جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
آخرین آهنگ

اگه این آخرین شعره ، اگه این آخرین آهنگ

بازم میخونم از شوق یه دنیای بدون جنگ


اگه این آخرین راهه ، اگه این آخرین پرده

منو با بوسه ای بسپار ، به یه دنیای بی بَرده


واسه تو باقی میذارم ، نهال سبز رویامو

امید با تو برگشتن ، به شهر آرزوهامو


واسه تو باقی میذارم ، جای خالیمو توو رگبار

نگاه بی قرارم رو ، توو عکس قاب رو دیوار


منو گم کن توو آغوشت ، که نامیرا بشم با تو

بنوشم جرعه به جرعه ، بهار تووی چشماتو


صدام میمونه بعد از من ، بازم دستاتو میگیرم

تو اونقدر زندگیم بودی ، که با مرگم نمیمیرم


اگه این آخرین برگه ، اگه این فصل پاییزه

شریک این شرابی باش ، که توو گیلاسا میریزه


اگه این آخرین لحظه ، اگه این آخرین روزه

بذار اون جنگلی باشم ، که مغرورانه میسوزه


همه روزای تبعیدو ، کنار تو سفر کردم

پناه لحظه هام بودی ، من از تو برنمیگردم


چشات معنای آرامش ، نگاهت سرزمینم بود

همیشه مومنت بودم ، که لبخند تـــو دینم بود


منو گم کن توو آغوشت ، که نامیرا بشم با تو

بنوشم جرعه به جرعه ، بهار تووی چشماتو


صدام میمونه بعد از من ، بازم دستاتو میگیرم

تو اونقدر زندگیم بودی ، که با مرگم نمیمیرم

 



در نبود تـــو ...

در غیاب تـــو

ترانه های تکان دهنده نوشتم ،

به تماشاى کشورهای جهان رفتم

                        خانه خریدم ، مردِ خانه شدم

 

اما هنوز جای تو

 در تک تک دقیقه ها خالی ست ،

شعرها برای زیبا شدن به تکه ای از تو محتاجند

                        و نوشتن پلی ست که مرا به تو می رساند ...

 

چه کسی باور می کرد

 در نبود تو تقویم ها ورق بخورند

 و من هر سال شمع های تولدم را فوت کنم

                        بی آن که صدای کف زدنت در گوشم بپیچد ؟

 

دیگر احتمال بازگشتن تو لطیفه ای ست

            که دوستان قدیمی مرا با آن دست می اندازند

 

و آن قدر در خلأ غیبتت مرده ام

            که هیچ زنگ تلفنی مرا از جا نمی پراند  !

 

 

یغما گلرویی


27 سالگی



صدای باران را می شنوی ؟


منتظر نباش که شبی بشنوی ،

از این دلبستگی های ساده دل بریده ام !

که روسری تو را ،

در آن جامه دان قدیمی جا گذاشته ام !

یا در آسمان ،

به ستاره ی دیگری سلام کرده ام !

توقعی از تو ندارم !


اگر دوست نداری ،

در همان دامنه دور دریا بمان !

            هر جور تو راحتی ! بی بی باران !

همین سوسوی تو

از آنسوی پرده دوری ،

برای روشن کردن اتاق تنهائی ام کافی ست !

من که اینجا کاری نمی کنم !

فقط گهکاه

گمان آمدن تـــو را در دفترم ثبت می کنم !

همین !

این کار هم که نور نمی خواهد !

 

می دانم که مثل همیشه،

به این حرفهای من می خندی !

                    با چالهای مهربان گونه ات  ...

 

حالا، هنوز هم وقتی به

 آن روزهای زلالمان نزدیک می شوم ،باران می آید !

صدای باران را می شنوی ؟


یغماگلرویی



می دانم اما ...

می دانم بر نمی گردی !

 

می دانم که چشمم

به راه خنده های تو خواهد خشکید !

 

می دانم که در تابوت همین ترانه ها خواهم خوابید !

 

می دانم که خط پایان

            پرتگاه گریه ها ، مرگ است !

 

اما هنوز که زنده ام  !

 

 

یغما گلرویی

 



هفت شماره ساده

شکایت نمی کنم ، اما ...

آیا واقعاً نشد که

در گذر همین همیشه ی بی شکیب ،

                        دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی ؟

 

نه به اندازه تکرار دیدار و همصدایی نفسهامان !

 به اندازه زنگی ... واقعاً نشد ؟


واقعاً انعکاس سکوت ،

تنها حاصل فریاد آن همه ترانه

                    رو به دیوار خانه ی شما بود ؟

 

نگو که نامه های نمناک من به دستت نرسید !

نگو که باغچه ی شما 

 از آوار آن همه باران ، قطعه ای هم به نصیب نبرد !

 

نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم !

من که هنوز همینجا ایستاده ام !

 

کنار همین پارک بی پروانه

کنار همین شمشادها ، شعرها ، شِکوه ها ...

 

هنوز هم فاصله ی ما

همان هفت شماره ی پیشین است !

 

دیگر نگو که در گذر شب گریه ها گُمش کردی !

نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی !

نگو که نمره پلاک غبار گرفته ی ما ، در خاطرت نماند !

 

آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته ،

حرفی شبیه "دوستت نمی دارم" تو

در همان گفتگوی دور گلایه و گریه نیست ؟

 

 

یغما گلرویی



عاشقانه

هنوز عاشقانه کنار تـــوام

ترانه ترانه کنار توام

 

به یادم میای مث یه خاطره

نذار اسمت از یاد این دل بره

 

تو دنیای خوابت پناهم بده

به دنیای پروانه راهم بده

 

بذار پر بگیرم از این خستگی

نذار که قفس باشه دلبستگی

 

هنوز عاشقانه کنار توام

غزل تا غزل بی قرار توام

 

کنار توام تو شهر بی کسی

بگو از کدوم گریه سر می رسی

 

بیا ابرُ از توی چشمام ببر

پُرم از تب و اشتیاق سفر

 

بیا رد شیم از زیر رنگین کمون

تا پایان این قصه با من بمون

            تا پایان این قصه با من بمون

 

 

یغما گلرویی



تنها می نویسم بیا ...

التماست نمی کنم

هرگز گمان نکن که این واژه را

            در وادی آوازهای من خواهی شنید

تنها می نویسم بیا ...

بیا و لحظه ای کنار

 فانوس نفس های من آرام بگیر

نگاه کن ؛ ساعت از

            سکوت ترانه هم گذشته است

اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود

            ساعتی پیش این انتظار شبانه را

                         به خلوت ناب خواب های تو می سپردم

حال هم

به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم

بارش قطره ای از ابر بارانی نگاهم کافی ست

                                    تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی

اما ...

تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین

بیا و امشب را بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش

مگر چه می شود یکبار

بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟

ها ؟ ... چه می شود ؟

 

یغما گلرویی



تعداد کل صفحات: 6


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات