به نام خدا

بعثت رسول خدا (ص) قسمت سی و یکم

معراج

داستان معراج رسول خدا(ص)در یک شب از مکه معظمه به مسجد الاقصی و از آنجا به آسمانها و بازگشت به مکه در قرآن کریم در دو سوره به نحو اجمال ذکر شده،یکی در سوره«اسراء»و دیگری در سوره مبارکه«نجم»،و تأویلاتی که از برخی چون حسن بصری،عایشه و معاویه نقل شده مخالف ظاهر آیات کریمه قرآنی و صریح روایات متواتره‏ای است که در کتب تفسیر و حدیث و تاریخ شیعه و اهل سنت نقل شده است و هیچ گونه اعتباری برای ما ندارد [1] ، و ایرادهای عقلی دیگری را هم که برخی کرده‏اند در پایان داستان پاسخ خواهیم داد،ان شاء الله.اما در کیفیت معراج و اینکه چند بار بوده و آن نقطه‏ای که رسول خدا(ص)از آنجا به سوی مسجد الاقصی حرکت کرد و بدانجا بازگشت آیا خانه ام هانی بوده یا مسجد الحرام و سایر جزئیات آن اختلافی در روایات دیده می‏شود که ما به خواست خداوند در ضمن نقل داستان به پاره‏ای از آن اختلافات اشاره خواهیم کرد و آنچه مشهور است آنکه این سیر شبانه با این خصوصیات در سالهای آخر توقف آن حضرت در شهر مکه اتفاق افتاد،اما آیا قبل از فوت ابیطالب بوده و یا بعد از آن و یا در چه شبی از شبهای سال بوده،باز هم نقل متواتری نیست و در چند حدیث آن شب را شب هفدهم ربیع الاول و یا شب بیست و هفتم رجب ذکر کرده و در نقلی هم شب هفدهم رمضان و شب بیست و یکم آن ماه نوشته‏اند.

و معروف آن است که رسول خدا(ص)در آن شب در خانه ام هانی دختر ابیطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتی که آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصی و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید به طوری که صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشی است که امام صادق(ع)فرمود:رسول خدا(ص)نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند،یعنی اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد و در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص)و ائمه‏معصومین روایت شده که فرمودند:

جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبی را که نامش«براق» [2]  بود برای او آورد و رسول خدا(ص)بر آن سوار شده و به سوی بیت المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد،یکی در مدینه و هجرتگاهی که سالهای بعد رسولخدا(ص)بدانجا هجرت فرمود،یکی هم مسجد کوفه،دیگر در طور سینا و بیت اللحم زادگاه حضرت عیسی(ع) و سپس وارد مسجد اقصی شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق روایاتی که صدوق(ره)و دیگران نقل کرده‏اند از جمله جاهایی را که آن حضرت در هنگام سیر بر بالای زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که به صورت بقعه‏ای می‏درخشید و جون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد:اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد می‏آیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.

و نیز در روایات آمده که در آن شب دنیا به صورت زنی زیبا و آرایش کرده خود را بر آن حضرت عرضه کرد ولی رسول خدا(ص)بدو توجهی نکرده از وی در گذشت.

سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید،آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روی خندان بر آن حضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتی که علی بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع)روایت کرده رسول خدا(ص)فرمود:فرشته‏ای را در آنجا دیدم که بزرگتر از او ندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهره‏ای درهم و خشمناک داشت و مانند دیگران تبریک گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت:این مالک،خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهکاران افزوده می‏شود بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهیبی از آن برخاست که فضا را فرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وی خواستم آن را به حال خود برگرداند. [3] .

و بر طبق همین روایت در آن جا ملک الموت را نیز مشاهده کرد که لوحی از نور در دست او بود و پس از گفتگویی که با آن حضرت داشت عرض کرد:همگی دنیا در دست من همچون درهم(و سکه‏ای)است که در دست مردی باشد و آن را پشت و رو کند،و هیچ خانه‏ای نیست جز آنکه من در هر روز پنج بار بدان سرکشی می‏کنم و چون بر مرده‏ای گریه می‏کنند بدانها می‏گویم:گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها می‏آیم تا آنکه یکی از شما باقی نماند،در اینجا بود که رسول خدا(ص)فرمود:براستی که مرگ بالاترین مصیبت و سخت‏ترین حادثه است و جبرئیل در پاسخ گفت:حوادث پس از مرگ سخت‏تر از آن است.

و سپس فرمود:

و از آنجا به گروهی گذشتم که پیش روی آنها ظرفهایی از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را می‏خوردند و پاک را می‏گذاردند،از جبرئیل پرسیدم:اینها کیان‏اند؟گفت:افرادی از امت تو هستند که مال حرام می‏خورند و مال حلال را وامی‏گذارند،و مردمی را دیدم که لبانی چون لبان شتران داشتند و گوشتهای پهلوشان را چیده و در دهانشان می‏گذاردند،پرسیدم:اینها کیان‏اند؟گفت:اینها کسانی هستند که از مردمان عیبجویی می‏کنند،مردمان دیگری را دیدم که سرشان را به سنگ می‏کوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد:اینان کسانی هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمی‏خواندند و می‏خفتند.مردمی را دیدم که آتش در دهانشان می‏ریختند و از نشیمنگاهشان بیرون می‏آمد و چون وضع آنها پرسیدم،گفت:اینان کسانی هستندکه اموال یتیمان را به ستم می‏خورند،گروهی را دیدم که شکمهای بزرگی داشتند و نمی‏توانستند از جا برخیزند گفتم:ای جبرئیل اینها کیان‏اند؟گفت:کسانی هستند که ربا می‏خورند،زنانی را دیدم که بر پستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانی هستند؟

گفت:زنان زناکاری هستند که فرزندان دیگران را به شوهران خود منسوب می‏دارند و سپس به فرشتگانی برخوردم که تمام اجزای بدنشان تسبیح خدا می‏کرد. [4] .

و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه به یکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم:اینان کیان‏اند؟گفت:هر دو پسر خاله یکدیگر یحیی و عیسی(ع)هستند،بر آنها سلام کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند و فرشتگان زیادی راکه به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.

و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبایی را دیدم که زیبایی او نسبت به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت به ستارگان بود و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت:این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داده و تهنیت و تبریک گفت و فرشتگان بسیاری را نیز در آنجا دیدم.

از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردی را دیدم و چون از جبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا وی را به اینجا آورده،بر او سلام کردم پاسخ داد و برای من آمرزش خواست و فرشتگان بسیاری را مانند آسمانهای پیشین مشاهده کردم و همگی برای من و امت من مژده خیر دادند.

سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردی را به سن کهولت دیدم که دورش را گروهی از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم کیست؟جبرئیل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلام کرده و پاسخ داد و فرشتگان بسیاری را مانند آسمانهای دیگر مشاهده کردم.

آن گاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردی گندمگون و بلند قامت را دیدم که می‏گفت:بنی اسرائیل پندارند من گرامی‏ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولی این مرد از من نزد خدا گرامی‏تر است و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟گفت:برادرت موسی بن عمران است،بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمانهای دیگر فرشتگان بسیاری را در حال خشوع دیدم.

سپس به آسمان هفتم رفتیم و در آنجا به فرشته‏ای برخورد نکردم جز آنکه گفت:ای محمد حجامت کن و به امت خود نیز سفارش حجامت را بکن و در آنجا مردی را که موی سر و صورتش سیاه و سفید بود و روی تختی نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت،او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد و تهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانی را که در آسمانهای پیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهایی از نور که از درخشندگی چشم را خیره می‏کرد و دریاهایی از ظلمت و تاریکی و دریاهایی از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک شدم جبرئیل گفت:این قسمتی ازمخلوقات خداست.

و در حدیثی است که فرمود:چون به حجابهای نور رسیدم جبرئیل از حرکت ایستاد و به من گفت:برو!

در حدیث دیگری فرمود:از آنجا به«سدرة المنتهی»رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:ای جبرئیل در چنین جایی مرا تنها می‏گذاری و از من مفارقت می‏کنی؟گفت:ای محمد اینجا آخرین نقطه‏ای است که صعود به آن را خدای عز و جل برای من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم می‏سوزد، [5] .

 

آن گاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آن گاه که در دریای نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد می‏کرد تا جایی که خدای تعالی می‏خواست مرا متوقف کند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانی گفت.

و در اینکه آن سخنانی که خدا به آن حضرت وحی کرده چه بوده است در روایات به طور مختلف نقل شده و قرآن کریم به طور اجمال و سربسته می‏گوید:

«فأوحی الی عبده ما أوحی»

(پس وحی کرد به بنده‏اش آنچه را وحی کرد)

و از این رو برخی گفته‏اند:مصلحت نیست در این باره بحث شود زیرا اگر مصلحت بود خدای تعالی خود می‏فرمود،و بعضی هم گفته‏اند:اگر روایت و دلیل معتبری از معصوم وارد شد و آن را نقل کرد،مانعی در اظهار و نقل آن نیست.

و در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که آن وحی مربوط به مسئله جانشینی و خلافت علی بن ابیطالب (ع)و ذکر برخی از فضایل آن حضرت بوده،و در حدیث دیگر است که آن وحی سه چیز بود:1.وجوب نماز 2.خواتیم سوره بقره 3.آمرزش گناهان ازجانب خدای تعالی غیر از شرک.در حدیث کتاب بصائر است که خداوند نامهای بهشتیان و دوزخیان را به او وحی فرمود.

و به هر صورت رسول خدا(ص)فرمود:پس از اتمام مناجات با خدای تعالی بازگشتیم و از همان دریاهای نور و ظلمت گذشته در«سدرة المنتهی»به جبرئیل رسیدم و به همراه او بازگشتیم.

[1] و جالب اینجاست که برخی از نویسندگان معاصر معراج رسول خدا(ص)را به وحدت وجودی که در کلام پاره‏ای از عرفا و متصوفه دیده می‏شود تطبیق و تأویل کرده که از عدم اعتقاد به معجزه و امثال اینها سرچشمه می‏گیرد.

[2] در توصیف«براق»در چند حدیث آمده که فرمود:از الاغ بزرگتر و از قاطر کوچکتر بود،دارای دو بال بود و هر گام که بر می‏داشت تا جایی را که چشم می‏دید می‏پیمود،ابن هشام در سیره گفته:براق همان مرکبی بود که پیغمبران پیش از آن حضرت نیز بر آن سوار شده بودند.و در حدیثی است که فرمود:صورتی چون صورت آدمی و یالی مانند یال اسب داشت،و پاهایش مانند پای شتر بود.و برخی از نویسندگان روز هم در صدد توجیه و تأویل بر آمده و«براق»را از ماده برق گرفته و گفته‏اند:سرعت این مرکب همانند سرعت برق و نور بوده است.

[3] و در حدیثی که صدوق(ره)از امام باقر(ع)نقل کرده رسول خدا(ص)را از آن پس تا روزی که از دنیا رفت کسی خندان ندید.

[4] صدوق(ره)در کتاب عیون به سند خود از امیر المؤمنین(ع)روایت کرده که فرمود:من و فاطمه نزد پیغمبر(ص)رفتیم و او را دیدم که به سختی می‏گریست و چون سبب پرسیدم فرمود شبی که به آسمانها رفتم زنانی از امت خود را در عذاب سختی دیدم و گریه‏ام برای سختی عذاب آنهاست.زنی را به موی سرش آویزان دیدم که مغز سرش جوش آمده بود،زنی را به زبان آویزان دیدم که از حمیم(آب جوشان)جهنم در حلق او می‏ریختند،زنی را به پستانهایش آویزان دیدم،زنی را دیدم که گوشت تنش را می‏خورد و آتش از زیر او فروزان بود،زنی را دیدم که پاهایش را به دستهایش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ریخته بودند،زنی را کور و کر و گنگ در تابوتی از آتش مشاهده کردم که مخ سرش از بینی او خارج می‏شد و بدنش را خوره و پیسی فرا گرفته بود،زنی را به پاهایش آویزان در تنوری از آتش دیدم،زنی را دیدم که گوشت تنش را از پایین تا بالا به مقراض آتشین می‏بریدند،زنی را دیدم که صورت و دستهایش سوخته بود و امعاء خود را می‏خورد،زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود و زنی را به صورت سگ دیدم که آتش از پایین در شکمش می‏ریختند و از دهانش بیرون می‏آمد و فرشتگان با گرزهای آهنین به سر و بدنشان می‏کوفتند.

فاطمه که این سخن را از پدر شنید پرسید:پدرجان آنها چه عمل و رفتاری داشتند که خداوند چنین عذابی برایشان مقرر داشته بود؟فرمود:دخترم!اما آن زنی که به موی سر آویزان شده بود زنی بود که موی سر خود را از مردان نامحرم نمی‏پوشانید،اما آنکه به زبان آویزان بود زنی بود که با زبان شوهر خود را می‏آزرد،آنکه به پستان آویزان بود زنی بود که از شوهر خود در بستر اطاعت نمی‏کرد،زنی که به پاها آویزان بود زنی بود که بی اجازه شوهر از خانه بیرون می‏رفت،اما آنکه گوشت بدنش را می‏خورد آن زنی بود که بدن خود را برای مردم آرایش می‏کرد،اما زنی که دستهایش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنی بود که به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و برای جنابت و حیض غسل نمی‏کرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بی‏اهمیت بود،اما آنکه کور و کر و گنگ بود آن زنی بود که از زنا فرزنددار شده و آن را به گردن شوهرش می‏انداخت،آنکه گوشت تنش را به مقراض می‏بریدند آن زنی بود که خود را در معرض مردان قرار می‏داد،آنکه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود می‏خورد زنی بود که وسایل زنا برای دیگران فراهم می‏کرد.آنکه سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود و آنکه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش می‏ریختند زنان خواننده و نوازنده بودند...و سپس به دنبال آن فرمود:

وای به حال زنی که شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنی که شوهر از او راضی باشد.

[5] سعدی در این باره گوید:

 

چنان گرم در تیه قربت براند 

که در سدرة جبریل از او باز ماند

 

بدو گفت:سالار بیت الحرام‏ 

که ای حامل وحی برتر خرام‏

 

چو در دوستی مخلصم یافتی‏ 

عنانم ز صحبت چرا تافتی‏

 

بگفتا فراتر مجالم نماند 

بماندم که نیروی بالم نماند

 

اگر یک سر موی برتر پرم‏ 

فروغ تجلی بسوزد پرم.

منبع: کتاب زندگانی حضرت محمد(ص) نوشته سید هاشم رسولی محلاتی

مدینةالعلم

بهشتی باشید...

بهشتیان




طبقه بندی: مقالات پیرامون پیامبر اکرم (ص)، امامان و پیامبران،
برچسب ها: معراج پیامبر اسلام، نهج الفصاحه، بهشتیان،

تاریخ : پنجشنبه 3 اسفند 1396 | 11:47 ب.ظ | نویسنده : سید مصطفی سیدی | نظرات
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات