هرچند پیش روی تو غرق
خجالتند
چشمان این غریبه فقط با تو
راحتند
بانو ... به بی قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشمت
جسارتند
آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران
لبخندهات ... حس نجیب
زیارتند
دور از نگاه سرد جهان ... دست های من
با بافه های موی تو سرگرم
خلوتند
دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد
از حرف دل پُر اند ... اگر
بی شکایتند
بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش
دلشوره های هرشبم از روی
عادتند
هی کوچه ... کوچه ، کوچه به پایان نمی رسم
شب های سرد و ابری من بی
نهایتند ...!
اصغرمعاذی