تو خراب من آلوده مشو ، غم این پیکر فرسوده مخور
قصه ام بشنو و از یاد ببر ، بهر من غصۀ بیهوده نخور
تو به هر جا در پناهی ، من به دنیا بی پناهم
تو طلوع هر امیدی من غروبی نا امیدم
تو سپید و دل سیاهی ، من سیاه دل سپیدم
نه قراری نه دیاری که بر آن رو بگذارم
به چه شوقی به چه ذوقی دگر این ره بسپارم
چه امیدی به سپیدی که به رنگ شب تارم
تو سپیدی من سیاهم خسته ای گم کرده راهم
گنه تو بی گناهی ، بی گنه غرق گناهم
تو طلوع هر امیدی ، من غروبی نا امیدم
تو سپید و دل سیاهی ، من سیاه دل سپیدم
شوق بودن بوده تنها اشتباهم اشتباهم
تو سپیدی من سیاهم ، خسته ای گم کرده راهم
گنه تو بی گناهی ، بی گنه غرق گناهم
تورج نگهبان