جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
گفتا که می بوسم تو را

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم

گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم

 

گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در

گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم

 

گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم

 

گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام

گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم

 

گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم

 

گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم

 

گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

 

 

سیمین بهبهانی

 



مال کسی جز تو نیستم

فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم
دیگر به فکر هم نفسی جز تو نیستم


عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد
وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم

بعد از چقدر این طرف و آن طرف زدن
فهمیده ام که در هوسی جز تو نیستم

یک آسمان اگر چه به رویم گشوده است
من راضی ام که در قفسی جز تو نیستم

حالا خیالم از تو که راحت شود عزیز
دیگر به فکر هیچ کسی جز تو نیستم

 

مهدی فرجی



شاعر : مهدی فرجی ,
بگذار برخیزد

بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟
بر کدام مُرده ی پنهان میگرید، این ساز بی زمان؟
در کدام غار
بر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه، این پنجه ی نادان؟

بگذار برخیزد مردم بی لبخند
بگذار برخیزد!

زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمه ی صافی
زاری بر لقاح شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراع بلند نسیم
زاری بر سپیدار سبزبالا بس تلخ است.
بر برکه ی لاجوردین ماهی و باد چه میکند این مدیحه گوی تباهی؟
مطرب گورخانه به شهر اندر چه میکند
زیر دریچه های بیگناهی؟

بگذار برخیزد مردم بی لبخند
بگذار برخیزد!

 

احمد شاملو



با تشکر از احمد عزیز بابت ارسال شعر


شاعر : احمد شاملو ,
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیدی ؟

هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیدی ؟

یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیدی ؟

 

آیــا تـو هـم  هــر پــرده ای را تا گشودی

از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیدی ؟

 

اصـلا بـبـیـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودی؟

از زیـــر امــــواج آســـمـان را تـــار دیدی ؟

 

نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟

از «آتـنــا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی ؟

 

در پـشـت دیـوار ِحیاطـی شعـر خوانـدی؟

دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی ؟

 

آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک

خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی ؟

 

رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه ؟

بیـمـار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی ؟؟

 

حقــــا که بـا مـن فــرق داری ــ لا اقـل  تـو

او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی !!!

 

 

کاظم بهمنی



شاعر : کاظم بهمنی ,
شانه ات را دیر آوردی

شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

 

آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام

لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد

 

من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند

نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد

 

از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

 

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد

 

 

حامد عسکری



شاعر : حامد عسکری ,
حتی به روزگاران


ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

                             بیداری ستاره در چشم جویباران


آ
یینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل

                             لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران


بازا که در هوایت خاموشی جنونم

                            فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران


ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز

                            کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران


گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم

                            بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران


بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز

                            زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران


پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

                            دیوار زندگی را زین گونه یادگاران


وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند

                             تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

 



برچسب‌ها : #بوسه #باران
زیباتر از این چیست

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

 

خون از مژه می‌ریخت به تشییع غریبش

آن نیزه که می‌برد سر بی بدنش را

 

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

 

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را

 

آغوش گشاید به تسلای عزیزان؟

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را؟

 

خورشید فروزان شده در تیرگی شام

تا باز به دنیا برساند سخنش را

 

فاضل نظری




 

 



شاعر : فاضل نظری ,

تعداد کل صفحات: 35


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات