شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم!
من و شب
،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم
محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی ِ واژه بافی ام
واسه ی
شب کافی ام !
وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز من همیشه کم بودم !
من و روز همو هیچ دوست نداریم !
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که
این خورشید تکراریِ لعنتی بره
من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!
وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده ، مایه ی دردسره ... !
محمد صالح اعلاء