به نام خدا
بعثت رسول خدا (ص) قسمت بیست و
ششم
دنباله داستان و انتقام عمرو
عاص از عماره
فرستادگان قریش با کمال یأس و
افسردگی آماده بازگشت به مکه شده و دانستند که نمیتوانند عقیده نجاشی را درباره
دفاع از مهاجرین تغییر دهند،در اینجا عمرو عاص در صدد انتقام عملی که عماره درباره
او انجام داده بود افتاد و در خلال روزهایی که در حبشه به سر میبردند و رفت و
آمدی که به مجلس نجاشی کرده بودند متوجه شده بوده عماره نسبت به کنیزک زیبایی که
هر روزه در مجلس عمومی نجاشی حاضر میشد و بالای سر او میایستاد متمایل گشته و از
نگاههای کنیزک نیز دریافت که وی نیز مایل به عماره شده است.
به فکر افتاد که از همین راه
انتقام خود را از عماره بگیرد و از این رو وقتی به خانه برگشتند به عماره گفت:گویا
کنیز نجاشی به تو علاقهای پیدا کرده و تو هم به او دل بستهای؟گفت:آری.عمرو عاص
او را تحریک کرد تا وسیله مراوده بیشتری را با او فراهم سازد و برای انجام این کار
نیز او را راهنمایی کرد تا تدریجا وسیله دیدار آن دو با یکدیگر فراهم گردید و
عماره پیوسته ماجرا را برای او تعریف میکرد و عمرو عاص نیز با قیافهای تعجب آمیز
که حکایت از باور نکردن سخنان او میکرد بدو میگفت:گمان نمیکنم به این حد در این
کار توفیق پیدا کرده باشی تا روزی بدو گفت:
اگر راست میگویی به کنیزک بگو
که مقداری از آن عطر مخصوص نجاشی که نزد شخص دیگری یافت نمیشود برای تو بیاورد،آن
وقت است که من سخنان تو را باور میکنم.
عماره نیز از کنیزک درخواست کرد
تا قدری از همان عطر مخصوص را برای او بیاورد و کنیزک نیز این کار را کرد و چون عطر
مخصوص به دست عمرو عاص رسید به عماره گفت:اکنون دانستم که راست میگویی!و پس از آن
مخفیانه به نزد نجاشی آمد و اظهار کرد:ما در این مدتی که در حبشه بودهایم بخوبی
از خوان نعمت سلطان بهرهمند و برخوردار گشته و پذیرایی شدیم و شما حق بزرگی به
گردن ما پیدا کردهاید اکنون که قصد بازگشت داریم خواستم به عنوان قدردانی و نمک
شناسی مطلبی را که با زندگی خصوصی پادشاه ارتباط دارد به عرض برسانم و طبق
وظیفهای که دارم آن را به سمع مبارک برسانم،و آن مطلب این است که این رفیق نمک
نشناس من که برای رساندن پیغام بزرگان قریش به دربار شما آمده شخص خیانتکاری است و
نسبت به پادشاه خیانت بزرگی را مرتکب شده و با کنیزک مخصوص شما روابط نامشروعی
برقرار کرده و نشانهاش هم این عطر مخصوص پادشاه است که کنیزک برای او آورده است!
نجاشی عطر را برداشته و چون
استشمام کرد به سختی خشمگین شد و در صدد قتل عماره برآمد اما دید این کار بر خلاف
رسم و آیین پادشاهان بزرگ است که فرستاده و پیغامآور را نمیکشند از این رو
طبیبان را خواست و به آنها گفت:
کاری با این جوان بکنید که به
قتل نرسد ولی از کشتن برای او سختتر باشد،آنهانیز دارویی ساختند و آن را در آلت
عماره تزریق کردند و همان موجب دیوانگی و وحشت او از مردم گردید و مانند حیوانات
وحشی سر به بیابان نهاد و در میان حیوانات با بدن برهنه به سر میبرد و هرگاه
انسانی را میدید به سرعت میگریخت و فرار میکرد،عمرو عاص نیز به مکه بازگشت و
ماجرا را به اطلاع بزرگان قریش رسانید و پس از مدتی نزدیکان عماره به فکر افتادند
که او را در هر کجا هست پیدا کرده به مکه بازگردانند و بدین منظور چند نفر به حبشه
آمدند و در بیابانها به دنبال عماره به جستجو پرداختند و او را در حالی که ناخنها
و موهای بدنش بلند شده بود و به وضع رقتباری در میان حیوانات وحشی به سر میبرد در
سر آبی مشاهده کردند و هر چه خواستند او را بگیرند و با او سخن بگویند نتوانستند و
به هر سو که میرفتند او میگریخت تا بناچار به وسیله ریسمان و طناب او را به دام
انداختند ولی همین که به دست ایشان افتاد شروع به فریاد کرد و مانند حیوانات وحشی
که گرفتار میشوند همچنان فریاد زد و بدنش میلرزید تا در دست آنها تلف شد.
و بدین ترتیب ماجرا پایان یافت
و ضمنا این ماجرا درس عبرتی برای شرابخواران و شهوت پرستان گردید و در صفحات تاریخ
ثبت شد.
نگارنده گوید:بر طبق روایاتی که
در دست هست نجاشی پس از این ماجرا به رسول خدا(ص)ایمان آورد و به دست جعفر بن
ابیطالب مسلمان شد،و هدایای بسیاری برای پیغمبر اسلام فرستاد که از آن جمله بر طبق
روایتی«ماریه قبطیه»بود [1] که رسول
خدا(ص)از آن کنیز دارای پسری شد و نامش را ابراهیم گذارد و در کودکی از دنیا رفت
به شرحی که ان شاء الله در شرح حال فرزندان آن حضرت خواهد آمد،و هنگامی که نجاشی
از دنیا رفت رسول خدا(ص)در مدینه بود و مرگ او را به اصحاب خبر داد و از همانجا بر
او نماز خواندند و مهاجرین حبشه نیز پس از مدتی شنیدند که مردم مکه دست از آزارشان
برداشته و مسلمان شدهاند از این رو برخی مانند عبد الله بن مسعود و مصعب بن عمیر
به مکه بازگشتند اما وقتی فهمیدند این خبر دروغ بودهگروهی از ایشان دوباره به
حبشه رفتند و چند تن نیز از بعضی بزرگان قریش پناه خواسته و در پناه آنها به شهر
مکه درآمدند و جمع بسیاری هم مانند جعفر بن ابیطالب سالها در حبشه ماندند تا پس از
هجرت پیغمبر اسلام در سالهای آخر عمر آن حضرت به مدینه آمدند که ان شاء الله شرح
حال آنها در جای خود مذکور خواهد شد.
[1] و بر طبق روایات دیگر ماریه را مقوقس(پادشاه اسکندریة)به آن حضرت اهداء کرد.
منبع: کتاب زندگانی حضرت
محمد(ص) نوشته سید هاشم رسولی محلاتی
مدینةالعلم
بهشتی باشید...
بهشتیان
طبقه بندی: مقالات پیرامون پیامبر اکرم (ص)، امامان و پیامبران،
برچسب ها: عمروعاص، عماره، بهشتیان، بهشتی،