جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
درد عشق


گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد

دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد


گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار

که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد


من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس

لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد


فلکم از تو جدا کرد و گمان می‌کردم

که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد


سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم

که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد


جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار

ور توان در دل بی‌رحم تو جا نتوان کرد


گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف

چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد

 

 

هاتف اصفهانی



درد جدایی

روز و شب خون جگر می‌خورم از درد جدایی

ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی

 

چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم

کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی

 

چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد

اگر از کار فرو بستهٔ من عقده گشایی

 

هر شبم وعده دهی کآیم و من در سر راهت

تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی

 

که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم

من که در کوچهٔ او ره ندهندم به گدایی

 

ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان

گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی

 

بستهٔ کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد

نه از آن قید خلاصی نه ازین دام رهایی

 

 

 

هاتف اصفهانی



در طلبت شتافتم

شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم

خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم

 

آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی

جامه تقوایی که من در همه عمر بافتم

 

بر دل من ز بس که جا تنگ شد از جدائی ات

بی تو به دست خویشتن سینهٔ خود شکافتم

 

از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتی

آینه ‌سان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم

 

یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا

هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم

 

 

هاتف اصفهانی



ناله و افغان من بشنو

ای که در جام رقیبان می پیاپی می‌کنی

خون دل در ساغر عشاق تا کی می‌کنی

 

می‌نوازی غیر را هر لحظه از لطف و مرا

دم به دم خون در دل از جور پیاپی می‌کنی

 

راه اگر گم شد نه جرم ناقه از سرگشتگی است

بی گناه ای راه پیما ناقه را پی می‌کنی

 

ناله و افغان من بشنو خدا را تا به کی

گوش بر آواز چنگ و نالهٔ نی می‌کنی

 

ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار

گر نه در ساغر کنون می می‌کنی کی می‌کنی

 

 

هاتف اصفهانی



گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت

گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت

گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت

 

گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق

گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت

 

هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل

چون سایه به پایش فکند رحل اقامت

 

در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند

دل می‌کشدم باز به آن جلوهٔ قامت

 

عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی

در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت

 

دامن ز کفم می‌کشی و می‌روی امروز

دست من و دامان تو فردای قیامت

 

امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ

بر خاک شهیدان تو خار است علامت

 

ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است

هاتف به چه رو می‌کندم باز ملامت

 

 

هاتف اصفهانی



دانی که دلبر با دلم چون کرد

دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش

او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش

گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش

گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش

گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل

خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش

ناصح که می‌زد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان

یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش

ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی

افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش

از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته

موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش

هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم

ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش

 

 

هاتف اصفهانی



داغ عشق تو نهان خواهد ماند

داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند

در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند

 

آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت

وز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند

 

من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد

در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند

 

به وفای تو، من دلشده جان خواهم داد

بی‌وفایی به تو ای مونس جان خواهد ماند

 

هاتف از جور تو اینک ز جهان خواهد رفت

قصهٔ جور تو با او به جهان خواهد ماند

 

 

هاتف اصفهانی

 

 



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات