هرگز نرسیده ام من سوخته جان ،
روزی به امید
وز بخت سیه ندیده ام ، هیچ زمان ،
یک روز سفید
قاصد چو نوید وصل با من میگفت ،
آهسته بگفت
در حیرتم از بخت بد خود که چه سان ؟
این حرف شنید .
شیخ بهائی
ساقیا ! بده جامی ، زان شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست ، گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم ، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من ، میکند به کار من خنده های زیر لب ، عشوه های پنهانی
دین و دل به یک دیدن ، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل ، کی بود پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست ، مقصدی نمیخواهیم حور و جنت ای زاهد ! بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن آستین این ژنده ، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم گفتمش : مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن! پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید بر دل بهائی نِه ، هر بلا که بتوانی
شیخ بهائی شاعر :
شیخ بهائی ,
پنجشنبه 25 آبان 1391 .:|:. 00:22 .:|:. علی ساطع دلا! باز این همه افسردگی چیست؟ به عهد گل، چنین پژمردگی چیست؟ اگر آزردهای از توبهٔ دوش دگر بتوان شکست، آزردگی چیست؟ شنیدم گرم داری حلقه، ای دوست! بهائی! باز این افسردگی چیست؟
شیخ بهائی شاعر :
شیخ بهائی ,
سه شنبه 16 آبان 1391 .:|:. 15:11 .:|:. علی ساطع نگشود مرا ز یاری ات کار دست از دلم ای رفیق! بردار
گرد رخ من، ز خاک آن کوست ناشسته مرا به خاک بسپار
رندیست ره سلامت ای دل! من کردهام استخاره، صد بار
سجادهٔ زهد من، که آمد خالی از عیب و عاری از عار
پودش، همگی ز تار چنگ است تارش، همگی ز پود زنار
خالی شده کوی دوست از دوست از بام و درش، چه پرسی اخبار؟
کز غیر صدا جواب ناید هرچند کنی سؤال تکرار
گر میپرسی: کجاست دلدار؟ آید ز صدا: کجاست دلدار؟
از بهر فریب خلق، دامی است هان! تا نشوی بدان گرفتار
افسوس که تقوای بهائی شد شهره به رندی آخر کار
شیخ بهائی شاعر :
شیخ بهائی ,
دوشنبه 15 آبان 1391 .:|:. 15:58 .:|:. علی ساطع آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند
چون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر یک رشته از زنار خود، بر خرقهٔ من دوختند
یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند
در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟ کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند
شیخ بهائی شاعر :
شیخ بهائی ,
دوشنبه 8 آبان 1391 .:|:. 17:22 .:|:. علی ساطع همه روزه روزه بودن ،همه شب نماز کردن همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن دولب از برای لبیک به وظیفه باز کردن به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن زملاحی و مناهی همه احتراز کردن شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن به خدا که هیچ کس را ثمر آن قَدَر نباشد که به روی ناامیدی درِ بسته باز کردن
شـــــیخ بهائی
شاعر :
شیخ بهائی ,
یکشنبه 7 آبان 1391 .:|:. 16:44 .:|:. علی ساطع یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی ناز بر بلبلان بستان کن! تو گلی، گل، نه خاری و نه خسی تا کی ای عندلیب عالم قدس! مایل دام و عاشق قفسی؟ تو همایی، همای، چند کنی گاه، جغدی و گاه، خرمگسی؟ ای صبا! در دیار مهجوران گر سر کوچهٔ بلا برسی با بهائی بگو که با سگ نفس تا به کی بهر هیچ در مرسی
شیخ بهائی شاعر :
شیخ بهائی ,
پنجشنبه 4 آبان 1391 .:|:. 01:31 .:|:. علی ساطع
|
بسم الله الرحمن الرحیم
جهان را به عـشـق کسی آفریده اند چون من که آفریده ام از عشق جهـــانی بـــرای تـــــو . . . حسین پناهی دیگر صفحات
فهرست شاعران وبگاه
آرشیو مطالب
برچسب ها
شب |
بهار |
عاشق |
دلتنگی |
اشک |
سیاوش قمیشی |
زن |
گریه |
ابی |
شعر |
چشم |
بانو |
خورشید |
نگاه |
درخت |
دوست داشتن |
پاییز |
لبخند |
باد |
بوسه |
گل |
زندگی |
غروب |
آسمان |
بغض |
زمستان |
مرگ |
دل |
داریوش |
ماه |
جمعه |
لب |
نفس |
رفتن |
باران |
تنها |
خیال |
پنجره |
دریا |
پرنده |
دست |
دیدار |
مو |
قلب |
آغوش |
خنده |
خواب |
عشق |
ستاره |
تنهایی | آمار بازدید وبگاه
بازدید امروز : بازدید دیروز : بازدید این ماه : بازدید ماه قبل : بازدید کل : تعداد کل مطالب : بیشترین بازدید : 7030 عزیز در تاریخ : 18 اردیبهشت 1395 آخرین بروز رسانی : آخرین بازدید : |