شنبه هجدهم شهریورماه سال 1399
تحفه ای چون مرگ..........دوشنبه دهم شهریورماه سال 1399
داستانک..........یکشنبه دوم شهریورماه سال 1399
با یادی از مورّخ مشروطیت..........شنبه هجدهم مردادماه سال 1399
سارتر و نویسنده..........یکشنبه دوازدهم مردادماه سال 1399
کاش از تاریخ بیاموزیم..........یکشنبه بیست و نهم تیرماه سال 1399
خشونتی که بر ما می رود..........پنجشنبه بیست و دوم خردادماه سال 1399
سقف تزویر بر ستون ضدتبعیضی..........سه شنبه بیستم خردادماه سال 1399
تأملی در قتل رومینا اشرفی..........شنبه دهم خردادماه سال 1399
ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟..........دوشنبه بیست و پنجم فروردینماه سال 1399
دموکراسی آیینی..........شنبه سوم اسفندماه سال 1398
تعریضی بر واکنش آیتالله سبحانی به سخنان دکتر حسن محدثی..........جمعه بیست و پنجم بهمنماه سال 1398
دیکتاتوری، استالین و هنرمند غیرحکومتی..........جمعه بیست و هفتم دیماه سال 1398
مشترک میان دیکتاتورها..........دوشنبه بیست و هفتم آبانماه سال 1398
«چگونه است که استثمارشدگان به ادامۀ استثمار راضی میشوند؟»...........یکشنبه دوازدهم آبانماه سال 1398
جامعهشناس تحملناپذیر است!..........شنبه بیست و هفتم مهرماه سال 1398
همه پستها