جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
من دوستت دارم

سکّه‌ی این مهر از خورشید هم زرین‌تر است

خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین‌تر است

 

رود راهی شد به دریا ، کوه با اندوه گفت

می‌روی اما بدان دریا ز من پایین‌تر است

 

ما چنان آیینه‌ها بودیم ، رو در رو ولی

امشب این آیینه از آن آینه غمگین‌تر است

 

گر جوابم را نمی‌گویی ، جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین‌تر است

 

سنگدل ! من دوستت دارم ، فراموشم نکن

بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین‌تر است

 

 

 

فاضل نظری



شاعر : فاضل نظری ,
آرزو

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است ، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست

صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم ؟!

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه سنگین تو من کمترم آیا ...؟!

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق ...! مرا بیشتر از پیش بمیران

آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم


فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,
اشتباهی دیگر

پشت روز روشنم ، شام سیاهی دیگر است ... 

آنچه آن را کوه خواندم ، پرتگاهی دیگر است ... 

 

شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم

این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است ...

 

در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن

این قضاوت انتقام از بی گناهی دیگر است ... 

 

روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود

اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است ...

 

درد دل کردن برای چشم ظاهربین خطاست

آنچه با آیینه خواهم گفت آهی دیگر است ...

 

 

فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند

و عمر ؛ شیشه عطر است ، پس نمی ماند

پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

 

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد

که روی آینه جای نفس نمی ماند


 

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند

که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

 

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان 

که این طبیب به فریادرس نمی ماند

 

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم

قطار منتظر هیچ کس نمی ماند



فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل رو به رو شد ، صبح دلتنگی بخیر
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود ، فاخر بود ، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود

عقل منطق داشت ، حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا می زد ، ولی بیهوده بود

حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

من کی ام
؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود
...

 

 

فاضل نظری

 




شاعر : فاضل نظری ,
تکرار

نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست

مرا افکنده در تُنگی که نام دیگرش دریاست


تو از کی عاشقی ؟ این پرسش آیینه بود از من

خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ، مدت هاست


به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق

اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست


جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار

اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد ، اینجاست


من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل

تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست


در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی

اگر جایی برای مرگ باشد ! زندگی زیباست



فاضل نظری

 




شاعر : فاضل نظری ,
دنیا

به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا


غرض رنجیدن ما بود - از دنیا - که حاصل شد

مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا


برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ

به خون خویش می‌غلتند خلقی بی‌گناه اینجا


نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم

بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا


اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست

نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا


تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا



فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,

تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات