جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
چه قدر من دیدن تـــو را دوست دارم

چه قدر من

 دیدنت را دوست دارم ؛

در خواب ، در غروب

در همیشه‌ی هر جا 

 

هرجایی که بتوان تو را دید

صدا کرد و از انعکاس نامت کیف کرد !

چه قدر من دیدن تـــو را دوست دارم

 

افشین صالحی



من عشق را دوست دارم

من

 پنجره را دوست دارم

که تو را به من نشان داد

 

باد را

که عطر تو را برایم آورد

 

خواب را دوست دارم

که تو را در آن دیدم

 

من نهر را دوست دارم

که دست‌های تو را می‌شست

 

دریا را

که تنت را شنا کرده بود

 

و جاده را

که گام‌های تو بر آن خورده بود 

 

من عشق را دوست دارم

که عاشق تـــو شدم !

 


افشین صالحی



بیا دوباره عاشق شویم

سلام

علاقه‌ی خوبم

علاقه جان من ، خوبی ؟

 

می‌دانم

تو خسته‌ای

و من حالم خوب نیست

تو دوری و من دلتنگ

تو حال آمدن داری و وقتش را ، نه !

 

می‌دانم علاقه

آخر هرچه باشد از جنس همیم

جنسی جوری به شدت ناجور !

 

ما عین همیم علاقه

و بی‌خود نیست این همه دوستدار داری

این همه دوستت دارند و تو این همه خوبی

 

خسته‌ایم !

بیا دوباره عاشق شویم

 

دوباره من

 دوستت داشته باشم

تو ناز کنی

 

من عصبی شم ،

تو قهر کنی

من نازت را بکشم و

تو نازنین من باشی

 

بیا دوباره عاشق شویم !

دوباره من دنبالت بگردم و

هرجا کنارت سبز شوم ...

 و بگویم :

هووی سلام

چه اتفاق خوبی

باز هم رو دیدم

بستنی دوست داری بخوریم ؟

 

بعد تو بگویی :

خودتی ! هوا زمستان است

 و جز تو باقی سردشان شده است

 و بعد ته دلت شاد باشی ، بخندی

 

قشنگ خوبم ، خسته‌ایم !

کم می‌خندیم

حالمان خوب نیست

باید دوباره عاشق شویم

 

 

افشین صالحی



به تـــو خواهم رسید ...

یک‌شب ؛

به دست‌هایت خواهم رسید

           از آن آغوش خواهم ساخت وُ

         خود را ، در آغوش تـــو خواهم دید

 

یک‌شب ،

به موهایت خواهم رسید

            از آن تا خدا بالا خواهم رفت

 

به لب‌هایت ،

و از آن بوسه خواهم چید

 به لب‌هایت خواهم رسید وُ

            بوسه خواهم چید وُ لبخند خواهم دید !

 

یک‌شب ،

به تـــو خواهم رسید

به شب‌ها ، به‌ روزها ، به خواب‌هایت

می‌دانم ...

 

می‌دانم ؛

می‌دانم یک روز

دستم به تمام خوابت خواهد رسید !

 

 

افشین صالحی

 



حال تازه مبارک !

سلام علاقه‌ی خوبم ؛

علاقه‌جان من ، خوبی ؟

می‌گویم به حرمت آن‌چه

 که از ما رفته و عمرش می‌نامیم ،

            بیا سال تازه را جوری دیگر شروع کنیم

هر روز را روز آخر و

هر هفته را هفته‌ی آخر و

هر ماه را آخرین ماه ،

برای دوباره شروع شدن بدانیم !

هی هر روز را

به هم تبریک بگوییم و

هی هر ماه را به هم سلام

 

و هر سال بیشتر عاشق هم باشیم

 و هم‌دیگر را بیشتر دوست داشته باشیم

و هی به هم بگوییم :

سلام

حال تازه مبارک

سال تازه ، قشنگ باشه ...

 

افشین صالحی



خودت بیا ...

نه !

من این‌ کار را نمی‌کنم

 

یک‌بار به دریا گفتم

داشت خودش را غرق می‌کرد

با در شوخی کردم

از لولا در آمد ، از پله‌ها افتاد

                        می‌خواست بشکند !

 

حالا فکر کن ؛

به پنجره بگویم

وای به پنجره بگویم ،

خودش را پایین می‌اندازد

            نه ، من این‌کار را نمی‌کنم

 

باغ بشنود ،

باد را راه نمیدهد

حیاط ، حیاتش جان می‌دهد

            نه ، من این‌ کار را نمی‌کنم

 

بخدا

به خواب بگویم ، نمی‌آید

            به‌ صبح بگویم ، می‌خوابد

 

شب بفهمد

کابوس می‌شود وُ

            بیدار نمی‌شود

 

تازه این‌ها هیچ !

             عروسکت ...!

 

عروسکت ، نمی‌دانی که

رفته برای خودش لباس دوخته

 

لب‌هایش را رژ زده ،

             موهایش را بافته ،

                         ناخن‌هایش را لاک گرفته

 

کلی عشوه وُ ناز خریده

قشنگ شده ...

 

کجای کاری ؟!

عروسکت آینه را خسته کرده

عروسکت ، عروسکش را جواب کرده

 

نه !

من این‌ کار را نمی‌کنم

 

خودت بیا

      بگو ، نمی‌آیی ...

 

 

افشین صالحی

 

 



بوسه زیباترین اتفاق خیابان است

نترس علاقه !

بخدا دوست داشتن در خیابان خوب است

خندیدن بلند عالی‌ست

 

خوردن نوشابه بی ساندویچ آرزوی حقیری نیست

پفک عیب ندارد ، آل‌سکا جان است

فکرش را بکن دهنت یخ میزند ...

 

به‌من باشد ؛ می‌بوسمت !

 بوسه زیباترین اتفاق خیابان است

 

به‌جای درد ، به‌جای دود

به جای دود کردن درد ، درد کردن دود

هم را می‌بوسیم

 

مگر کجای بوسه چَپ است ؛

کجای لب می‌لنگد که

 این‌همه زیبایی را مخفی می‌کنیم

 و جنگ را ، رو ؟!

 

مگر کجای آغوش به دروغ آغشته است که

پرهیز می‌کنیم وُ تخت را آغشته به دروغ !

 

خیابان که بد نیست

کوچه که دروغ نمی‌شود

 

ما هی خود را دروغ می‌کنیم وُ

            نامش را گاهی شرم می‌گوییم

 

گاهی حیا می‌شویم وُ

گاهی ، به راحتی بستنی می‌خوریم وَ به‌هم نمی‌گوییم

هلو می‌خوریم وُ حرف نمیزنیم

 

عجیبیم !

 

در خیابان هم را نمی‌بوسیم

               اما سیب را هرجا گاز می‌زنیم !

 

بیا علاقه‌ی خوبم

            می‌خواهم ببوسمت

 

 

افشین صالحی

 



تعداد کل صفحات: 4


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات