جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
تنها صدایت ...

خرمن گیسویت را نمی خواهم ؛

و کمان ابرویت را یا نرگس چشم ...


یا غنچه ی دهان یا قامت سرو ...

یا لب لعل و ماه صورتت را نمی خواهم !


آه ، اگر چیزی هست
 

برای رام کردن این اسب وحشی روح

صدایت صدایت صدایت

تنها صدایت از پشت تلفن راه دور ...

 

 

مصطفی مستور




دلم تنگ می‌شود گاهی


و چه قدر خسته‌ ام از "چرا؟"

از "چه گونه؟"


خسته‌ام از سؤال‌ های سخت

پاسخ‌های پیچیده

از کلمات سنگین

فکرهای عمیق

پیچ‌های تند

نشانه‌های بامعنا ، بی‌معنا


دلم تنگ می‌شود گاهی ،

برای یک «دوستت دارم» ساده

دو «فنجان قهوه ی داغ»

سه «روز تعطیلی در زمستان»

چهار «خنده‌ ی بلند»

و پنج« انگشت»دوست داشتنی !

 

 

مصطفی مستور



زن

اگه زنی در کار نباشه ، 

            عشقی هم در کار نیست.

شکسپیر و حافظ و

 رومئو و ژولیت و شیرین و فرهاد ول معطل اند.

اگه روزی زن ها بخواهند از این جا برند ،

 تقریباً همه ی ادبیات و سینما و هنر دنیا رو باید با خودشون ببرند ...

 

 

مصطفی مستور



برچسب‌ها : #زن #عشق
به ارتفاع ابدیت دوستت میدارم

در این هستی غم انگیز 

وقتی حتی روشن کردن

یک چراغ ساده ی "دوستت دارم" ،

                        کام زندگی را تلخ می کند

وقتی شنیدن

دقیقه ای صدای بهشتی ات ،

زندگی را تا مرزهای دوزخ می لغزاند ...

دیگر نازنین من 

چه جای اندوه 

            چه جای اگر 

                        چه جای کاش

 

 این حرف آخر نیست 

به ارتفاع ابدیت دوستت میدارم ؛

حتی اگر به رسم

 پرهیزکاری های صوفیانه

            از لذت گفتنش امتناع کنم !!



مصطفی مستور



یعنی ؛ دلم برایت تنگ شده بود

- سلام ،

            یعنی ؛ دلم برایت تنگ شده بود

- سلام ،

            یعنی ؛ من هم همین‌طور

- امروز هوا خیلی سرد شده ،

            یعنی ؛ دیروز نبودی

- شاید بارون بیاد ،

            یعنی ؛ امروز هستم ، نگاهم کن

- شعری رو که خواستی پیدا کردم ،

            یعنی ؛ دیروز همه‌اش به فکر تو بودم

- می‌خوام بذارمش تو قاب که هر روز بخونمش ،

            ؛ که هر روز به یاد تو باشم

- وسط‌های شعر گریه‌ام گرفت ،

            ؛ بس که به تـــو فکر کردم

- فقط شعر خوبه که آدم رو به گریه می‌اندازه ،

            ؛ کاش آن لحظه پیش تو بودم

- اون جا که درباره ترسیدن از عشق بود ،

            ؛ من از عشق تو می‌ترسم

- یکی هم برای تو قاب می کنم دوست داری ؟

- دوست دارم

            ؛ دوستت دارم .

 

 

 

مصطفی مستور 



+  سلام



قصه ی لبخند تو


گفتی

 دوستت دارم

 و رفتی ...

            

من حیرت کردم

از دور سایه هایی

 غریب می آمد از جنس دلتنگی

            و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق  ...


با خود گفتم

هرگز دوستت نخواهم داشت

            گفتم عشق را نمی خواهم

ترسیدم و گریختم ...

رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم

و این ها ،

پیش از قصه ی لبخند تـــو بود !



مصطفی مستور

 



 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات