جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
من به اشغال تو درآمده ام ...

نگرانم !‌ ولی چه باید كرد 

عشق ، دلواپسی نمی فهمد

درد من ، خط میخی است عزیز

درد من را كسی نمی فهمد !

 

بغض كردن میان خندیدن

تكیه دادن به كوه نامرئی

خسته ام از ضوابط عرفی

خسته ام از روابط شرعی

 

هیچ كس ،‌ هیچ كس نمی داند

به نگاهت چه عادتی دارم

هیچ فرقی نمی كند دیگر

اینكه با تو چه نسبتی دارم

 

تف به هرچه اصول ، هرچه فروع

تف به هرچه ثواب ، هرچه گناه

توی تاریک خانه ی دنیا

عقل جن است و عشق بسم الله !

 

چشم هایت نگاه خیسم را

مثل برق سه فاز می گیرد

تو برایم جرقه ای وقتی

خانه را بوی گاز می گیرد !

 

زیر آتش فشان جنگ تو

یخ هر چیز آب خواهد شد

مثل یک سرزمین بی سرباز

همه چیزم خراب خواهد شد ...


تـــو مرا زجر می دهی عشقم

مازوخیسمی كه دوستش دارم

من به اشغال تو درآمده ام

صهیونیسمی كه دوستش دارم !

 

 

یاسر قنبرلو 



دوستت دارد ... دوستش داری ...

دوستت دارد و از دور کنارش هستی

روی دیوار اتاق و سر کارش هستی

آخرین شاعر دیوانه تبارش هستی

دل من ! ساده کنم ! دار و ندارش هستی !

 

دوستش داری و از عاقبتش با خبری

دوستش داری و باید که دل از او نبری

دوستش داری و از خیر و شرش میگذری

دل من ! از تو چه پنهان که تو بسیار خری !

 

دوستت دارد و یک بند تو را می خواهد

دوستت دارد و در بند تو را می خواهد

همه ی زندگی ات چند ؟ تو را می خواهد

دل من ! گند زدی ! گند ! تو را می خواهد

 

شعر را صرف همین عشق پریشان کردی

همه ی زندگی ات را سپر آن کردی

دوستش داری و پیداست که پنهان کردی

دل من ! هر چه غلط بود فراوان کردی !

 

دوستت دارد و از این همه دوری غمگین

دوستت دارد و توجیه ندارد در دین !

دوستت دارد و دیوانگی محض است این !

دل من ! لطف بفرما سر جایت بنشین !

 

مست از رایحه ی کوچه ی نارنجستان

دوستش داری و مبهوت شدی در باران

دوستش داری و سرگیجه ای و سر گردان

دل من ! آن دل آرام مرا برگردان ...

 

لب تو از لب او شهد و عسل می خواهد

لب او از تو فقط شعر و غزل می خواهد

دوستت دارد و از دور بغل می خواهد

دل من ! این همه خان، رستم یل می خواهد !

 

 

یاسر قنبرلو

 



آتش عشق تو ...

همچو پروانه که با شمع مقابل شده است

بارها سوخته است این دل اگر دل شده است

 

ترسم از روز جزا نیست که در این دنیا

آتش عشق تو ، با قهر تو کامل شده است

 

بی نیاز است ز هر ترجمه و تفسیری

سوره اشک که از چشم تو نازل شده است

 

شک ندارم که به معراج مرا خواهد برد

آن نمازم که به لبخند تو باطل شده است

 

از کرامات تو بوده است اگر می بینیم

سائلی یک شبه حلال مسائل شده است

 

ورنه در مزرعه ی عشق پس از عمری رنج

رسم این است ندانیم چه حاصل شده است

 

 

یاسر قنبرلو

 



ناراحتم ...

ناراحتم ... از چشم و ابرویت ، از ارتباط باد با مویت

                        از سینه ریزت از النگویت ، ناراحتم ! از من چه میخواهند !؟

ناراحتم ... یاران ، سران بودند ؛ امید ما ناباوران بودند

                        این دوستان ، سرلشگران بودند !! در چادر دشمن چه میخواهند !؟

 

ناراحتم از خوب های بد ؛ از تو ، از این یاران یک در صد

                        بی آنکه ربطی بین‌تان باشد ! ناراحتم از این همه بی ربط

من در خیابانی پر از خنده ، هی اشک می ریزم به آینده

                        ناراحتم آقای راننده ، ناراحتم ... لطفا صدای ضبط ...

 

پروانه بودم شمع را دیدم ، در شعله قلع و قمع را دیدم

                        تنهایی در جمع را دیدم ، دیگر بس است این عشق آزاری

در خاک مطلوبت چه چیزی کاشت ؟ این دل که جز حسرت به دل نگذاشت

                        تو دوستش داری و خواهی داشت ، اما خودت را دوست تر داری !

 

ناراحتم از ناتوان بودن ، سخت است مال دیگران بودن

                        دنبال چیزی لای نان بودن ، اینگونه من شاعر نخواهم شد ...

عشق آنچه در ذهنت کشیدی نیست ، روحم شبیه آنچه دیدی نیست

                        زحمت نکش لطفا ! امیدی نیست ، من دیگر آن یاسر نخواهم شد ...

 

ناراحت از محدوده ی قرمز ، می گریم از رود ارس تا دز

                        این اشک ها ... این اشک ها هرگز ، از مردی ما کم نخواهد کرد

من در خیابانی پر از خنده ، هی اشک می ریزم به آینده

                        ناراحتم آقای راننده اما صدا را کم نخواهد کرد ...

                                                            اما صدا را کم نخواهد کرد ...




 
یاسر قنبرلو

 




می روم سر بگذارم به بیابان خودم

هرچه کردم به خودم کردم و وجدان خودم

پسر نوحم و قربانی طوفان خودم

 

تک و تنهاتر از آنم که به دادم برسند

آنچنانم که شدم دست به دامان خودم

 

موی تو ریخته بر شانه تو ٬ اما من

شانه ام ریخته بر موی پریشان خودم

 

از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست

می روم سر بگذارم به بیابان خودم

 

آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است

اخوانم که رسیدم به زمستان خودم

 

تو گرفتار خودت هستی و آزادی هات

من گرفتار خودم هستم و زندان خودم

 

شب میلاد من بی کس و کار است ولی

باید امشب بروم شام غریبان خودم

 

 

یاسر قنبرلو

 




 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات