تو اون شام مهتاب کنارم نشستی ،
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی !
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی !
پریزاد عشق و مهاسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی !
تو دونسته بودی چه خوش باورم من !
شکفتی و گفتی : از عشق پرپرم من !
تا گفتم کی هستی ؟ تو گفتی : یه بی تاب !
تا گفتم دلت کو ؟ تو گفتی که : دریاب !
قسم خوردی بر ماه که "عاشق ترینی"
تو یک جمع عاشق تو "صادق ترینی"
همون لحظه ابری ، رخ ماه و آشفت
به خود گفتم : ای وای ! مبادا دروغ گفت ؟
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق ، چه محتاج نشستم !
تو هر شام مهتاب ، به یادت شکستم !
تو از این شکستن خبر داری یا نه ؟
هنوز شور عشق و به سر داری یا نه ؟
هنوزم تو شب هات اگه ماه و داری ،
من اون ماه و دادم به تو یادگاری !